تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

زیارت قبور

آیات :
راه مستقیم‏
و کیف تکفرون و أنتم تتلی علیکم آیات الله و فیکم رسوله و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم(984)؛ و چگونه شما کفر می‏ورزید، در حالی که آیات خدا بر شما تلاوت می‏شود و رسول او در میان شماست و هرکس به (دین و کتاب) خدا تمسک جوید، پس قطعا را راه مستقیم هدایت شده است(985).
تأیید قرآنی‏
و ما أرسلنا من رسول الالیطاع بأذن الله ولو أنهم اذ ظلموا أنفسهم جاؤک فایتغروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما(986)؛ و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه با اذن خداوند فرمان برده شود و اگر آنان هنگامی که به خود ستم کردند (از راه خود برگشته و) نزد تو می‏آمدند و از خداوند مغفرت می‏خواستند و پیامبر هم برای آنان استغفار مب کرد قطعا خداوند را توبه‏پذیر و مهربان می‏یافتند(987).
توسل به خدا
فأما الذین آمنوا بالله و اعتصموا به فسید خلهم فی رحمه منه و فضل ویهدیهم الیه صراطا مستقیما(988)؛ پس کسانی که به خداوند ایمان آورده و به او توسل جستند، به زودی آنان را در رحمت و فضل خویش وارد می‏کند و آنان را به سوی خود در راه راست هدایت می‏کند(989).
وجود سنت نماز و دعا برای میت و رفتن در قبرستان در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
و لا تصل علی أحد منهم مات أبدا و لا تقم علی قبره انهم کفروا بالله و رسوله و ماتوا و هم فسقون(990)؛ هرگز بر مرده هیچ یک از آنان، نماز نخوان! و بر کنار قبرش، (برای دعا و طلب آمرزش،) نایست! چرا که آنها به خدا و رسولش کافر شدند؛ و درحالی که فاسق بودند از دنیا رفتند!
اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انسانهای برگزیده و ممتاز
ثم أورثنا الکتب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله ذلک هو الفضل الکبیر(991)؛ سپس این کتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ (اما) از میان آنها عده‏ای بر خود ستم کردند، و عده‏ای میانه رو بودند، و گروهی به اذن خدا در نیکیها (از همه) پیشی گرفتند، و این، همه همان فضیلت بزرگ است!
مودت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام)
ذلک الذی یبشر الله عباده الذین ءامنوا و عملوا الصلحت قل لا أسئلکم علیه أجر الا الموده فی القربی و من یفترف حسنه نزد له فیها حسنا ان الله غفور شکور(992)؛ این همان چیزی است خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده‏اند به آن نوید می‏دهد! بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی‏کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم و هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی‏اش می‏افزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و سپاسگزار است).
روایات :
زیارت پیامبر اکرم‏
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من أتانی زائرا کنت شفیعه یوم القیامه(993)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که به زیارت من بیاید در روز قیامت شفیع او باشم.
سلام بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): من سلم علی فی شی‏ء من الارض أبلغته و من سلم علی عند القبر سمعته(994)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که در هر نقطه‏ای از روی زمین به من سلام کند، سلامش به من می‏رسد و هر که بر سر قبرم به من سلام کند، آن را می‏شنوم.
زیارت امامان معصوم (علیهم السلام)
عن زید الشحام قال قلت لابی عبدالله (علیه السلام): ما لمن زار أحدا منکم قال کمن زار رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)(995)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به کسی که پرسید: ثواب کسی که یکی از شما را زیارت کند چیست؟ - مانند ثواب کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کند.
زیارت امام رضا (علیه السلام)
عن الرضا (علیه السلام): أنه قال: من زرانی علی بعد داری أتیته یوم القیامه فی ثلاثه مواطن حتی أخلصه من أهوالها اذا تطایرت الکتب یمینا و شمالا و عند الصراط عند المیزان(996)؛ امام رضا (علیه السلام): هر که مرا در دیار غربت زیارت کند، روز قیامت من در سه جا به داد او می‏رسم و از هراس‏ها و سختی‏های آن جا نجاتش می‏دهم: در وقتی که نامه‏های اعمال از راست و چپ پراکنده شوند و در هنگام گذشتن از صراط و در موقع سنجیدن اعمال.
زیارت حضرت معصومه (علیهم السلام)
ان ... لنا حرما و هو قم، ستدفن فیه امرأه من ولدی تسمی فاطمه، من زارها وجبت له الجنه(997)؛ امام صادق (علیه السلام): ما را حرمی است و آن قم است. به زودی بانویی از فرزندان من به نام فاطمه در آن جا دفن خواهد شد. هر که او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می‏شود.
