آیات :
غفلت بنی اسرائیل از آزمایش الهی و آ ثار سوء آن
و حسبوا ألا تکون فتنه فعموا و صموا تاب الله علیهم ثم عموا و صموا کثیر منهم و الله بصیر بما یعلمون(1545)؛ گمان کردند مجازاتی در کار نخواهد بود! از این رو (از دیدن حقایق و شنیدن سخنان حق،) نابینا و کر شدند؛ سپس (بیدار گشتند، و) خداوند توبه آنها را پذیرفت، دیگر بار (در خواب غفلت فرو رفتند، و) بسیاری از آنها کور و کر شدند؛ و خداوند، به آنچه انجام میدهند، بیناست.
فراموش کردن تذکرات آسمانی و تبعات آن
فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم أبوب کل شیء حتی اذا فرحوا بما أوتوا أخذنهم بغته فاذا هم مبلسون فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد الله رب العلمین(1546)؛ (آری،) هنگامی که (اندرزها سودی نبخشید و) آنچه را به آنها یادآوری شده بود فراموش کردند، درهای همه چیز از نعمتها را به روی آنها گشودیم؛ تا (کاملاً) خوشحال شدند (و دل به آن بستند؛ ناگهان آنها را گرفتیم و سخت مجازات کردیم؛ در این هنگام، همگی مأیوس شدند؛ و درهای امید به روی آنها بسته شد. و به این ترتیب، دنباله زندگی جمعیتی که ستم کرده بودند، قطع شد. و ستایش مخصوص خداوند، پروردگار جهانیان است.
رابطه غفلت و سقوط و هلاکت
و کم من قریه أهلکنها فجاءها باسنا بیتاً او هم قائلون(1547)؛ چه بسیار شهرها و آبادیها که آنها را بر اثر گناه فراوانشان هلاک کردیم! و عذاب ما شب هنگام، یا در روز هنگامی که استراحت کرده بودند، به سراغشان آمد.
خواب غفلت زمینهای برای گرفتاریها
ا فامن أهل القری أن یأتیهم بأسنا بیتا و هم نائمون(1548)؛ آیا اهل این آبادیها، از این ایمنند که عذاب ما شبانه به سراغ آنها بیاید در حالی که در خواب باشند؟!
غفلت از کیفر الهی باعث ضرر و فساد
أ فأمنوا مکر الله فلا یامن مکر الله الا القوم الخسرون(1549)؛ آیا آنها خود را از مکر الهی در امان میدانند؟! در حالی که جز زیانکاران، خود را از مکر و مجازات خدا ایمن نمیدانند!
غفلت و سقوط
فانتقمنا منهم فأغر قنهم فی الیم بأنهم کذبوا بئایتنا و کانوا عنها غفلیین(1550)؛ سرانجام از آنها انتقام گرفتیم، و آنان را در دریا غرق کردیم؛ زیرا آیات ما را تکذیب کردند، و از آن غافل بودند.
روایات :
نادانی
قال أمیر المؤمنین (علیه السلام) کم من غافل ینسج ثوبا لیلبسه و انما هو کفنه و یبنی بیتا لیسکنه و انما هو موضع قبره(1551)؛ امام علی (علیه السلام): ای بسا غافلی که پارچهای میبافد تا آن را بپوشد، اما کفن او میشود و خانهای میسازد تا در آن بنشیند، اما همان جا قبر او میشود.
غفلت چرا؟
ان کان الشیطان عدوا فالغفله(1552)؛ امام صادق (علیه السلام): اگر شیطان دشمن است، پس غفلت چرا؟
نیت کار نیک
عن أبی ذر عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) فی وصیته له قال یا أباذر هم بالحسنه و ان لم تعملها لکی لا تکتب من الغافلین(1553)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): ای ابوذر! قصد کار نیک کن، هر چند آن را بکار نبندی تا در زمره غافلان نوشته نشوی.
یاد خدا مانع غفلت است
بدوام ذکر الله تنجاب الغفله(1554)؛ امام علی (علیه السلام): با پیوسته به یاد خدا بودن است که پرده غفلت کنار میرود.
