آثار نفاق
أن المنافقین یخدعون الله و هو خدعهم و اذا قاموا الی الصلوه قاموا کسالی یراءون الناس لایذکرون الله الا قلیلا مذبذبین بین ذلک الی هولاء و لا الی هؤلاء و من یضلل الله فلن تجد له سبیلا(2119)؛ منافقان میخواهند خدا را فریب دهند؛ در حالی که او آنها را فریب میدهد؛ و هنگامی که به نماز برمیخیزند، و در برابر مردم ریا میکنند؛ و خدا را جز اندکی یاد نمینمایند! آنها افراد بیهدفی هستند که نه سوی آنهایند! (نه در صف مؤمنان قرار دارند، و نه در صف کافران!) و هر کس را خداوند گمراه کند، راهی برای او نخواهی یافت.
نفاق همراه دروغ
اذا جاءک المنفقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنفقین لکذبون(2120)؛ هنگامی که منافقون نزد تو آیند میگویند: ما شهادت میدهیم که یقینا تو رسول خدایی! خداوند میداند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند).
دوروئی منافق
و اذا لقوا الذین ءامنوا قالوا ءامنا و اذا خلوا الی شیطینهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزءون الله یستهزی بهم و یمدهم فی طغینهم یعمهون(2121)؛ و هنگامی که افراد با ایمان را ملاقات میکنند، و میگویند: ما ایمان آوردهایم! (ولی) هنگامی که با شیطانهای خود خلوت میکنند، میگویند: ما با شمائیم! ما فقط آنها را مسخره میکنیم! خداوند آنان را استهزاء میکند؛ و آنها را در طغیانشان نگه میدارد، تا سرگردان شوند.
عاقبت نفاق
یأیها النبی جهد الکفار و المنفقین واغلظ علیهم و مأواتم جهنم و بئس المصیر(2122)؛ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن، و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!
فرجام نفاق - سقوط در جهنم
والذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و لیحلفن ان أردنا الا الحسنی و الله یشهد انهم لکذبون لا تقم فیه أبدا لمسجد أسس علی التقوی من أول یوم أحق أن تقوم فیه فیه رجال یحبون أن یتطهروا و الله یحب المطهرین أفمن أسس بنینه علی تقوی من الله و رضون خیرأم من أسس بنینه علی شفا جرف هار فانهار به فی تار جهنم و الله لا یهدی القوم الظلمین(2123)؛ (گروهی دیگر از آنها) کسانی هستند که مسجدی ساختند برای زیان به مسلمانان، و تقویت کفر، و تفرقه افکنی میان مؤمنان، و کمینگاه برای کسی که از پیش با خدا و پیامبرش مبارزه کرده بود؛ آنها سوگند یاد میکنند که: جز نیکی (و خدمت)، نظری نداشتهایم! اما خداوند گواهی میدهد که آنها دروغگو هستند! هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده، شایستهتر است که در آن (به عبادت) بایستی؛ در آن، مردانی هستند که دوست میدارند پاکیزه باشند؛ و خداوند پاکیزگان را دوست دارد! آیا کسی که شالوده آن را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است، و خداوند پاکیزگان را دوست دارد! آیا کسی که شالوده آن را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است، یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو میریزد؟ و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمیکند!
گناه و نفاق مانع تکامل
اذا جاءک المنفقون قالوا نشهد انک لرسول الله و الله یعلم انک لرسوله و الله یشهد ان المنفقین لکذبون اتخذوا أیمنهم جنه فصدوا عن سبیل الله انهم ساء ما کانوا یعلمون ذلک بأنهم ءامنوا ثم کفروا فطبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون(2124)؛ هنگامی که منافقان نزد تو آیند میگویند: ما شهادت میدهیم که بقینا تو رسول خدایی! خداوند میداند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت میدهد که منافقان دروغگو هستند (و به گفته خود ایمان ندارند.) آنها سوگندهایشان را سپر ساختهاند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و کارهای بسیار بدی انجام میدهند! این بخاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند؛ از این رو بر دلهای آنان مهر نهاده شده، و حقیقت را درک نمیکنند!