زیارت عبدالعظیم‏
عن محمد بن یحیی عمن دخل علی أبی الحسن علی بن محمد الهادی (علیه السلام) من أهل الری قال: دخلت علی أبی الحسن العسکری (علیه السلام) فقال: لی أین کنت زرت الحسین (علیه السلام) فقال: أما انک لو زرت قبر عبد العظیم عندکم لکنت کمن زار الحسین‏بن علی (علیهم السلام)(998)؛ وقتی یکی از اهالی ری خدمت امام هادی (علیه السلام) مشرف شد، حضرت پرسید: کجا بودی؟ (آن مرد گوید:) گفتم: به زیارت حسین (علیه السلام) رفته بودم.
حضرت فرمود: بدان که اگر قبر عبدالعظیم را در شهر خودتان زیارت کنی، همچون کسی هستی که حسین بن علی (علیه السلام) را زیارت کرده باشد.
زیارت صالحان‏
من لم یقدر علی زیارتنا فلیزر صالحی موالینا یکتب له ثواب زیارتنا(999)؛ امام صادق (علیه السلام): هر که قادر به زیارت ما نیست، دوستان صالح ما را زیارت کند، که ثواب زیارت ما برایش نوشته می‏شود.
زیارت قبر پدر و مادر
قال أمیر المؤمنین (علیه السلام): زوروا موتاکم فانهم یفرحون بزیارتکم و لیطلب أحدکم حاجته عند قبر أبیه و عند قبر أمه بما یدعو لهما(1000)؛ امام علی (علیه السلام) اموات خود را زیارت کنید؛ زیرا آنان از دیدار شما خوشحال می‏شوند؛ انسان باید بعد از آن که بر سر قبر پدر و مادر خود برایشان دعا کرد، حاجت خود را از خدا بخواهد.
زیارت قبر اموات‏
عن داود الرقی قال قلت لابی عبدالله (علیه السلام): یقوم الرجل علی قبر أبیه و قریبه و غیر قریبه هل ینفعه ذلک قال نعم ان ذلک یدخل علیه کما یدخل علی أحدکم الهدیه یفرح بها(1001)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به داود رقی که عرض کرد: انسان سر قبر پدر خود و خویشاوند و غریبه می‏رود، آیا این کار برای او سودی دارد؟ - همان‏طور که اگر به یکی‏از شما هدیه‏ای داده شود خوشحال می‏گردد، مرده نیز از کار شما خوشحال می‏شود.
ره توشه اهل قبور
لما مر علی المقابر - السلام علیکم یا أهل القبور، أنتم سلف، و نحن لکم، و انا ان شاء الله بکم لاحقون. أما المساکن فسکنت. و أما الازواج فنکحت، و أما الاموال قال: - أما انهم ان نطقوا لقالوا: وجدنا التقوی خیر زاد(1002)؛ امام علی (علیه السلام) - هنگام عبور از گورستان - سلام بر شما خفتگان گور! شما رفتید و ما ماندیم و اگر خدا بخواهید به شما خواهیم پیوست. در خانه‏های شما دیگران می‏نشینند و همسرانتان ازدواج کرده‏اند و اموالتان تقسیم شده است. این خبری است مه ما داریم. کاش دانستیم شما چه خبر دارید؟ آن گاه فرمود: بدانید که اگر آنها زبان داشتند می‏گفتند: ما تقوا را بهترین ره‏توشه یافتیم.
داستانها :
طبیب الاطباء
مرحوم معزی می‏فرمودند: ایام طلبگی در ماه رجب، به مشهد مقدس رفته بودم. در صحن‏های اطراف حرم قدم می‏زدم و داخل حرم نمی‏شدم. گوشه‏ای ایستاده بودم و به گنبد و بارگاه امام رضا (علیه السلام) نگاه می‏کردم که ناگاه دست مهربانی بر روی شانه‏هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود: حاج شیخ حسن چرا وارد حرم نمی‏شنوی؟ نگاه کردم دیدم علامه طباطبایی است. عرض کردم: خجالت می‏کشم با این حالت آشفتگی روحی بر امام رضا (علیه السلام) وارد شوم. من آلوده کجا و حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) کجا!
یک وقت علامه فرمودند: دکتر چرا مطب باز می‏کند؟ برای اینکه افراد مریض مراجعه کنند و با پیچیدن نسخه او صحت و سلامتی خود را بدست آوردند این جا هم دارالشفای آل محمد است داخل شو که امام رضا (علیه السلام) طبیب الاطباء است(1003).
