آیات :
راه مستقیم
و کیف تکفرون و أنتم تتلی علیکم آیات الله و فیکم رسوله و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم(984)؛ و چگونه شما کفر میورزید، در حالی که آیات خدا بر شما تلاوت میشود و رسول او در میان شماست و هرکس به (دین و کتاب) خدا تمسک جوید، پس قطعا را راه مستقیم هدایت شده است(985).
تأیید قرآنی
و ما أرسلنا من رسول الالیطاع بأذن الله ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فایتغروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما(986)؛ و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه با اذن خداوند فرمان برده شود و اگر آنان هنگامی که به خود ستم کردند (از راه خود برگشته و) نزد تو میآمدند و از خداوند مغفرت میخواستند و پیامبر هم برای آنان استغفار مب کرد قطعا خداوند را توبهپذیر و مهربان مییافتند(987).
توسل به خدا
فأما الذین آمنوا بالله و اعتصموا به فسید خلهم فی رحمه منه و فضل ویهدیهم الیه صراطا مستقیما(988)؛ پس کسانی که به خداوند ایمان آورده و به او توسل جستند، به زودی آنان را در رحمت و فضل خویش وارد میکند و آنان را به سوی خود در راه راست هدایت میکند(989).
وجود سنت نماز و دعا برای میت و رفتن در قبرستان در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
و لا تصل علی أحد منهم مات أبدا و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون(990)؛ هرگز بر مرده هیچ یک از آنان، نماز نخوان! و بر کنار قبرش، (برای دعا و طلب آمرزش،) نایست! چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند؛ و درحالی که فاسق بودند از دنیا رفتند!
اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انسانهای برگزیده و ممتاز
ثم أورثنا الکتب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذلک هو الفضل الکبیر(991)؛ سپس این کتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ (اما) از میان آنها عدهای بر خود ستم کردند، و عدهای میانه رو بودند، و گروهی به اذن خدا در نیکیها (از همه) پیشی گرفتند، و این، همه همان فضیلت بزرگ است!
مودت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام)
ذلک الذی یبشر الله عباده الذین ءامنوا و عملوا الصلحت قل لا أسئلکم علیه أجر الا الموده فی القربی و من یفترف حسنه نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور(992)؛ این همان چیزی است خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند به آن نوید میدهد! بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم و هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است).
روایات :
زیارت پیامبر اکرم
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من أتانی زائرا کنت شفیعه یوم القیامه(993)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که به زیارت من بیاید در روز قیامت شفیع او باشم.
سلام بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من سلم علی فی شیء من الارض أبلغته و من سلم علی عند القبر سمعته(994)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که در هر نقطهای از روی زمین به من سلام کند، سلامش به من میرسد و هر که بر سر قبرم به من سلام کند، آن را میشنوم.
زیارت امامان معصوم (علیهم السلام)
عن زید الشحام قال قلت لابی عبدالله (علیه السلام): ما لمن زار أحدا منکم قال کمن زار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)(995)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به کسی که پرسید: ثواب کسی که یکی از شما را زیارت کند چیست؟ - مانند ثواب کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کند.
زیارت امام رضا (علیه السلام)
عن الرضا (علیه السلام): أنه قال: من زرانی علی بعد داری أتیته یوم القیامه فی ثلاثه مواطن حتی أخلصه من أهوالها اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا و عند الصراط عند المیزان(996)؛ امام رضا (علیه السلام): هر که مرا در دیار غربت زیارت کند، روز قیامت من در سه جا به داد او میرسم و از هراسها و سختیهای آن جا نجاتش میدهم: در وقتی که نامههای اعمال از راست و چپ پراکنده شوند و در هنگام گذشتن از صراط و در موقع سنجیدن اعمال.
زیارت حضرت معصومه (علیهم السلام)
ان ... لنا حرما و هو قم، ستدفن فیه امرأه من ولدی تسمی فاطمه، من زارها وجبت له الجنه(997)؛ امام صادق (علیه السلام): ما را حرمی است و آن قم است. به زودی بانویی از فرزندان من به نام فاطمه در آن جا دفن خواهد شد. هر که او را زیارت کند، بهشت بر او واجب میشود.