نفاق موجب سلب هویت اجتماعی انسان
ألمتر الی الذین تولوا قوما غضب الله علیهم ما هم منکم و لا منهم و یحلفون علی الکذب و هم یعلمون(2125)؛ آیا ندیدی کسانی را که طرح دوستی با گروهی که مورد غضب خدا بودند ریختند؟ آنها نه از شما هستند و نه از آنان! سوگند دروغ یاد میکنند (که از شما هستند) در حالی که خودشان میدانند (دروغ نمیگویند)!
روایات :
زشتی دورویی
ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا، و باطنا منافقا!(2126)؛ امام علی (علیه السلام): چه زشت است که انسان ظاهری موافق داشته باشد و باطنی منافق!
نفاق ناشی از ذلت
نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه(2127)؛ امام علی (علیه السلام): نفاق انسان ناشی از ذلتی است که در خود حس میکند.
خصایص منافق 1
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): المنافق من اذا وعد أخلف و اذا فعل أفشی و اذا قال کذب و اذا ائتمن خان و اذا رزق طاش و اذا منع عاش(2128)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): منافق کسی است که هرگاه وعده خلف وعده کند، و هرگاه کاری کند آن را فاش سازد، و هرگاه سخن بگوید دروغ بگوید دروغ گو، و هرگاه امانتی به او بسپارند خیانت کند، و هرگاه ثروتمند شود، سبکسری کند، و هرگاه تنگدست گردد، به غل و غش روی آورد.
ناسازگاری ظاهر و باطن
قال النبی (صلی الله علیه و آله و سلم): من خالفت سریرته علانیته فهو منافق کائنا من کان(2129)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): کسی که باطنش با ظاهرش ناسازگار باشد او منافق است، هرکه میخواهد باشد.
خصایص منافق 2
المنافق اذا نظر لها و اذا سکت سها و اذا تکلم لغا و اذا استغنی ظغا و اذا أصابته شده ضعفا فهو قریب السخط بعید الرضی یسخط علی الله الیسیر و یرضیه الکثیر ینوی کثصیرا من الشر و یعمل بطائفه منه و یتلهف علی ما فاته من الشر کیف لم یعمل به(2130)؛ امام علی (علیه السلام): شخص منافق هرگاه نگاه میکند برای سرگرمی است، هرگاه سکوت میکند همراه با غفلت است، وقتی سخن میگوید بیهوده گویی میکند، هرگاه بینیاز شود طغیان میکند، وقتی گرفتاری به او میرسد داد و فریاد راه میاندازد، زود ناراحت میشود و دیر خوشحال میگردد، از اندک خدا ناراضی است و بسیار آن هم برایش کم است، شر بسیار در سر خود میپروراند و مقداری از آنها را به کار میبندد و افسوس میخورد که چرا فلان کار بد را انجام نداده است.
خصایص منافق 3
المنافق ینهی و لاینتهی، ویأمر بما لایأتی، اذا قام فی الصلاه اعتراض، و اذا سجد نقر، و اذا جلس شغز، یسمسی و همه الطعام و هو مفطر، و یصبح و همه النوم و لم یسهر، ان حدثک کذبک، و ان وعدک أخلفک، و ان ائتمنته، و ان ائتمنته خانک، و ان خالفته اغتباک(2131)؛ امام سجاد: منافق نهی میکند و خود نهی نمیپذیرد، به آنچه دستور میدهد خودش عمل نمیکند، چون به نماز میایستد به چپ و راست نگاه میکند، چون رکوع میرود خود را مانند گوسفند به زمین میاندازد (یعنی بعد از رکوع نمیایستد و به همان حال به سجده نمیرود) چون سجده میکند (مانند کلاغ و سایر پرندگان که دانه میچینند) منقار به زمین میزند و چون مینشیند نیمخیز مینشیند، چون شب شود، با این که روزه نداشته است همهاش به فکر خوردن غذاست و در هنگام روز با آن که شب زندهداری نکرده است، هم و غمش خابیدن است، اگر سخنی به تو بگوید، دروغ میگوید و اگر به تو وعدهای بدهد، خلف وعده میکند و اگر به او اعتماد کنی و امانتی به او بدهی به تو خیانت کند و اگر با او مخالفت کنی، پشت سرت بدگویی میکند.
