تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

نفاق‏

آثار نفاق‏
أن المنافقین یخدعون الله و هو خدعهم و اذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یراءون الناس لایذکرون الله الا قلیلا مذبذبین بین ذلک الی هولاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا(2119)؛ منافقان می‏خواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب می‏دهد؛ و هنگامی که به نماز برمی‏خیزند، و در برابر مردم ریا می‏کنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمی‏نمایند! آنها افراد بی‏هدفی هستند که نه سوی آنهایند! (نه در صف مؤمنان قرار دارند، و نه در صف کافران!) و هر کس را خداوند گمراه کند، راهی برای او نخواهی یافت.
نفاق همراه دروغ‏
اذا جاءک المنفقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنفقین لکذبون(2120)؛ هنگامی که منافقون نزد تو آیند می‏گویند: ما شهادت می‏دهیم که یقینا تو رسول خدایی! خداوند می‏داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می‏دهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).
دوروئی منافق‏
و اذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلوا الی شیطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزءون الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغینهم یعمهون(2121)؛ و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات می‏کنند، و می‏گویند: ما ایمان آورده‏ایم! (ولی) هنگامی که با شیطانهای خود خلوت می‏کنند، می‏گویند: ما با شمائیم! ما فقط آنها را مسخره می‏کنیم! خداوند آنان را استهزاء می‏کند؛ و آنها را در طغیانشان نگه می‏دارد، تا سرگردان شوند.
عاقبت نفاق‏
یأیها النبی جهد الکفار و المنفقین واغلظ علیهم و مأوات‏م جهنم و بئس المصیر(2122)؛ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن، و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!
فرجام نفاق - سقوط در جهنم‏
والذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفن ان أردنا الا الحسنی و الله یشهد انهم لکذبون لا تقم فیه أبدا لمسجد أسس علی التقوی من أول یوم أحق أن تقوم فیه فیه رجال یحبون أن یتطهروا و الله یحب المطهرین أفمن أسس بنینه علی تقوی من الله و رضون خیرأم من أسس بنینه علی شفا جرف هار فانهار به فی تار جهنم و الله لا یهدی القوم الظلمین(2123)؛ (گروهی دیگر از آنها) کسانی هستند که مسجدی ساختند برای زیان به مسلمانان، و تقویت کفر، و تفرقه افکنی میان مؤمنان، و کمینگاه برای کسی که از پیش با خدا و پیامبرش مبارزه کرده بود؛ آنها سوگند یاد می‏کنند که: جز نیکی (و خدمت)، نظری نداشته‏ایم! اما خداوند گواهی می‏دهد که آنها دروغگو هستند! هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایسته‏تر است که در آن (به عبادت) بایستی؛ در آن، مردانی هستند که دوست می‏دارند پاکیزه باشند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست دارد! آیا کسی که شالوده آن را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است، و خداوند پاکیزگان را دوست دارد! آیا کسی که شالوده آن را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است، یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو می‏ریزد؟ و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی‏کند!
گناه و نفاق مانع تکامل‏
اذا جاءک المنفقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنفقین لکذبون اتخذوا أیمنهم جنه فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعلمون ذلک بأنهم ءامنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون(2124)؛ هنگامی که منافقان نزد تو آیند می‏گویند: ما شهادت می‏دهیم که بقینا تو رسول خدایی! خداوند می‏داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می‏دهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند.) آنها سوگندهایشان را سپر ساخته‏اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و کارهای بسیار بدی انجام می‏دهند! این بخاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند؛ از این رو بر دلهای آنان مهر نهاده شده، و حقیقت را درک نمی‏کنند!
نفاق موجب سلب هویت اجتماعی انسان‏
ألم‏تر الی الذین تولوا قوما غضب الله علیهم ما هم منکم و لا منهم و یحلفون علی الکذب و هم یعلمون(2125)؛ آیا ندیدی کسانی را که طرح دوستی با گروهی که مورد غضب خدا بودند ریختند؟ آنها نه از شما هستند و نه از آنان! سوگند دروغ یاد می‏کنند (که از شما هستند) در حالی که خودشان می‏دانند (دروغ نمی‏گویند)!
روایات :
زشتی دورویی‏
ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا، و باطنا منافقا!(2126)؛ امام علی (علیه السلام): چه زشت است که انسان ظاهری موافق داشته باشد و باطنی منافق!