غفلت از آخرت
ان من عرف الایام لن یغفل عن الاستعداد(1555)؛ امام علی (علیه السلام): هر که ایام را شناخت، از آماده شدن برای آخرت غافل نگشت.
غفلت از نمازهای واجب
عن أبی جعفر (علیه السلام) قال: أیما مؤمن حافظ علی الصلوات المقروضه فصلاها لوقتها هذا من الغافلین(1556)؛ امام باقر (علیه السلام): هر مؤمنی که به نمازهای واجب اهمیت دهد و آنها را به وقتش بخواند، از غافلان نیست.
نشانههای غفلت
عن أبی عبدالله (علیه السلام) قال لقمان لابنه یا بنی لکل علامه یعرف بها و یشهد علیها... و اللغافل ثلاث علامات السهو و اللهو و النسیان(1557)؛ لقمان (علیه السلام) - در نصیحت به فرزندش - پسرم! هر چیزی را نشانهای است که با آن شناخته میشود و به وجود آن گواهی میدهد... و غافل را سه نشانه است: اشتباه و سرگرمی و فراموشی.
هلاکت غافل
من طالت غفلته تعجلت هلکته(1558)؛ امام علی (علیه السلام): هر که غفلتش طولانی شد، سریعتر به هلاکت میرسد.
دل مردگی غافل
من غلبت علیه الغفله مات قلبه(1559)؛ امام علی (علیه السلام): هر که غفلت بر او چیره گردد، دلش بمیرد.
کوری بصیرت همراه غفلت
دوام الغفله یعمی البصیره(1560)؛ امام علی (علیه السلام): ادامه یافتن غفلت، دیده بصیرت را کور میکند.
تباهی کارها با غفلت
ایاک والغفله و الاغترار بالمهله؛ فان الغفله تفسد الاعمال(1561)؛ اعمال علی (علیه السلام): بپرهیز از غفلت و فریب عمر را خوردن؛ زیرا که غفلت کارها را تباه میکند.
داستانها :
بنده است یا آزاد؟
صدای ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه میگذشت، میتوانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و میگساری پهن بود و جام میبود که پیاپی نوشیده میشد. کنیزک خدمتکار دورن خانه را جاروب زده و خاکروبهها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود، تا آنها را در کناری بریزد. در همین لحظه مردی که آثار عبادت زیاد از چهرهاش نمایان بود، و پیشانیش از سجدههای طولانی حکایت میکرد، از آنجا میگذشت، از آن کنیزک پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟
- آزاد.
- معلوم است که آزاد است، اگر بنده میبود پروای صاحب و مالک و خداوندگار خویش را میداشت و این بساط را پهن نمیکرد.
رد و بدل این سخنان، بین کنیزک و آن مرد، موجب شد که کنیزک مکث زیادتری در بیرون خانه بکند. هنگامی که به خانه برگشت، اربابش پرسید: چرا این قدر دیر آمدی؟
کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت: مردی با چنین وضع و هیئت میگذشت، و چنان پرسشی کرد، و من چنین پاسخی دادم. شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برد، مخصوصا آن جمله جمله (اگر بنده میبود از صاحب اختیار خود پروا میکرد) مثل تیر بر قلبش نشست. بیاختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد؛ با پای برهنه به دنبال گوینده سخن رفت تا خود را به صاحب سخن - که کسی جز امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام) نبود - رساند. به دست آن حضرت به شرف توبه نائل شد و دیگر به افتخار آن روز که با پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود کفش به پا نکرد. او که تا آن روز به بشربن حارث بن عبدالرحمن مروزی معروف بود، از آن به بعد، لقب الحافی یعنی پابرهنه یافت، و به بشر حافی معروف و مشهور گشت. تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت. تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد(1562).