نشانههای نفاق
أربع من علامات النفاق: قساوه القلب، وجمود العین، والاصرار علی الذنب، و الحرص علی الدنیا(2132)؛ امام صادق (علیه السلام): چهار چیز از نشانههای نفاق است: سختدلی، خشکیدگی چشم، مداومت بر گناه و حرص به دنیا.
منافقترین مردم
أشد الناس نفاقا من أمر بالطاعه و لم یعمل بها، و نهی عن المعصیه و لم ینته عنها(2133)؛ امام علی (علیه السلام) منافقترین مردم کسی است که به اطاعت (خدا) امر کند و خودش به آن نکند و از معصیت باز دارد و خودش از آن باز نایستد.
حال انسان منافق در قیامت
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): یجی یوم القیامه ذو الوجهین دالعا السانه فی قفاه و آخر من قدامه یلتبهان نارا حتی یلبها جسده ثم یقال هذا الذی کان فی الدنیا ذا وجهین و لسانین یعرف بذلک یوم القیامه(2134)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): روز قیامت، انسان دورو در حالی میآید که یک زبان از پس گردنش آویزان است و یک زبان از جلو و در آنها آتش افروخته است که به بدنش زبانه میکشد. سپس به او گفته میشود: این کسی است که در دنیا و دو رو و دو زبان بود. او بدین گونه در روز قیامت شناخته میشود.
صلوات، نفاق را از بین میبرد!
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): از ارفعوا أصواتکم بالصلاه علی فانها تذهب بالنفاق(2135)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): با صدای بلند بر من صلوات بفرستید؛ زیرا که آن نفاق را از بین میبرد.
داستانها :
دیدار با فرشتگان
حمران بن اعین خدمت امام باقر (علیه السلام) رسید، مطالبی را پرسید. هنگامی که خواست حرکت کند، عرض کرد: فرزند پیامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت کند و مرا از برکات وجود شما بهرهمند نماید. هنگامی که شرفیاب خدمت شما میشویم، قلبمان صفایی پیدا میکند، دنیا را فراموش میکنیم و ثروت مردم در نظرمان بیارزش میگردد، اما همین که از خدمت شما بیرون میرویم و با افراد جامعه تماس میگیریم باز به دنیا علاقهمند میشویم.
حضرت فرمود: این از حالات قلب است. قلب انسان گاهی سخت و گاهی نرم میگردد.
سپس فرمود: یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک وقت به آن حضرت عرض کردند: یا رسول الله! ما میترسیم منافق باشیم.
پیغمبر فرمود: چرا؟
گفتند: هر وقت که در محضر شما هستیم ما را موعظه نموده، و به آخرت علاقهمند میکنید و ترس در دل ما ایجاد میشود، طوری که گویا با چشم خود بهشت و جهنم را میبینیم اما همین که خارج میشویم به خانه که میرویم خانواده و زندگی را میبینیم، حالتی که در خدمت شما داشتیم از دست میدهیم گویا اصلا چنین حالی را قبلا نداشتهایم، این وضع ما است آیا با این حال ما منافق نمیشویم؟ یعنی در خدمت شما طوری و در بیرون طور دیگری هستیم.