زیارت عبدالعظیم
عن محمد بن یحیی عمن دخل علی أبی الحسن علی بن محمد الهادی (علیه السلام) من أهل الری قال: دخلت علی أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فقال: لی أین کنت زرت الحسین (علیه السلام) فقال: أما انک لو زرت قبر عبد العظیم عندکم لکنت کمن زار الحسینبن علی (علیهم السلام)(998)؛ وقتی یکی از اهالی ری خدمت امام هادی (علیه السلام) مشرف شد، حضرت پرسید: کجا بودی؟ (آن مرد گوید:) گفتم: به زیارت حسین (علیه السلام) رفته بودم.
حضرت فرمود: بدان که اگر قبر عبدالعظیم را در شهر خودتان زیارت کنی، همچون کسی هستی که حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده باشد.
زیارت صالحان
من لم یقدر علی زیارتنا فلیزر صالحی موالینا یکتب له ثواب زیارتنا(999)؛ امام صادق (علیه السلام): هر که قادر به زیارت ما نیست، دوستان صالح ما را زیارت کند، که ثواب زیارت ما برایش نوشته میشود.
زیارت قبر پدر و مادر
قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): زوروا موتاکم فانهم یفرحون بزیارتکم و لیطلب أحدکم حاجته عند قبر أبیه و عند قبر أمه بما یدعو لهما(1000)؛ امام علی (علیه السلام) اموات خود را زیارت کنید؛ زیرا آنان از دیدار شما خوشحال میشوند؛ انسان باید بعد از آن که بر سر قبر پدر و مادر خود برایشان دعا کرد، حاجت خود را از خدا بخواهد.
زیارت قبر اموات
عن داود الرقی قال قلت لابی عبدالله (علیه السلام): یقوم الرجل علی قبر أبیه و قریبه و غیر قریبه هل ینفعه ذلک قال نعم ان ذلک یدخل علیه کما یدخل علی أحدکم الهدیه یفرح بها(1001)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به داود رقی که عرض کرد: انسان سر قبر پدر خود و خویشاوند و غریبه میرود، آیا این کار برای او سودی دارد؟ - همانطور که اگر به یکیاز شما هدیهای داده شود خوشحال میگردد، مرده نیز از کار شما خوشحال میشود.
ره توشه اهل قبور
لما مر علی المقابر - السلام علیکم یا أهل القبور، أنتم سلف، و نحن لکم، و انا ان شاء الله بکم لاحقون. أما المساکن فسکنت. و أما الازواج فنکحت، و أما الاموال قال: - أما انهم ان نطقوا لقالوا: وجدنا التقوی خیر زاد(1002)؛ امام علی (علیه السلام) - هنگام عبور از گورستان - سلام بر شما خفتگان گور! شما رفتید و ما ماندیم و اگر خدا بخواهید به شما خواهیم پیوست. در خانههای شما دیگران مینشینند و همسرانتان ازدواج کردهاند و اموالتان تقسیم شده است. این خبری است مه ما داریم. کاش دانستیم شما چه خبر دارید؟ آن گاه فرمود: بدانید که اگر آنها زبان داشتند میگفتند: ما تقوا را بهترین رهتوشه یافتیم.
داستانها :
طبیب الاطباء
مرحوم معزی میفرمودند: ایام طلبگی در ماه رجب، به مشهد مقدس رفته بودم. در صحنهای اطراف حرم قدم میزدم و داخل حرم نمیشدم. گوشهای ایستاده بودم و به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه السلام) نگاه میکردم که ناگاه دست مهربانی بر روی شانههایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: حاج شیخ حسن چرا وارد حرم نمیشنوی؟ نگاه کردم دیدم علامه طباطبایی است. عرض کردم: خجالت میکشم با این حالت آشفتگی روحی بر امام رضا (علیه السلام) وارد شوم. من آلوده کجا و حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) کجا!
یک وقت علامه فرمودند: دکتر چرا مطب باز میکند؟ برای اینکه افراد مریض مراجعه کنند و با پیچیدن نسخه او صحت و سلامتی خود را بدست آوردند این جا هم دارالشفای آل محمد است داخل شو که امام رضا (علیه السلام) طبیب الاطباء است(1003).
آزادی گنهکار
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیهم السلام) کودک بودند، شخصی گناهی کرد، و از شرم آن گناه، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیآمد، تا این که آن شخص، حسن و حسین (علیهم السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار کرد، و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: من گناهکارم، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمدهام تا مرا ببخشید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی که آن منظره را دید، آن چنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: برو جانم، تو آزاد هستی! آنگاه به حسن و حسین (علیهم السلام) فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره مبارکه نساء نازل شد: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما؛ و اگر گنهکاران که بر اثر گناه خود ستم کردند، به نزد تو (ای پیامبر) میآمدند، و از خدا طلب آمرزش کردند و پیامبر هم برای آنها استغفار میکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند(1004).