موعظه امام علی (علیه السلام) بعد از نماز صبح
عصر خلافت علی (علیه السلام) بود، شبی به مسجد آمد، و پس از اذان صبح، نماز را به جماعت با مسلمانان خواند، پس از نماز، به مردم رو کرد و فرمود: سوگند به خدا من انسانهائی (از اصحاب رسول خدا را) دیدهام که شب را تا صبح با سجده و قیام، به عبادت خدا به سرآورند، گاهی پیشانی بر زمین مینهادند، و گاهی زانو بر زمین میگذاشتند، حالشان به گونهای بود که گویا نعره آتش دوزخ در کنار گوششان، زوزه میکشید، و وقتی که از خدا، در نزد آنها یاد میشد، مانند درخت در برابر باد شدید، میلرزیدند، شما نیز چنین باشید، و افسوس که گویا این مردم (حاضر و معاصر) در خواب غفلت فرو رفتهاند.
سپس آن حضرت، از مجلس برخاست و رفت، و پس از این نصیحتش تا هنگام شهادتش، کسی او را خندان ندید(1563).
دنیا و دردسر
یکی از دانشمندان میگفت: روزی در بیرون صحرا نشسته بودم، موری را دیدم که دانه گندمی را از زیر خار و خاشاک پیدا کرد، آن را با زحمت و مشقت بسیار از زیر خار و خاشاک بیرون آورد و مقداری آن را با خود حمل کرد. هرجا که پستی و بلندی بود، او به زحمت بسیار میافتاد و آن دانه گندم را با سختی بسیار همراه خود میبرد. من هم عقب سرش رفتم تا ببینم او به کجا میرود. مسافت زیادی را پیمود تا بالاخره به لانهاش رسید، اما ناگهان دیدم که گنجشکی از بالا به پائین جست و دانه گندم را به همراه خود مورچه بلعید. به فکر فرو رفتم که، آدمی این همه زحمت میکشد، ناگهان فرشته مرگ میآید و او را میبرد. آنچه زحمت کشیده، تمامش به هدر میرود. مال و جاه را با خود تا لب گور میآورد، اما آنجا از او میگیرند و بدنش را زیر خاک میکنند، نه فرش و نه چراغی، نه انیس و مونسی، جز ایمان و عمل صالح، هیچ چیز هم ندارد. آدمی بدبخت این جور است که برای خوشی در دنیا زحمت میکشد، اما بیچاره نمیداند غیر از دردسر، چیز دیگری نیست(1564).
امان از غفلت
در خانقاهی دهها درویش تهیدست زندگی میکردند. از قضا درویشی از مسافرت بازگشت، یکسره به خانقاه رفت و الاغ خود را به فراش خانواده سپرد تا یک شب در مراسم بزم درویشان شرکت جوید.
درویشان گرسنه مقدم را گرامی شمرده و سران خانقاه با هم خلوت کرده، به هم چنین گفتند: درویشان این خانقاه با گرسنگی دست به گریبانند. جائی که در آئین اسلام خوردن میته برای افراد گرسنه جایز شمرده شده، پس فروختن الاغ رفیق خانقاه، مباح و جایز خواهد بود.
به تصویب هیئت رئیسه، خرک درویش از همه جا بیخبر به فروش رفت و عموم صوفیان خانقاه به برکت خرک، شکم از عزا درآورده و غذای سیر خوردند. پس از پایان غذا، مراسم سماع و پایکوبی دستهجمعی درویشان - که درویش صاحب الاغ نیز جزء آنها بود - آغاز گردید و مطرب آن شب را با جمله خر برفت! آغاز کرد:
چون سماع آمد ز اول تاکران - مطرب آغازید یک ضرب گران
خر برفت و، خر برفت آغاز کرد - زین حرارت جمله را انبار کرد
زین حرارت پایکوبان تا سحر - کف زنان، خر رفت، خر رفت، خر رفت ای پسر
از ره تقلید، آن صوفی همین - خر برفت آغاز کرد، اندر چنین
ورد خر برفت! تا آغاز طلیعه فجر ادامه داشت و درویش صاحب الاغ از همهجا بیخبر با آنها دم گرفته و همان ورد را با صد شوق به زبان جاری ساخت.