حضرت فرمود: نه، چنین نیست. زیرا این تغییر و تحول دلهای شما از وسوسه شیطان است که شما را به دنیا علاقهمند میکند. به خدا سوگند! اگر همیشه در همان حال اولی بمانید فرشتگان با شما دست میدهند و بر روی آب راه میروید...(2136)
اهمیت جهاد
سال یازده هجری بود، ماه صفر فرا رسیده بود، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر رحلت خوابیده بود، و هر لحظه به سوی آخرت، وداع از دنیا نزدیک میشد، در این موقعیت، اسمامه بن زید را که در حدود بیست سال داشت فرمانده لشگر نمود و فرمان داد که مهاجر و انصار از او اطاعت کنند و مدینه را بسوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترک گویند. لشکر تا مدینه را بسوی سرزمین فلسطین و شام برای جلوگیری از دشمن متجاوز ترگ گویند. لشکر تا جرف (یکفرسخی مدینه) حرکت کرد، با این که حضرت اصرار داشت که سپاه از حرکت باز نایستد، منافقان سستی میکردند و میگفتند: در این حال، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بگذاریم و به کجا برویم.
اسامه به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: آیا اجازه میدهی، چند روزی به سوی جبهه حرکت نکنیم تا شما شفا یابید، زیرا من در این حالتی که شما بسر میبرید اگر از مدینه بیرون روم قلبم نگران و مجروح است پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: انفذ یا اسامه فان القعود عن الجهاد لا یسقط فی حال من الاحوال؛ ای اسامه، به راه خود ادامه بده زیرا نشستن از جهاد در هیچ حالی از احوال، ساقط نمیگردد.
سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنید که بعضی از منافقان از تحت فرماندهی اسامه خارج شدهاند، فرمود: اسامه از محبوبترین انسانها در نزد من است، شما را در مورد او، توصیه به خیر و نیکی میکنم، اگر در مورد امارت و فرماندهی او سخن دارید، در مورد پدرش زید ایراد داشتید، پدرش سزاوار و شایسته امارت بود سوگند به خدا اسامه نیز سزاوار و شایسته فرماندهی است.
محکومیت منافقین توطئهگر
در جریان جنگ تبوک که در سال نهم هجرت واقع شد، سپاه روم ترسید و عقب نشینی کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با همراهان که سیهزار نفر بودند به سوی مدینه بازگشتند.
در این بحران، منافقین خواستند در مدینه که خلوت بود از فرصت استفاده کرده و ضربه خود را بزنند، اما مسلمانان هوشمند در کمین آنها بودند تا توطئه را در نطفه خفه کنند.
یکی از این مسلمین هوشیار عامر بن قیس بود، در مدینه منافقی به نام جلاس نزد همپالگیهای خود به ساحت مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جسارت کرد و بد زبانی نمود و به منافقان هم مسلک خود گفت: سوگند به خدا اگر محمد راستگو باشد شما بدتر از الاغ هستید (این گفتگو خبر از توطئه میداد.)
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مدینه بازگشت عامر به حضور پیامبر آمد، فرصت طلبی منافقین و ناسزاگوئی جلاس را به آن گزارش داد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، جلاس را طلبید و جریان گفت داد.
جلاس، انکار کرد و گفت: عامر دروغ میگوید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عامر و جلاس را کنار منبر برد و فرمود: در اینجا سوگند یاد کنید، جلاس سوگند یاد کرد که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا نگفته است، و عامر سوگند یاد کرد که جلاس، ناسزا گفته است.