نفاق ناشی از ذلت‏
نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه(2127)؛ امام علی (علیه السلام): نفاق انسان ناشی از ذلتی است که در خود حس می‏کند.
خصایص منافق 1
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): المنافق من اذا وعد أخلف و اذا فعل أفشی و اذا قال کذب و اذا ائتمن خان و اذا رزق طاش و اذا منع عاش(2128)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): منافق کسی است که هرگاه وعده خلف وعده کند، و هرگاه کاری کند آن را فاش سازد، و هرگاه سخن بگوید دروغ بگوید دروغ گو، و هرگاه امانتی به او بسپارند خیانت کند، و هرگاه ثروتمند شود، سبکسری کند، و هرگاه تنگدست گردد، به غل و غش روی آورد.
ناسازگاری ظاهر و باطن‏
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): من خالفت سریرته علانیته فهو منافق کائنا من کان(2129)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): کسی که باطنش با ظاهرش ناسازگار باشد او منافق است، هرکه می‏خواهد باشد.
خصایص منافق 2
المنافق اذا نظر لها و اذا سکت سها و اذا تکلم لغا و اذا استغنی ظغا و اذا أصابته شده ضعفا فهو قریب السخط بعید الرضی یسخط علی الله الیسیر و یرضیه الکثیر ینوی کثصیرا من الشر و یعمل بطائفه منه و یتلهف علی ما فاته من الشر کیف لم یعمل به(2130)؛ امام علی (علیه السلام): شخص منافق هرگاه نگاه می‏کند برای سرگرمی است، هرگاه سکوت می‏کند همراه با غفلت است، وقتی سخن می‏گوید بیهوده گویی می‏کند، هرگاه بی‏نیاز شود طغیان می‏کند، وقتی گرفتاری به او می‏رسد داد و فریاد راه می‏اندازد، زود ناراحت می‏شود و دیر خوشحال می‏گردد، از اندک خدا ناراضی است و بسیار آن هم برایش کم است، شر بسیار در سر خود می‏پروراند و مقداری از آنها را به کار می‏بندد و افسوس می‏خورد که چرا فلان کار بد را انجام نداده است.
خصایص منافق 3
المنافق ینهی و لاینتهی، ویأمر بما لایأتی، اذا قام فی الصلاه اعتراض، و اذا سجد نقر، و اذا جلس شغز، یسمسی و همه الطعام و هو مفطر، و یصبح و همه النوم و لم یسهر، ان حدثک کذبک، و ان وعدک أخلفک، و ان ائتمنته، و ان ائتمنته خانک، و ان خالفته اغتباک(2131)؛ امام سجاد: منافق نهی می‏کند و خود نهی نمی‏پذیرد، به آنچه دستور می‏دهد خودش عمل نمی‏کند، چون به نماز می‏ایستد به چپ و راست نگاه می‏کند، چون رکوع می‏رود خود را مانند گوسفند به زمین می‏اندازد (یعنی بعد از رکوع نمی‏ایستد و به همان حال به سجده نمی‏رود) چون سجده می‏کند (مانند کلاغ و سایر پرندگان که دانه می‏چینند) منقار به زمین می‏زند و چون می‏نشیند نیم‏خیز می‏نشیند، چون شب شود، با این که روزه نداشته است همه‏اش به فکر خوردن غذاست و در هنگام روز با آن که شب زنده‏داری نکرده است، هم و غمش خابیدن است، اگر سخنی به تو بگوید، دروغ می‏گوید و اگر به تو وعده‏ای بدهد، خلف وعده می‏کند و اگر به او اعتماد کنی و امانتی به او بدهی به تو خیانت کند و اگر با او مخالفت کنی، پشت سرت بدگویی می‏کند.
نشانه‏های نفاق‏
أربع من علامات النفاق: قساوه القلب، وجمود العین، والاصرار علی الذنب، و الحرص علی الدنیا(2132)؛ امام صادق (علیه السلام): چهار چیز از نشانه‏های نفاق است: سختدلی، خشکیدگی چشم، مداومت بر گناه و حرص به دنیا.
منافق‏ترین مردم‏
أشد الناس نفاقا من أمر بالطاعه و لم یعمل بها، و نهی عن المعصیه و لم ینته عنها(2133)؛ امام علی (علیه السلام) منافق‏ترین مردم کسی است که به اطاعت (خدا) امر کند و خودش به آن نکند و از معصیت باز دارد و خودش از آن باز نایستد.