بامدادان، درویشان، خانقاه را خلوت کردند و هر کسی راه خانه خود پیش گرفت. درویش صاحب الاغ بیرون آمد و الاغ خود را از فراش خانقاه طلبید. او گفت: دیشب صوفیان گرسنه الاغ شما را فروخته، سفره دیشب را به راه انداختند و خود شما نیز در مراسم ضیافت شرکت داشتید.
گفت من مغلوب بودم صوفیان - حمله آوردند و بودم بیم جان
تو جگربندی میان گربگان - اندر، اندازی و جوئی زان نشان
در میان صد گرسنه گربهای - پیش صد سگ گربه پژمردهای
درویش بینوا گفت: چرا مرا از این کار آگاه نساختی؟! من الان گریبان چه کسی را بگیرم؟! و چه کسی را پیش قاضی ببرم؟! فراش گفت: به خدا سوگند من خواستم بیایم تا تو را آگاه سازم، حتی وارد خانقاه شدم، ولی دیدم تو نیز مانند دیگران - بلکه باشوقی بیشتر - این جمله را به زبان جاری میسازی و میگوئی: خر برفت، خر برفت! من پیش خودم گفتم لابد خود این مرد از اوضاع خر آگاه است و میداند چه بلائی به سر خر آمده است؛ وگرنه معنی ندارد یک مرد عارف جملهای را نسجیده بگوید و نفهمد که چه میگوید و برای چه میگوید.
گفت والله آمدم من بارها - تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همی گفتی که خر رفت ای پسر - از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگفتم که خر رفت ای پسر - از همه گویندگان با ذوقتر
باز میگفتم که او خود واقف است - زین قضا راضی است مرد عارف است
درویش بینوا گفت: من دیدم دیگران این جمله را میگویند؛ من نیز خوشم آمد و گفتم و این بلا که متوجه من گردید زائیده غفلت و تقلید بیجای من از حلقه درویشان بود.
گفت آن را جمله میگفتند خوش - مر، مرا هم ذوق آمد گفتنش
خلق را تقلیدشان بر باد داد - ای دو صد لعنت بر این تقلید باد(1565)
در بزم خلیفه
متوکل، خلیفه سفاک و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی (علیه السلام) بیمناک بود و از اینکه مردم به طیب حاضر بودند فرمان او را اصاعت کنند رنج میبرد. اطرافیانش هم به او گفتند ممکن است علی بن محمد (امام هادی) باطنا قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامههایی که دال بر مطلب باشد در خانهاش پیدا شود. لهذا متوکل یک شب بیخبر و بدون سابقه، بعد از آنکه نیمی از شب گذشته و چشمها به خواب رفته و هرکسی در بستر خویش استراحت کرده بود، عدهای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه امام که خانهاش را تفتیش کنند و امام را هم حاضر نمایند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده و مشغول میگساری بود. مأمورین سرزده وارد خانه امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند، او را دیدند که اطاقی را خلوت کرده و فرش اطاق را جمع کرده، بر روی ریگ و سنگ ریزه نشسته به ذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اطاقها شدند، از آنچه میخواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند. وقتی که امام وارد شد، متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول میگساری بود. به امام دستور داد که پهلوی او بنشیند. امام نشست. متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار.
متوکل قبول کرد، بعد گفت: پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار، محفل ما را رونق ده.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار گذشتگان حفظ دارم.
متوکل گفت: چارهای نیست، حتما باید شعر بخوانی.
امام شروع کرد به خواندن اشعاری(1566) که مضمونش اینست:
قلههای بلند را برای خود منزلگاه کردند و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی میکردند، ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند و روزگار محفوظ بدارد. آخر الامر از دامن آن قلههای منیع و از داخل آن حصنهای محکم و مستحکم به داخل گودالهای قبر پائین کشیده شدند، و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند. در این حال منادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زینتها و آن تاجها و هیمنهها و شکوه و جلالها؟ کجا رفت آن چهرههای پرورده نعمتها که همیشه از روی ناز و نخوت در پس پردههای الوان، خود را در انظار مردم مخفی نگاه میداشت؟ قبر، عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهرههای نعمت پرورده عاقبت الامر، جولانگاه کرمهای زمین شد که بر روی آنها حرکت میکنند! زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند، ولی امروز همانها که خورنده همه چیزها بودند، مأکول زمین و حشرات زمین واقع شدهاند!
صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی که تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه شراب از سر میگساران پرید. متوکل جام شراب را محکم به زمین کوفت و اشکهایش مثل باران جاری شد. به این ترتیب آن مجلس بزم درهم ریخت و نور حقیقت توانست غبار و غفلت را، ولو برای مدتی کوتاه از یک قلب پر قساوت بزداید(1567).
معاش به قدر کفاف؛ اما بیغفلت!
عده من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن محمد بن خالد عن یعقوب بن یزید عن ابراهیم بن محمد النوفلی رفعه الی علی بن الحسین (صلی الله علیه و آله و سلم) قال مر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) براعی غنم فبعث الیه یستسقیه فحلب له ما فی ضروعها و أکفا ما فی انائه فی أناء رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعث الیه بشاه و قال هذا ما عندنا و ان أحببت أن نزیدک زدناک قال فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اللهم ارزقه الکفاف فقال له بعض أصحابه یا رسول الله دعوت للذی ردک بدعاء عامتنا نحبه و دعوت للذی أسعفک بحاجتک بدعاء کلنا نکرهه فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) ان ما قل و کفی خیر مما کثر و ألهی اللهم ارزق محمدا و آل محمد الکفاف(1568)؛
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از بیابانی میگذشت، شترانی دید که مشغول چرا هستند و شترچران مراقب آنهاست. حضرت کسی را نزد او فرستاد تا قدری شیر برای رفع عطش از وی بخواهد. شتربان گفت: شیری که در پستان شترهاست، غذای صبح عشیره است و شیری که ظروفمان هم اکنون موجود است، غذای شب آنهاست و چیزی به فرستاده رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نداد. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهاش دعا کرد و فرمود: بارلها! مال و اولادش را زیاد کن! از آن جا گذشتند، به چوپانی رسیدند که گوسفند میچراند. برای گرفتن شیر، شخصی را نزد وی فرستادند. او گوسفند را دوشید و در ظرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ریخت، به علاوه شیری که در ظرف خود قبلا دوشیده بود، در ظرف شیر آن حضرت اضافه کرد و گوسفندی را نیز فرستاد و پیام داد: این چیزی بود که نزد ما و و اگر دوست دارید بر آن بیفزاییم. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او دعا کرد و گفت: بارلها! به وی به اندازه کفاف زندگی عطا فرما! بعضی از اصحاب عرض کردند: شما درباره کسی که ردتان نمود، دعایی کردید که همه ما نسبت به آن کراهت داریم و بیمیلیم. فرمود: مال کم که برای زندگی کفایت میکند، بهتر از مال بسیاری است که موجب غفلت آدمی از خداوند میشود. آن گاه درباره محمد و آل محمد دعای کفاف فرمود(1569).
غفلت از نعمت و صاحب آن
یکی از خلفا، غلامی داشت که سخت مورد توجه و علاقه خلیفه بود و خلیفه او را بسیار دوست میداشت. روزی، ناگهان غلام بیمار شد و روز به روز بیماریاش شدت بیشتری پیدا کرد. خلیفه پزشکان را از سراسر کشور به پایتخت دعوت کرد تا غلام را معالجه کنند. پزشکان آمدند و غلام را معاینه کردند و داروهای مختلفی را به وی خورانیدند، اما غلام بهبود نیافت. روزی، طبیبی به بالین غلام رفت و او را معاینه کرد و حدس زد که بیماری او باید منشأ روحی و روانی داشته باشد. بنابراین اتاق را خلوت کرد و از غلام پرسید: چه حادثهای اتفاق افتاده که تو را به این روز انداخته است؟! غلام چند لحظه فکر کرد و عاقبت لب به سخن گشود و گفت: چند نفر از دشمنان سلطان، مرا تحریک کردند که در شراب او سم بریزم و خلیفه را مسموم کنم. من فریب پول آنها را خوردم و در شراب خلیفه سم ریختم و آن را به خلیفه دادم. اتفاقا خلیفه متوجه شد که شراب به زهر آلوده است و آن را ننوشید. من منتظر بودم که حاکم مرا به شدت کیفر و قصاص نماید، اما او نه تنها مرا مجازات نکرد، بلکه احسان و محبت خود را نسبت به من بیشتر نمود، به طوری که من از شدت شرمساری بیمار شدم. بیماری من، بیماری شرمساری و خجلت است. این بیماری درمان ندارد و تا وقتی که نمیرم، خجالت زده باقی خواهم ماند.