آنگاه عامر (که در ظاهر محکوم شده بود) دست به دعا بلند کرد و عرض کرد: خدایا آیهای در مورد ما دو نفر در این جهت که راستگوی ما کیست بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل کن. پیامبر و مؤمنان، آمین گفتند، هنوز پیامبر و جمعیت متفرق نشده بودند، جبرئیل نازل شد و این آیه را نازل کرد: یحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا کلمه الکفر و کفروا بعد اسلامهم و هموا بمالم ینالوا و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله فان یتوبوا یکن خیرا لهم و ان یتولوا یعذبهم الله عذابا الیما فی الدنیا و الاخره و ما لهم فی الارض من ولی و لا نصیر(2137)؛ به خدا سوگند میخورند که در غیاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا نگفتهاند، در حالی که قطعا سخنان کفرآمیز گفتهاند، و پس از اسلام کافر شدهاند، و تصمیم به کاری گرفتند که به آن نرسیدند، آنان فقط از این انتقام میگیرند که خدا و رسولش، آنها را به فضل و کرمش، بینیاز ساخته، (در عین حال) اگر توبه کنند، برای آنها بهتر است، و اگر روی گردانند مشمول مجازات سخت دنیا و آخرت الهی خواهند شد و در سراسر زمین ولی و حامی ندارند.
جاه طلبی
آن کس که اسیر حب جاه است و میخواهد در دلها نفوذ کند، باید به گونهای قدم بردارد و خویشتن را طوری بسازد که مردم میخواهند و موجب جلب محبتشان میشود. چنین روشی اغلب مستلزم ریاکاری و دروغگویی در کردار و گفتار است و این همان دورویی و نفاقی است که در حدیث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و فرموده است حب جاه، نفاق را در دلها میرویاند و چنین محبوبیتی نه تنها قدر و ارزشی ندارد، بلکه در دنیا منافی با فضیلت و شرف انسان است و در آخرت مایه عذاب و کیفر الهی است. در گذشته و حال افراد نادانی بوده و هستند که بر اثر جهالت و ناآگاهی یا به انگیزه خودپرستی و حب جاه، مردمی نادانتر از خود را با کارهایی ناصحیح اغفال نمودند، خویشتن را محبوب آنان ساختند و قلوبشان را به تسخیر خود در آوردند.
در این جا نمونهای را که حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) خود ناظر آن بوده و شرح داده است را میآوریم.
امام (علیه السلام) میفرماید: کسی که از هوای نفس خود پیروی کند و رأی باطل را با اعجاب بنگرد، همانند مردی است که شنیدم گروههایی از اقوام مختلف تعظیم و توصیفش مینمایند. علاقهمند شدم او را ببینم به گونهای که مرا نشناسد تا بدانم وزن و ارزشش چقدر است. روزی در محلی او را دیدم که مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ایستادم، در حالی که با پارچه کوچکی قسمتی از صورت خود را پوشانده بودم، به او و مردم مینگریستم. او آنان را با گفتههای خود فریب میداد، تا آن که راه خود را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم. طول نکشید به خود فریب میداد، تا آن که راه خود را کج کرد و از مردم جدا شد. من از پی او رفتم. طول نکشید به نانوایی رسید، او را اغفال نمود و دو قرص نان او را به صورت سرقت برداشت. در نفس خود تعجب کردم و گفتم شاید با او معاملهای دارد.
سپس به انار فروشی رسید. او را نیز اغفال نموده و دو انار از او به صورت سرقت برداشت. در دلم گفتم که شاید با او نیز معاملهای دارد.
باز از پی او رفتم تا به مریضی گذر کرد. دو قرص نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت. در صحرا به دنبالش رفتم تا به بقعهای رسید و در آنجا توقف نمود. پیش رفتم و گفتم: ای بنده خدا! من از تو چیزهایی را شنیده بودم. دوست داشتم تو را ببینم و دیدم! لکن از تو کارهایی مشاهده کردم که دلم را مشغول نموده است. گفت: آن چیست؟ گفتم: از خباز دو قرص نان دزدیدی و از انار فروش دو انار! قبل از آنکه جواب مرا بدهد به من گفت: تو کیستی؟ گفتم: مردی از اولاد آدم و از امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: به من بگو تو کیستی؟ گفتم: از اهل بیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل مدینه گفت: شاید تو جعفر بن محمد (علیه السلام) باشی گفتم بلی! گفت: شرافت اصل برای تو، با جهلی که به کتاب خدا داری، چه فایدهای دارد. گفتم: جهل من به کتاب خداوند چیست؟ گفت: در قرآن شریف آمده است که هرکس یک حسنه بجا آورد، ده برابر اجر دارد و هرکس مرتکب یک گناه شود، جز کیفر یک گناه ندارد. من وقتی دو نان دزدیدم، دو گناه کردم و چون دو انار دزدیدم، دو گناه دیگر مرتکب شدم و چون آنها را صدقه دادم، از چهل حسنه برخوردار شدم. چهار گناه را از چهل حسنه کم کن، سی و شش حسنه باقی میماند.