حال انسان منافق در قیامت‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): یجی یوم القیامه ذو الوجهین دالعا السانه فی قفاه و آخر من قدامه یلتبهان نارا حتی یلبها جسده ثم یقال هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین و لسانین یعرف بذلک یوم القیامه(2134)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): روز قیامت، انسان دورو در حالی می‏آید که یک زبان از پس گردنش آویزان است و یک زبان از جلو و در آنها آتش افروخته است که به بدنش زبانه می‏کشد. سپس به او گفته می‏شود: این کسی است که در دنیا و دو رو و دو زبان بود. او بدین گونه در روز قیامت شناخته می‏شود.
صلوات، نفاق را از بین می‏برد!
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): از ارفعوا أصواتکم بالصلاه علی فانها تذهب بالنفاق(2135)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): با صدای بلند بر من صلوات بفرستید؛ زیرا که آن نفاق را از بین می‏برد.
داستانها :
دیدار با فرشتگان‏
حمران بن اعین خدمت امام باقر (علیه السلام) رسید، مطالبی را پرسید. هنگامی که خواست حرکت کند، عرض کرد: فرزند پیامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت کند و مرا از برکات وجود شما بهره‏مند نماید. هنگامی که شرفیاب خدمت شما می‏شویم، قلبمان صفایی پیدا می‏کند، دنیا را فراموش می‏کنیم و ثروت مردم در نظرمان بی‏ارزش می‏گردد، اما همین که از خدمت شما بیرون می‏رویم و با افراد جامعه تماس می‏گیریم باز به دنیا علاقه‏مند می‏شویم.
حضرت فرمود: این از حالات قلب است. قلب انسان گاهی سخت و گاهی نرم می‏گردد.
سپس فرمود: یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک وقت به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! ما می‏ترسیم منافق باشیم.
پیغمبر فرمود: چرا؟
گفتند: هر وقت که در محضر شما هستیم ما را موعظه نموده، و به آخرت علاقه‏مند می‏کنید و ترس در دل ما ایجاد می‏شود، طوری که گویا با چشم خود بهشت و جهنم را می‏بینیم اما همین که خارج می‏شویم به خانه که می‏رویم خانواده و زندگی را می‏بینیم، حالتی که در خدمت شما داشتیم از دست می‏دهیم گویا اصلا چنین حالی را قبلا نداشته‏ایم، این وضع ما است آیا با این حال ما منافق نمی‏شویم؟ یعنی در خدمت شما طوری و در بیرون طور دیگری هستیم.
حضرت فرمود: نه، چنین نیست. زیرا این تغییر و تحول دلهای شما از وسوسه شیطان است که شما را به دنیا علاقه‏مند می‏کند. به خدا سوگند! اگر همیشه در همان حال اولی بمانید فرشتگان با شما دست می‏دهند و بر روی آب راه می‏روید...(2136)
اهمیت جهاد
سال یازده هجری بود، ماه صفر فرا رسیده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر رحلت خوابیده بود، و هر لحظه به سوی آخرت، وداع از دنیا نزدیک می‏شد، در این موقعیت، اسمامه بن زید را که در حدود بیست سال داشت فرمانده لشگر نمود و فرمان داد که مهاجر و انصار از او اطاعت کنند و مدینه را بسوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترک گویند. لشکر تا مدینه را بسوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترگ گویند. لشکر تا جرف (یکفرسخی مدینه) حرکت کرد، با این که حضرت اصرار داشت که سپاه از حرکت باز نایستد، منافقان سستی می‏کردند و می‏گفتند: در این حال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگذاریم و به کجا برویم.
اسامه به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: آیا اجازه می‏دهی، چند روزی به سوی جبهه حرکت نکنیم تا شما شفا یابید، زیرا من در این حالتی که شما بسر می‏برید اگر از مدینه بیرون روم قلبم نگران و مجروح است پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: انفذ یا اسامه فان القعود عن الجهاد لا یسقط فی حال من الاحوال؛ ای اسامه، به راه خود ادامه بده زیرا نشستن از جهاد در هیچ حالی از احوال، ساقط نمی‏گردد.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که بعضی از منافقان از تحت فرماندهی اسامه خارج شده‏اند، فرمود: اسامه از محبوبترین انسانها در نزد من است، شما را در مورد او، توصیه به خیر و نیکی می‏کنم، اگر در مورد امارت و فرماندهی او سخن دارید، در مورد پدرش زید ایراد داشتید، پدرش سزاوار و شایسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نیز سزاوار و شایسته فرماندهی است.