وای بر انسان! وای از روزی که انسان بفهمد، خداوند همیشه با او و در کنار او بوده و تمام خیانتها و گناهان و کارهای زشتش را میدیده اما بردباری میفرموده و بر احسان و انعامش میافزوده و نعمتهایش را بیشتر ارزانی میداشته است(1570).
اشعار :
غفلت از آفریدهها
برگ درختان سبز در نظر هوشیار - هر ورقش دفتری است معرفت کردگار (سعدی)
غفلت از عمر
سعدیا عمر عزیز است به غفلت مگذار. (سعدی)
نکوهش زیستن با غفلت
جهان را به غفلت سپردن خطاست. (ادیب پیشاوری)
عقل و غفلت
غافل نشود عاقل، عاقل نشود غافل. (از جامع التمثیل)
نکات :
عوامل نسیان و غفلت در قرآن متعدد است و برخیاز آنها عبارتند از: الف: مال و ثروت. ب: فرزند و خانواده. ج: تجارت. د: شیطان، تفرقه، قمار و شراب.
گاهی تنگی معیشت به خاطر این نیست که درآمد کمی دارد، ای بسا پول و درآمدش هنگفت است، ولی بخل و حرص و آز زندگی را بر او تنگ میکند نه تنها میل ندارد در خانهاش باز باشد و دیگران از زندگی او استفاده کنند، بلکه گویی نمیخواهد آن را به روی خویش بگشاید، به فرموده علی (علیه السلام) همچون فقیران زندگی میکند و همانند اغنیاء و ثروتمندان حساب پس میدهد. راستی چرا انسان گرفتار این تنگناها میشود، قرآن میگوید: عامل اصلیش اعراض از یاد حق است.
یاد خدا مایه آرامش جان، و تقوا و شهامت است و فراموش کردن او مایه اضطراب و ترس و نگرانی است.
آفرینش دنیا، هدفدار و حکیمانه است، لکن غفلت از آخرت، دنیاپرستی و غرق شدن آن، سفیهانه است.
مراقب باشیم که زینتها و جلوههای دنیا، مقدمه غفلت از آخرت است.
خطرناکتر از گناه، غفلت از گناه و بیتوجهی به زشتی آن است. متقین اگر هم گناه کنند، بلافاصله استغفار مینمایند.
در روایت میخوانیم: روزهدار میبایست از دروغ، گناه، مجادله، حسادت، غیبت، مخالفت با حق، فحش و سرزنش و خشم، طعنه و ظلم و مردم آزاری، غفلت معاشرت با فاسدان، سخنچینی و حرام خواری، دوری کند و نسبت به نماز، صبر و صداقت و یاد قیامت توجه خاص داشته باشد.
سیر و سفر باید عامل توجه و به دور از غفلت باشد.
یکی از دلایل بلاها و مصائب، آن است که انسان از خواب غفلت بیدار شود.
همه جا سکوت در برابر دلخوشیهای مردم جایز نیست، گاهی باید با نهیب و فریاد، به غافلان هشدار داد.
مردم به خاطر غفلتی که گرفتار آن هستند، حقیقت آخرت را نمیدانند و گر نه به دنیا دل نمیبستند.