حضرت فرمود به او گفتم: تو به کتاب خداوند متعال جاهل هستی! مگر نشنیدهای که باریتعالی فرمود: انما یتقبل الله من المتقین(2138) عمل اهل تقوی مورد قبول خداوند است.
تو با دزدی دو قرص نان، دو گناه کردی و با دزدی دو انار، مرتکب دو گناه شدی، وقتی آنها را بدون اجازه صاحبانش به دیگری دادی، چهار گناه دیگر بر چهل گناه اول افزودی و چهل حسنه بر چهار گناه اضافه نکردی.
آن شخص پس از شنیدن سخن امام (علیه السلام) حیران بر آن حضرت مینگریست. امام (علیه السلام) فرمود: من برگشتم و او را ترک گفتم. سپس امام (علیه السلام) فرمود: بمثل هذا التأویل القبیح المستکره یضلون و یضلون؛ وسائل الشیعه 9: 468. مجموعه ورام
2: 97.
و به استناد این گونه تأویلهای قبیح، گمراه میشوند و گمراه میکنند(2139).
محک امتحان
ثعلبه انصاری خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و گفت: ای رسول گرامی! از خداوند بخواه ثروتی به من عطا نماید. حضرت فرمودند: ای ثعلبه! قانع باش! مال کمی که شکر آن را بجا آوری، بهتر است از ثروت زیاد که نتوانی شکر آن را بجای آوری.
ثعلبه رفت. چند روز بعد آمد و تقاضای خود را تکرار کرد.
این دفعه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: ای ثعلبه! مگر من الگو و سرمشق تو نیستم؟ نمیخواهی همانند پیامبر خدا باشی؟ سوگند به خدا! اگر بخواهم کوههای زمین برایم طلا و نقره شده و با من سیر کنند، میتوانم ولی به طوری که میبینی من به آنچه خداوند مقدر کرده راضی هستم.
ثعلبه رفت و بار دیگر آمد و گفت: یا رسول الله! دعا کن! خداوند ثروتی مرحمت فرما!
بعد از دعای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ثعلبه گوسفندی خرید، گوسفند به سرعت رو به افزایش گذاشت تا جایی که شهر مدینه بر او تنگ شد. دیگر نتوانست در شهر بماند و به کنار مدینه رفت.
ثعلبه قبلا تمام نمارهایش را در مسجد پشت سر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواند، اما رفته رفته گوسفندانش آن قدر زیاد شدند که نتوانست در نماز جماعت شرکت کند و از فضیلت نماز جماعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محروم ماند. فقط روزهای جمعه به مدینه میآمد و نماز جمعه را پشت سر حضرت میخواند.
تدریجا گرفتاری دنیا زیادتر شد و روز به روز بر ثروت او افزوده میگشت، به طوری که نتوانست در کنار مدینه نیز بماند.
ناگزیر به بیابان دور دست مدینه رفت و فرصت نماز جمعه را هم از دست داد و به طور کلی رابطهاش با مدینه بریده شد.
پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کسصی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
مأمور خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را فرستاد زکات اموال ثعلبه را بگیرد.