محکومیت منافقین توطئه‏گر
در جریان جنگ تبوک که در سال نهم هجرت واقع شد، سپاه روم ترسید و عقب نشینی کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همراهان که سی‏هزار نفر بودند به سوی مدینه بازگشتند.
در این بحران، منافقین خواستند در مدینه که خلوت بود از فرصت استفاده کرده و ضربه خود را بزنند، اما مسلمانان هوشمند در کمین آنها بودند تا توطئه را در نطفه خفه کنند.
یکی از این مسلمین هوشیار عامر بن قیس بود، در مدینه منافقی به نام جلاس نزد همپالگی‏های خود به ساحت مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جسارت کرد و بد زبانی نمود و به منافقان هم مسلک خود گفت: سوگند به خدا اگر محمد راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستید (این گفتگو خبر از توطئه می‏داد.)
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مدینه بازگشت عامر به حضور پیامبر آمد، فرصت طلبی منافقین و ناسزاگوئی جلاس را به آن گزارش داد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، جلاس را طلبید و جریان گفت داد.
جلاس، انکار کرد و گفت: عامر دروغ می‏گوید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عامر و جلاس را کنار منبر برد و فرمود: در اینجا سوگند یاد کنید، جلاس سوگند یاد کرد که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا نگفته است، و عامر سوگند یاد کرد که جلاس، ناسزا گفته است.
آنگاه عامر (که در ظاهر محکوم شده بود) دست به دعا بلند کرد و عرض کرد: خدایا آیه‏ای در مورد ما دو نفر در این جهت که راستگوی ما کیست بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل کن. پیامبر و مؤمنان، آمین گفتند، هنوز پیامبر و جمعیت متفرق نشده بودند، جبرئیل نازل شد و این آیه را نازل کرد: یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمه الکفر و کفروا بعد اسلامهم و هموا بمالم ینالوا و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله فان یتوبوا یکن خیرا لهم و ان یتولوا یعذبهم الله عذابا الیما فی الدنیا و الاخره و ما لهم فی الارض من ولی و لا نصیر(2137)؛ به خدا سوگند می‏خورند که در غیاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا نگفته‏اند، در حالی که قطعا سخنان کفرآمیز گفته‏اند، و پس از اسلام کافر شده‏اند، و تصمیم به کاری گرفتند که به آن نرسیدند، آنان فقط از این انتقام می‏گیرند که خدا و رسولش، آنها را به فضل و کرمش، بی‏نیاز ساخته، (در عین حال) اگر توبه کنند، برای آنها بهتر است، و اگر روی گردانند مشمول مجازات سخت دنیا و آخرت الهی خواهند شد و در سراسر زمین ولی و حامی ندارند.
جاه طلبی‏
آن کس که اسیر حب جاه است و می‏خواهد در دل‏ها نفوذ کند، باید به گونه‏ای قدم بردارد و خویشتن را طوری بسازد که مردم می‏خواهند و موجب جلب محبتشان می‏شود. چنین روشی اغلب مستلزم ریاکاری و دروغگویی در کردار و گفتار است و این همان دورویی و نفاقی است که در حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و فرموده است حب جاه، نفاق را در دل‏ها می‏رویاند و چنین محبوبیتی نه تنها قدر و ارزشی ندارد، بلکه در دنیا منافی با فضیلت و شرف انسان است و در آخرت مایه عذاب و کیفر الهی است. در گذشته و حال افراد نادانی بوده و هستند که بر اثر جهالت و ناآگاهی یا به انگیزه خودپرستی و حب جاه، مردمی نادان‏تر از خود را با کارهایی ناصحیح اغفال نمودند، خویشتن را محبوب آنان ساختند و قلوبشان را به تسخیر خود در آوردند.
در این جا نمونه‏ای را که حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) خود ناظر آن بوده و شرح داده است را می‏آوریم.