شفای یک جوان مسیحی دربارگاه امام رضا (علیه السلام)
آندره مسلمان نبود اما پس از قطع امید از همه جا به درگاه امام رضا (علیه السلام) آمده بود. بارها از خود پرسیده بود: آیا امام رضا (علیه السلام) با آنهمه دردمند و حاجتمند مسلمان نظری هم به یک مسیحی خواهد داشت؟ و بعد خود را نوید داده بود که بیشک حاجتش روا خواهد شد و با این امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفی داشت. مادر در پوست خود نمیگنجید. پس از سالها دوری و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانی که شاید هیچکدامشان را نمی شناختند ببینند. آندره و خواهرش النا هم خوشحال بودند، آنها هنوز ایران را ندیده بودند و شوق دیدار این سرزمین را داشتند. عشق دیدار از ایران لحظههای انتظار را کشت و آنها راهی شدند. از مرز ایران که گذشتند دیگر سر از پا نمیشناختند. پدر با شوق، جای جای سرزمین ایران را به فرزندانش نشان میداد و با چه ذوقی از خاطرات دورش تعریف میکرد. آنقدر غرق در شعف و شادمانی بود که اصلا متوجه تریلی سنگینی که با سرعت از روبرو میآمد نشد و تا به خود آمد صدای فریاد جگرخراش زن و فرزندانش با صدای مهیب برخورد تریلی و اتومبیل او در هم آمیخت. پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودی، النا طاقت نیاورد و عازم ازبکستان شد، اما آندره با همه اصرار خواهرش، با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند. اما این تصمیم برای او که در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود سخت دشوار به نظر میرسید. او که سرنوشت آندره را رقم زده بود، پای او را به منزل زن و مرد جوانی کشاند که پس از سالها ازدواج، هنوز صاحب فرزندی نشده بودند. پدر و مادر جدید آندره برای بهبودی او، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند اما تو گویی سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. روزی پدر به سراغش آمد و گفت: دریت است که همه دکترها جوابت کردهاند اما ما مسلمانها یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید میشویم به سراغش میرویم. اگر مایلی تو را هم پیش او ببریم تا از او شفای خود را بگیری.
این اولین باری بود که آندره چنین مکانی را میدید. هیچ شباهتی به کلیسایی که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش میرفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود. همه دستها به دعا بلند و چشمها گریان مینمود. پدر، آندره را تا کنار پنجره فولادی همراهی کرد. بعد ریسمانی به گردن او آویخت و آن سر طناب را بر شبکه ضریح پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او مینگریست و خود نمیدانست این دیگر چه نوع دکتری است؟ پدر که رفت آندره خسته از راه طولانی، بر زمین نشست و سر را به دیوار تکیه داده و به خواب رفت. نوری سریع به سمتش آمد. سعی کرد نور را بگیرد؛ نتوانست. نور ناپدید شد. دوباره نوری آبی مشاهده کرد که به سویش میآید از میان نور صدایی شنید، صدایی که نام او را میخواند: آندره! آندره...
بیتاب از خواب بیدار شد. آندره دلش میخواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صدای ملکوتی را بشنود. همان نور بود که دوباره پیدا میشد و نوری بود به همه رنگها. نور به سمت او میآمد و باز دور میشد هر بار دستش را دراز میکرد تا نور را بگیرد اما نور از او میگریخت.
ناگهان شنید که از میان نور همان صدا برخاست: آندره! آندره... خواست فریاد بزند نتوانست، نور ناپدید شد. آندره دوباره از خواب بیدار شد. پیرمرد خادم، سر او را به پایین گرفته بود و با تحیر به صلیب گردنش نگاه میکرد. در همین حال از او با تعجب پرسید که: تو! تو! مسیحی هستی؟ آندره با سر جواب داد. پیرمرد صلیب را از گردن او گشود. با دستمالی عرق از سر و رویش پاک کرد. بعد او را روی زانویش گذاشت و گفت: حالا بخواب! دیگر خواب پریشان نخواهی دید. آندره پلکهایش را روی هم گذاشت. خواب، خیلی زود به سراغش آمد و از میانه آن صدایی برخاست که: نامت چیست؟ تکانی خورد، متحیر بود. شنیده بود که نور او را به نام صدا نمود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده و از پاسخ وامانده بود - صدایی دیگر از نور برخاست و گفت: نامت را بگو. آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست. از میان نور، دستی بیرون آمد با قبایی سبز و روشن، دستی بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود و گفت: آند...! آندر...! اما نتوانست نامش را کامل بگوید. دوباره از میان نور ندایی شنید که بگو: بگو، نامت را بگو، آندره دهان باز کردت، زبانش را در میان دهان چرخاند. با صدای بلند و مؤکد فریاد زد: اسم من رضا است؛ رضا!