مأمور فرمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ثعلبه ابلاغ کرد و از خواست زکات اموالش را بپردازد. ثعلبه زکات اموالش را نداد و گفت: این، همان جزیه یا شبیه جزیه است که یهود و نصارا میگیرند. مگر ما کافر هستیم؟
مأمور برگشت و جریان ثعلبه را به عرض پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رساند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: وای بر ثعلبه! وای بر ثعلبه!
فورا این آیه شریفه نازل شد که: ومنهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن من الصالحین فلما آتاهم من فضله بخلوا به وتولوا و هم معرضون(2140)؛ بعضی از آنان با خدا پیمان بستند، اگر خدا از کرم خود به ما مالی عنایت کند، حتماً صدقه و زکات داده از نیکوکاران خواهیم شد، ولی همین که از لطف خویش به ایشان عطا کرد، بخل ورزیدند و از این دین اعراض نمودند. به خاطر این پیمان شکنی و دروغگویی نفاق در قلب آنان تا روز قیامت جایگزین شد.
ثعلبه نتوانست از عهده آزمایش برآید، دنیا را با بدبختی وداع نمود(2141).
اعتراض منافقین به نصب علی (علیه السلام) برای رهبری
هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آخرین حج خود، در سال آخر عمرش، از مکه به سوی مدینه باز میگشت، جبرئیل (در صحرای غدیر) بر آن حضرت وارد شد و آیه یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین(2142) را نازل کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام کرد، تا مسلمانان اجتماع کنند، آنگاه دستور داد در آن بیابان، بوتههای خار را تراشیدند تا مردم بتوانند روی آنها بنشینند یا بایستند؛ سپس خطاب به مردم فرمود: ای مردم! مولای شما و آنکس که سزاوراتر از خودتان نسبت به شما است، کیست؟
حاضران گفتند: خدا و رسولش میباشند.
آنگاه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سه بار فرمود: هرکس من مولای او هستم، علی (علیه السلام) او است، خدایا دوست علی (علیه السلام) را دوست بدار و دشمنش بدار!
در این هنگام خار نفاق در دل گروهی (منافق) افتاد، و (گستاخانه) گفتند: خداوند هرگز چنین دستوری به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نداده است، بلکه خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد بازوی پسر عمویش را بلند کند و علی (علیه السلام) را رهبر مردم کند!
انصار [مسلمانان اهل مدینه] نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: ای رسول خدا! تو به ما نیکی کردی و عزت و شرافت بخشیدی، دوست ما را شاد و دشمن ما را سرکوب نمودی، اکنون نزد شما آمدهایم تا یک سوم اموال ما را بپذیری، تا افرادی که از مکه و اطراف، بر شما وارد میشوند، برای کمک به آنها، دستت خالی نباشد.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جوابی به پیشنهاد آنها نداد و منتظر وحی الهی شد.
جبرئیل بر آن حضرت، وارد گردید و این آیه را بر آن حضرت نازل کرد: قل لا أسالکم علیه أجر الا الموده فی القربی(2143)؛ بگو من برای پیغمبری، از شما مزدی جز دوستی خویشان نمیخواهم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطابق این آیه تا اموال انصار را نپذیرفت، باز منافقان اعتراض کرده و گفتند: خدا، این آیه را بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل نکرده، بلکه منظور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با ادعای نزول این آیه از طرف خدا، بلند کردن بازوی عمویش علی (علیه السلام) و تحمیل رهبری اهلبیتش بر ما است.
سپس آیه خمس(2144) نازل شد.
منافقان گفتند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد اموال و غنیمت ما را به اهل بیتش بدهد.
سرانجام جبرئیل نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: ای محمد! تو وظیفه پیغمبریت را انجام دادی، و عمرت به آخر رسیده، اکنون اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به علی (علیه السلام) بسپار زیرا من هرگز زمین را از عالمی که اطاعت و ولایت من به وجود او شناخته شود، خالی نگذارم....