امام (علیه السلام) می‏فرماید: کسی که از هوای نفس خود پیروی کند و رأی باطل را با اعجاب بنگرد، همانند مردی است که شنیدم گروه‏هایی از اقوام مختلف تعظیم و توصیفش می‏نمایند. علاقه‏مند شدم او را ببینم به گونه‏ای که مرا نشناسد تا بدانم وزن و ارزشش چقدر است. روزی در محلی او را دیدم که مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ایستادم، در حالی که با پارچه کوچکی قسمتی از صورت خود را پوشانده بودم، به او و مردم می‏نگریستم. او آنان را با گفته‏های خود فریب می‏داد، تا آن که راه خود را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم. طول نکشید به خود فریب می‏داد، تا آن که راه خود را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم. طول نکشید به نانوایی رسید، او را اغفال نمود و دو قرص نان او را به صورت سرقت برداشت. در نفس خود تعجب کردم و گفتم شاید با او معامله‏ای دارد.
سپس به انار فروشی رسید. او را نیز اغفال نموده و دو انار از او به صورت سرقت برداشت. در دلم گفتم که شاید با او نیز معامله‏ای دارد.
باز از پی او رفتم تا به مریضی گذر کرد. دو قرص نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت. در صحرا به دنبالش رفتم تا به بقعه‏ای رسید و در آنجا توقف نمود. پیش رفتم و گفتم: ای بنده خدا! من از تو چیزهایی را شنیده بودم. دوست داشتم تو را ببینم و دیدم! لکن از تو کارهایی مشاهده کردم که دلم را مشغول نموده است. گفت: آن چیست؟ گفتم: از خباز دو قرص نان دزدیدی و از انار فروش دو انار! قبل از آنکه جواب مرا بدهد به من گفت: تو کیستی؟ گفتم: مردی از اولاد آدم و از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: به من بگو تو کیستی؟ گفتم: از اهل بیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل مدینه گفت: شاید تو جعفر بن محمد (علیه السلام) باشی گفتم بلی! گفت: شرافت اصل برای تو، با جهلی که به کتاب خدا داری، چه فایده‏ای دارد. گفتم: جهل من به کتاب خداوند چیست؟ گفت: در قرآن شریف آمده است که هرکس یک حسنه بجا آورد، ده برابر اجر دارد و هرکس مرتکب یک گناه شود، جز کیفر یک گناه ندارد. من وقتی دو نان دزدیدم، دو گناه کردم و چون دو انار دزدیدم، دو گناه دیگر مرتکب شدم و چون آنها را صدقه دادم، از چهل حسنه برخوردار شدم. چهار گناه را از چهل حسنه کم کن، سی و شش حسنه باقی می‏ماند.
حضرت فرمود به او گفتم: تو به کتاب خداوند متعال جاهل هستی! مگر نشنیده‏ای که باریتعالی فرمود: انما یتقبل الله من المتقین(2138) عمل اهل تقوی مورد قبول خداوند است.
تو با دزدی دو قرص نان، دو گناه کردی و با دزدی دو انار، مرتکب دو گناه شدی، وقتی آنها را بدون اجازه صاحبانش به دیگری دادی، چهار گناه دیگر بر چهل گناه اول افزودی و چهل حسنه بر چهار گناه اضافه نکردی.
آن شخص پس از شنیدن سخن امام (علیه السلام) حیران بر آن حضرت می‏نگریست. امام (علیه السلام) فرمود: من برگشتم و او را ترک گفتم. سپس امام (علیه السلام) فرمود: بمثل هذا التأویل القبیح المستکره یضلون و یضلون؛ وسائل الشیعه 9: 468. مجموعه ورام‏
2: 97.
و به استناد این گونه تأویل‏های قبیح، گمراه می‏شوند و گمراه می‏کنند(2139).
محک امتحان‏
ثعلبه انصاری خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفت: ای رسول گرامی! از خداوند بخواه ثروتی به من عطا نماید. حضرت فرمودند: ای ثعلبه! قانع باش! مال کمی که شکر آن را بجا آوری، بهتر است از ثروت زیاد که نتوانی شکر آن را بجای آوری.
ثعلبه رفت. چند روز بعد آمد و تقاضای خود را تکرار کرد.
این دفعه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: ای ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ نمی‏خواهی همانند پیامبر خدا باشی؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم کوه‏های زمین برایم طلا و نقره شده و با من سیر کنند، می‏توانم ولی به طوری که می‏بینی من به آنچه خداوند مقدر کرده راضی هستم.