رضا همچون بلمی بر امواج دستها میرفت. لباسش هزار پاره شده بود. هزار تکه به تبرک. نقارخانه با شادی همنوا شد. چه با معنویت و روحانیت، و چه با عظمت و جاودانه(1005)!
بزرگواری امیر (علیه السلام)
زید نساج میگفت: همسایه پیرمردی داشتم که کمتر او را میدیدم. روز جمعهای بود، او برهنه شده بود تا غسل را انجام دهد. در پشتش زخمی به اندازه یک وجب دیدم که جایش چرک کرده بود. نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم. ابتدا چیزی نگفت، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم به ناچار داستانش را چنین شروع کرد:
در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم. هر شب در خانه یکی از دوستانم جمع میشدیم. تا این که شبی نوبت من شد. در خانه چیزی موجود نبود. ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم. مدتی گذشت، هوا ابری و تاریک شد. ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق، دو زن را مشاهده کردم. خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم: هر چه دارید فورا بدهید وگرنه کشته میشوید آن دو زن بیچاره، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند. در این هنگام برق دیگری جستن کرد، متوجه شدم که یکی از آنها زن جوان و زیبا و دیگری پیر است. شیطان مرا فریب داد، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم. پیرزن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت: دست از این دختر جوان بردار، او یتیم است و من خاله او هستم. او فردا شب با پسر عمویش ازدواج میکند. امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی (علیه السلام) ببرم، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود. بیا و به خاطر حضرت علی (علیه السلام) دست از او بردار! من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم. در این موقع دختر در کمال یأس و دلشکستگی گفت: یا علی به فریادم برس!
ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم. سواری به من نهیب زد: برخیز! من با کمال غرور گفتم: آیا میخواهی شفاعت این زن را بکنی؟ تو خودت نمیتوانی از چنگم بگریزی! تا این جسارت را کردم، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد، من افتادم. آن دو زن به سوار گفتند: لطف کردی که ما را از گرم و مهربان فرمود: زیارت شما قبول است، من خودم علی بن ابی طالب هستم!
اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم، فورا خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم: آقا من توبه کردم، مرا ببخش!
حضرت فرمود: اگر واقعا توبه کرده باشی، خدا میپذیرد. عرض کردم: این زخم، مرا بسیار آزار میدهد. آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد. زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند(1006). فرار از بستر
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنجاه و پنج سال از عمرش میگذشت که با دختری با نام عایشه ازدواج کرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود که قبل از او دو شوهر کرده بود، بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت، و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر بفرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود، و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات کرد. پس از خدیجه، پیغمبر با یک بیوه دیگر به نام سوده ازدواج کرد. بعد از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلا شوهر نکرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر میآمد ازدواج کرد.
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچکدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.
عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود میبالید، و میگفت: من تنها زنی هستم که با غیر پیغمبر آمیزش نکردهام. او به زیبایی خود نیز میبالید و این دو جهت او را مغرور کرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت میکرد. عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نکند، زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی به جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و بیبهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید.
اما پیغمبر که ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود، نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی کرد، و از آن تاریخ تا آخر عمر - که مجموعا در حدود ده سال بود - زنان متعددی از میان زنان بیسرپرست، که شوهرانشان کشته شده بودند، یا به علت دیگر بیسرپرست شده بودند به همسری انتخاب کرد.