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طبق فرمان خدا، اسم اکبر و میراث علم و آثار علم نبوت را به عنوان وصیت، به علی (علیه السلام) سپرد، و هزار باب علم را به علی (علیه السلام) وصیت کرد، که از کلمه و از هر باب آن، هزار کلمه دیگر و هزار باب دیگر، به روی علی (علیه السلام) گشوده میشد(2145).
امام (علیه السلام) و منافق
اشعث بن قیس، در عصر خلافت علی (علیه السلام) از سران خوارج و نفاق بود، در هر فرصتی کینهتوزی خود را نسبت به امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) آشکار میساخت.
او به فکر خام خود خواست با کارهائی خود را به حریم علی (علیه السلام) نزدیک کند، و بعد در فرصتهای مناسب، به سود خود بهرهداری نماید. یکی از کارهای او که با شکست مفتضحانه روبرو شد و این بود که حلوای خوش طعم و لذیذی تهیه کرد و آن را در ظرفی گذاشت و سر آن را پوشیده و نیمه شب به در خانه امام علی (علیه السلام) آورد و به نام هدیه، میخواست علی (علیه السلام) را فریب دهد.)
امام علی (علیه السلام) در برابر این عمل ریا کارانه اشعث، به او فرمود: أصلهام زکاهام صدقه...؛ آیا این حلوا هدیه است زکات است و یا صدقه است؟ که زکات و صدقه به ما حرام است.
اشعث گفت: لا ذا و لا ذاک و لکنها هدیه؛ نه زکات است و نه صدقه، بلکه هدیه است.
امام علی (علیه السلام) به آن ریاکار توجیهگر فرمود: آیا از طریق دین خدا وارد شدهای تا مرا فریب دهی؟ یا دستگاه ادراک تو قاطی رفته و یا دیوانه شدهای؟ و یا هذیان میگوئی؟
والله لو عطیت الا قالیم السبعه بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نمله اسلبها شعیره مافعلته؛ سوگند به خدا اگر اقلیمهایی هفتگانه را با آنچه در زیر آسمانها است به من بدهند که خداوند را بر گرفتن پوست جوی از دهان مورچهای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و این دنیای شما از برگ جویدهای که در دهان ملخی باشد نزد من خوارتر و بیارزشتر است.
این است یک نمونه از موضعگیری قاطع امام علی (علیه السلام) در برابر فرصت طلبان که با استتار و توجیه هدیه، میخواستند به آن حضرت رشوه دهند و راه نفوذی به دستگاه او بیابند.
اشعار :
نکوهش نفاق
آن نمای که آنی (خواجه عبدالله انصاری)
دل و زبان یکی باشد!
ای من فدای آنکه دلش با زبان یکی است. (حافظ)
ظاهر و باطن منافق
درون مردار بیرون مشک و کافور. (سعدی)
مردم دو زبان
نکوهیده باشند در هر زمان - به هر قوم در مردم دو زبان (ادیب پیشاوری)
بدگویی خلق
نیک باشی و بدت گوید خلق - به کد بد باشی و نیکت دانند (سعدی)
یک جهت باش!
یک دل و یک جهت و یکرو باش - از دورویان جهان یکسو باش (جامی)
نکات :
مقایسه اهل نفاق با اهل ایمان
1- اهل نفاق، بعضهم من بعض، اما اهل ایمان بعضهم أولیاء بعض
2- اهل نفاق، یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف، اما اهل ایمان یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
3- اهل نفاق، نسوا الله اما اهل ایمان یقیمون الصلاه
4- اهل نفاق، یقضبون أیدیهم، اما اهل ایمان یؤتون الزکاه
5- اهل نفاق، الفاسقون، اما اهل ایمان یطیعون الله
6- خداوند به اهل نفاق، نار جهنم وعده داده، اما به اهل ایمان جنات
7- برای اهل نفاق، لعنهم الله، اما برای اهل ایمان رضوان من الله
8- برای اهل نفاق، عذاب مقیم، اما برای اهل الفوز العظیم