ثعلبه رفت و بار دیگر آمد و گفت: یا رسول الله! دعا کن! خداوند ثروتی مرحمت فرما!
بعد از دعای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ثعلبه گوسفندی خرید، گوسفند به سرعت رو به افزایش گذاشت تا جایی که شهر مدینه بر او تنگ شد. دیگر نتوانست در شهر بماند و به کنار مدینه رفت.
ثعلبه قبلا تمام نمارهایش را در مسجد پشت سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏خواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شدند که نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و از فضیلت نماز جماعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محروم ماند. فقط روزهای جمعه به مدینه می‏آمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت می‏خواند.
تدریجا گرفتاری دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده می‏گشت، به طوری که نتوانست در کنار مدینه نیز بماند.
ناگزیر به بیابان دور دست مدینه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور کلی رابطه‏اش با مدینه بریده شد.
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کسصی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
مأمور خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
مأمور فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ثعلبه ابلاغ کرد و از خواست زکات اموالش را بپردازد. ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت: این، همان جزیه یا شبیه جزیه است که یهود و نصارا می‏گیرند. مگر ما کافر هستیم؟
مأمور برگشت و جریان ثعلبه را به عرض پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه!
فورا این آیه شریفه نازل شد که: ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضون(2140)؛ بعضی از آنان با خدا پیمان بستند، اگر خدا از کرم خود به ما مالی عنایت کند، حتماً صدقه و زکات داده از نیکوکاران خواهیم شد، ولی همین که از لطف خویش به ایشان عطا کرد، بخل ورزیدند و از این دین اعراض نمودند. به خاطر این پیمان شکنی و دروغ‏گویی نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین شد.
ثعلبه نتوانست از عهده آزمایش برآید، دنیا را با بدبختی وداع نمود(2141).
اعتراض منافقین به نصب علی (علیه السلام) برای رهبری‏
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آخرین حج خود، در سال آخر عمرش، از مکه به سوی مدینه باز می‏گشت، جبرئیل (در صحرای غدیر) بر آن حضرت وارد شد و آیه یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین(2142) را نازل کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام کرد، تا مسلمانان اجتماع کنند، آنگاه دستور داد در آن بیابان، بوته‏های خار را تراشیدند تا مردم بتوانند روی آنها بنشینند یا بایستند؛ سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! مولای شما و آنکس که سزاوراتر از خودتان نسبت به شما است، کیست؟
حاضران گفتند: خدا و رسولش می‏باشند.
آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سه بار فرمود: هرکس من مولای او هستم، علی (علیه السلام) او است، خدایا دوست علی (علیه السلام) را دوست بدار و دشمنش بدار!
در این هنگام خار نفاق در دل گروهی (منافق) افتاد، و (گستاخانه) گفتند: خداوند هرگز چنین دستوری به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نداده است، بلکه خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏خواهد بازوی پسر عمویش را بلند کند و علی (علیه السلام) را رهبر مردم کند!
انصار [مسلمانان اهل مدینه‏] نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: ای رسول خدا! تو به ما نیکی کردی و عزت و شرافت بخشیدی، دوست ما را شاد و دشمن ما را سرکوب نمودی، اکنون نزد شما آمده‏ایم تا یک سوم اموال ما را بپذیری، تا افرادی که از مکه و اطراف، بر شما وارد می‏شوند، برای کمک به آنها، دستت خالی نباشد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جوابی به پیشنهاد آنها نداد و منتظر وحی الهی شد.
جبرئیل بر آن حضرت، وارد گردید و این آیه را بر آن حضرت نازل کرد: قل لا أسالکم علیه أجر الا الموده فی القربی(2143)؛ بگو من برای پیغمبری، از شما مزدی جز دوستی خویشان نمی‏خواهم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطابق این آیه تا اموال انصار را نپذیرفت، باز منافقان اعتراض کرده و گفتند: خدا، این آیه را بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل نکرده، بلکه منظور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با ادعای نزول این آیه از طرف خدا، بلند کردن بازوی عمویش علی (علیه السلام) و تحمیل رهبری اهلبیتش بر ما است.
سپس آیه خمس(2144) نازل شد.
منافقان گفتند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‏خواهد اموال و غنیمت ما را به اهل بیتش بدهد.