موضوع دیگری که احیانا سبب ناراحتی عایشه میشد، این بود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ وقت تمام شب را در بستر نمیماند، یک سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر میبرد(1007). شبی نوبت عایشه بود، پیغمبر همینکه خواست بخوابد جامه و کفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مکثی به خیال اینکه عایشه خوابیده است، آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید و در را باز کرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر میدید که پیغمبر از بستر بر میخیزد، و در گوشهای از اطاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر کجا میرود، نکند به خانه یکی دیگر از زنها برود، با خود گفت آیا واقعه پیغمبر چنین کاری خواهد کرد و شبی را که نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای کاش سایر زنانش بهرهای از جوانی و زیبایی میداشتند و حرمسرائی از زیبارویان تشکیل داده بود. او چنین کاری هم که نکرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع کرده است، به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی که هنوز مرا خواب نبرده به کجا میرود؟
عایشه فورا جامههای خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد. دید پیغمبر یکسره از خانه به طرف بقیع که در کنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند، رفت و در کناری ایستاد. عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشهای پنهان کرد. دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد، بعد راه خود را به طرفی کج کرد. عایشه نیز به همان طرف رفت. پیغمبر راه رفتن خود را تند کرد، عایشه نیز تند کرد، پیغمبر به حال دویدن درآمد، عایشه نیز پشت سرش دوید. بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی که پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: عایشه! چرا مانند اسبی که تند دودیده باشد نفس نفس میزنی؟
- چیزی نیست یا رسول الله.
- بگو، اگر نگویی خداوند مرا بیخبر نخواهد گذاشت.
- پدر و ماردم قربانت! وقتی که تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب کجا میروی؟ دنبال تو بیرون آمدم، در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.
- پس آن شبحی که در تاریکی هنگام برگشتن به چشمم خورد، تو بودی؟
- بلی، یا رسول الله.
پیغمبر در حالی که مشت خود را آهسته به پشت عایشه میزد، فرمود: آیا برای تو این خیال پیدا شد که خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم میکنند و حق تو را به دیگری میدهند؟!
- یا رسول الله! آنچه مردم مکتوم میدارند، خدا همه آنها را میداند و تو را آگاه میکند؟
- آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود که فرشته الهی جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخف کرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ خود را از تو متوم داشتم. چون گمان کردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار کنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم. بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد، این بود که آهسته از اطاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من رستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین طلب آمرزش کنم.
- یا رسول الله! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش کنم چه بگویم.
- بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین یرحم الله المستقدمین منا و المستأخرین، فانا انشاء الله لا حقون(1008).
اشعار :
تمسک به اهل بیت (علیهم السلام)
ز اکسیر ولایت بایدت درمان کنی جان را - گذر از جسم و از جان گر نخواهی هیچ درمان را
به کشتی بان تمسک جو که ایمان از خطر گردی - بغیر از این نشاید ایمنی از غرق طوفان را
نبی در وصف آل خود چنین فرمود بر امت - مثال کشتی نوح و تمسک جوی آنان را
نجات از بهر کی پایان بجز حب علی - نبود بحب آل احمد بایدت تکمیل ایمان را
فدای جان جانان شو موحد تا بقا یابی - بجز حب علی نتوان به جنت یافت سامان را
ای که خواهی در جهان از غرق طوفان وراهی - بایدت در کشتی آل محمد پا نهی
بشنو اکنون این حدیث از قول ختمی مرتبت - چشم و دل را باز کن تا بازیابی آگهی
گفت پیغمبر مثال اهل بیت خویشتن - کشتی نوحند غیر از آن ضلال و گمرهی
بحر طوفانی و ملزم پر ز گرداب بلا - اغتزال از کشتی نوح است جانا ابلهی
غرق گردد هر که دور از کشتی آل عباست - غیر حب آل احمد کی ز دوزخ وارهی
کن تمسک بر علی و آل در غرقاب بیم - ای موحد تا ز غرقاب خطرها وارهی (دیوان موحد)
نکات :
ظاهر تعبیر قرآن پیرامون اصحاب کهف آن است که آنان سرانجام بدرو؛ حیات گفتند و به خاک سپرده شدند، سپس علاقهمندان به آنها تصمیم گرفتند معبدی در کنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن این موضوع را با لحن موافقی آورده است و این نشان میدهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست - آن چنان که وهابیها میپندارند - بلکه کار خوب و شایستهای است.
اصولا بناهای یادبود که خاطره افراد برجسته و با شخصیت را زندهدارد همیشه در میان مردم جهان بوده و هست، و یک نوع قدردانی از گذشتگان، و تشویق برای آیندگان در آن کار نهفته است، اسلام نه تنها از این کار نهی نکرده بلکه آن را مجاز شمرده است.