سرانجام جبرئیل نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: ای محمد! تو وظیفه پیغمبریت را انجام دادی، و عمرت به آخر رسیده، اکنون اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به علی (علیه السلام) بسپار زیرا من هرگز زمین را از عالمی که اطاعت و ولایت من به وجود او شناخته شود، خالی نگذارم....
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طبق فرمان خدا، اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصیت، به علی (علیه السلام) سپرد، و هزار باب علم را به علی (علیه السلام) وصیت کرد، که از کلمه و از هر باب آن، هزار کلمه دیگر و هزار باب دیگر، به روی علی (علیه السلام) گشوده می‏شد(2145).
امام (علیه السلام) و منافق‏
اشعث بن قیس، در عصر خلافت علی (علیه السلام) از سران خوارج و نفاق بود، در هر فرصتی کینه‏توزی خود را نسبت به امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) آشکار می‏ساخت.
او به فکر خام خود خواست با کارهائی خود را به حریم علی (علیه السلام) نزدیک کند، و بعد در فرصتهای مناسب، به سود خود بهره‏داری نماید. یکی از کارهای او که با شکست مفتضحانه روبرو شد و این بود که حلوای خوش طعم و لذیذی تهیه کرد و آن را در ظرفی گذاشت و سر آن را پوشیده و نیمه شب به در خانه امام علی (علیه السلام) آورد و به نام هدیه، می‏خواست علی (علیه السلام) را فریب دهد.)
امام علی (علیه السلام) در برابر این عمل ریا کارانه اشعث، به او فرمود: أصله‏ام زکاه‏ام صدقه...؛ آیا این حلوا هدیه است زکات است و یا صدقه است؟ که زکات و صدقه به ما حرام است.
اشعث گفت: لا ذا و لا ذاک و لکنها هدیه؛ نه زکات است و نه صدقه، بلکه هدیه است.
امام علی (علیه السلام) به آن ریاکار توجیه‏گر فرمود: آیا از طریق دین خدا وارد شده‏ای تا مرا فریب دهی؟ یا دستگاه ادراک تو قاطی رفته و یا دیوانه شده‏ای؟ و یا هذیان می‏گوئی؟
والله لو عطیت الا قالیم السبعه بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نمله اسلبها شعیره مافعلته؛ سوگند به خدا اگر اقلیمهایی هفتگانه را با آنچه در زیر آسمانها است به من بدهند که خداوند را بر گرفتن پوست جوی از دهان مورچه‏ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و این دنیای شما از برگ جویده‏ای که در دهان ملخی باشد نزد من خوارتر و بی‏ارزشتر است.
این است یک نمونه از موضعگیری قاطع امام علی (علیه السلام) در برابر فرصت طلبان که با استتار و توجیه هدیه، می‏خواستند به آن حضرت رشوه دهند و راه نفوذی به دستگاه او بیابند.
اشعار :
نکوهش نفاق‏
آن نمای که آنی (خواجه عبدالله انصاری)
دل و زبان یکی باشد!
ای من فدای آنکه دلش با زبان یکی است. (حافظ)
ظاهر و باطن منافق‏
درون مردار بیرون مشک و کافور. (سعدی)
مردم دو زبان‏
نکوهیده باشند در هر زمان - به هر قوم در مردم دو زبان (ادیب پیشاوری)
بدگویی خلق‏
نیک باشی و بدت گوید خلق - به کد بد باشی و نیکت دانند (سعدی)
یک جهت باش!
یک دل و یک جهت و یکرو باش - از دورویان جهان یک‏سو باش (جامی)
نکات :
مقایسه اهل نفاق با اهل ایمان‏
1- اهل نفاق، بعضهم من بعض، اما اهل ایمان بعضهم أولیاء بعض
2- اهل نفاق، یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف، اما اهل ایمان یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
3- اهل نفاق، نسوا الله اما اهل ایمان یقیمون الصلاه
4- اهل نفاق، یقضبون أیدیهم، اما اهل ایمان یؤتون الزکاه
5- اهل نفاق، الفاسقون، اما اهل ایمان یطیعون الله
6- خداوند به اهل نفاق، نار جهنم وعده داده، اما به اهل ایمان جنات
7- برای اهل نفاق، لعنهم الله، اما برای اهل ایمان رضوان من الله
8- برای اهل نفاق، عذاب مقیم، اما برای اهل الفوز العظیم