وجود اینگونه بناها یک سند تاریخی بر وجود این شخصیتها و برنامه و تاریخشان است، به همین دلیل پیامبران و شخصیتها که قبر آنها متروک مانده تاریخ آنها نیز مورد تردید و استفهام قرار گرفته است.
این نیز واضح است که اینگونه بناها کمترین منافاتی با مسئله توحید و اختصاص پرستش به الله ندارد، زیرا احترام، مطلبی است، و عبادت و پرستش مطلبی دیگر.
پادشاه کشور سعودی هر سال روز عید قربان علمای فرقههای اسلامی را میهمان میکند. در این سالها علامه سید شرف الدین جبل عاملی (از علمای برجسته لبنانی) به مهمانی دعوت میشود. علامه همین که وارد جلسه شد، قرآنی را که جلد چرمی داشت به شاه هدیه کرد. شاه آن را گرفت و بوسید. علامه گفت: تو مشرک هستی! شاه ناراحت شد که چرا چنین تهمتی میزنی؟ علامه گفت: چون شما چرمی را بوسیدی که پوست حیوان است و احترام به پوست حیوان شرک است! شاه گفت: من هر پوستی را نمیبوسم، کفش من از چرم و پوست حیوان است، ولی هرگز آن را نمیبوسم، این قطعه چرم، جلد قرآن قرار گرفته است.
علامه فرمود: ما نیز هر آهنی را نمیبوسیم، آهنی را میبوسیم که صندوق یا ضریح و درب و پنجره قبر پیامبر یا امامان معصوم (علیهم السلام) باشد.
آری، شرک آن است که ما کسی یا چیزی را در برابر خدا علم کنیم و برای او قدرتی مستقل قائل شویم، در حالی که شیعه قدرت اولیای خدا را مستقل نمیداند، بلکه قدرتی وابسته به قدرت الهی میداند و اگر گنبد و بارگاهی میسازد به خاطر آن است که به مردم اعلام کند در این جا مردم توحید دفن شده است. کسی که در اینجا دفن شده در راه خدا شهید گشته و فدا و فنای توحید شده است. پس گنبد و بارگاه، یعنی مرکزی که زیر آن فریاد توحید بلند است، نه مرکزی در برابر مسجد.
زیارت رهبران آسمانی و استمداد و توسل از طریق آن عزیزان، مورد تأیید قرآن است. جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول
پیامبر بخشنده گناه نیست، واسطه عفو الهی است. استغفر لهم الرسول
گناهکاران نباید مأیوس شوند، استغفار، توبه و زیارت اولیای خدا، وسیلهای برای بازسازی روحی آنان است. جاؤک فاستغفروا...
در زیارت رسول خدا و اقرار به لغزش و استغفار خود احساس سبک شدن از گناه به انسان دست میدهد. لوجدوا الله توابا
نماز میت و زیارت قبور، نشانه حرمت و احترام مؤمن پس از مرگ و کاری پسندیده است و چون منافق، حرمتی ندارد لذا فرمود: لا تصل، لا تقم
در روایات میخوانیم: که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:: زر القبور تذکر بها الاخره(1009)؛ به زیارت قبرها بروید تا یاد آخرت در شما زنده شود.
و در جملهای دیگر فرمود: زوروا موتاکم فسلموا علیهم فان لکم فیهم عبره(1010)؛ به زیارت مردگان بروید و بر آنان سلام کنید زیرا که از این کار درس عبرت میگیرید.
پیامبر عزیز (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من زار قبر ابویه او احدهما فی کل جمعه غفر له و کتب عندالله بارا(1011)؛ کسی که در هر جمع به زیارت قبر پدر و مادرش یا یکی از آنان برود، هم گناهانش بخشیده میشود و هم نزد خداوند فرزند نیکوکار به حساب میآید و دعا نزد قبر والدین مستجاب است(1012).
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر که قبر مرا زیارت کند شفاعتم در قیامت برای او واجب میشود(1013).
حضرت زهرا (علیهم السلام) هفتهای یکبار به زیارت قبر حمزه و در هر روز شنبه به زیارت سایر شهداء میرفت و برای آنها ترحم و گریه و استغفار میکردند(1014).
در روایات آمده که مردگان از زیارت شما مطلع و شاد و به شما علاقهمند و مأنوس میشوند(1015).
امام رضا (علیه السلام) فرمود: اگر به هنگام زیارت مؤمن هفت مرتبه سوره قدر خوانده شود هم میت و هم کسی که به زیارت آمده مورد بخشش خداوند قرار میگیرد(1016).