آزادی گنهکار
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیهم السلام) کودک بودند، شخصی گناهی کرد، و از شرم آن گناه، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی‏آمد، تا این که آن شخص، حسن و حسین (علیهم السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار کرد، و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: من گناهکارم، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده‏ام تا مرا ببخشید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی که آن منظره را دید، آن چنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: برو جانم، تو آزاد هستی! آن‏گاه به حسن و حسین (علیهم السلام) فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره مبارکه نساء نازل شد: ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما؛ و اگر گنهکاران که بر اثر گناه خود ستم کردند، به نزد تو (ای پیامبر) می‏آمدند، و از خدا طلب آمرزش کردند و پیامبر هم برای آن‏ها استغفار می‏کرد، خدا را توبه‏پذیر و مهربان می‏یافتند(1004).
شفای یک جوان مسیحی دربارگاه امام رضا (علیه السلام)
آندره مسلمان نبود اما پس از قطع امید از همه جا به درگاه امام رضا (علیه السلام) آمده بود. بارها از خود پرسیده بود: آیا امام رضا (علیه السلام) با آنهمه دردمند و حاجتمند مسلمان نظری هم به یک مسیحی خواهد داشت؟ و بعد خود را نوید داده بود که بی‏شک حاجتش روا خواهد شد و با این امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفی داشت. مادر در پوست خود نمی‏گنجید. پس از سالها دوری و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانی که شاید هیچکدامشان را نمی شناختند ببینند. آندره و خواهرش النا هم خوشحال بودند، آنها هنوز ایران را ندیده بودند و شوق دیدار این سرزمین را داشتند. عشق دیدار از ایران لحظه‏های انتظار را کشت و آنها راهی شدند. از مرز ایران که گذشتند دیگر سر از پا نمی‏شناختند. پدر با شوق، جای جای سرزمین ایران را به فرزندانش نشان می‏داد و با چه ذوقی از خاطرات دورش تعریف می‏کرد. آنقدر غرق در شعف و شادمانی بود که اصلا متوجه تریلی سنگینی که با سرعت از روبرو می‏آمد نشد و تا به خود آمد صدای فریاد جگرخراش زن و فرزندانش با صدای مهیب برخورد تریلی و اتومبیل او در هم آمیخت. پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودی، النا طاقت نیاورد و عازم ازبکستان شد، اما آندره با همه اصرار خواهرش، با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند. اما این تصمیم برای او که در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود سخت دشوار به نظر می‏رسید. او که سرنوشت آندره را رقم زده بود، پای او را به منزل زن و مرد جوانی کشاند که پس از سالها ازدواج، هنوز صاحب فرزندی نشده بودند. پدر و مادر جدید آندره برای بهبودی او، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند اما تو گویی سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. روزی پدر به سراغش آمد و گفت: دریت است که همه دکترها جوابت کرده‏اند اما ما مسلمانها یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید می‏شویم به سراغش می‏رویم. اگر مایلی تو را هم پیش او ببریم تا از او شفای خود را بگیری.
این اولین باری بود که آندره چنین مکانی را می‏دید. هیچ شباهتی به کلیسایی که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش می‏رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود. همه دستها به دعا بلند و چشمها گریان می‏نمود. پدر، آندره را تا کنار پنجره فولادی همراهی کرد. بعد ریسمانی به گردن او آویخت و آن سر طناب را بر شبکه ضریح پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او می‏نگریست و خود نمی‏دانست این دیگر چه نوع دکتری است؟ پدر که رفت آندره خسته از راه طولانی، بر زمین نشست و سر را به دیوار تکیه داده و به خواب رفت. نوری سریع به سمتش آمد. سعی کرد نور را بگیرد؛ نتوانست. نور ناپدید شد. دوباره نوری آبی مشاهده کرد که به سویش می‏آید از میان نور صدایی شنید، صدایی که نام او را می‏خواند: آندره! آندره...
بی‏تاب از خواب بیدار شد. آندره دلش می‏خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صدای ملکوتی را بشنود. همان نور بود که دوباره پیدا می‏شد و نوری بود به همه رنگها. نور به سمت او می‏آمد و باز دور می‏شد هر بار دستش را دراز می‏کرد تا نور را بگیرد اما نور از او می‏گریخت.
ناگهان شنید که از میان نور همان صدا برخاست: آندره! آندره... خواست فریاد بزند نتوانست، نور ناپدید شد. آندره دوباره از خواب بیدار شد. پیرمرد خادم، سر او را به پایین گرفته بود و با تحیر به صلیب گردنش نگاه می‏کرد. در همین حال از او با تعجب پرسید که: تو! تو! مسیحی هستی؟ آندره با سر جواب داد. پیرمرد صلیب را از گردن او گشود. با دستمالی عرق از سر و رویش پاک کرد. بعد او را روی زانویش گذاشت و گفت: حالا بخواب! دیگر خواب پریشان نخواهی دید. آندره پلکهایش را روی هم گذاشت. خواب، خیلی زود به سراغش آمد و از میانه آن صدایی برخاست که: نامت چیست؟ تکانی خورد، متحیر بود. شنیده بود که نور او را به نام صدا نمود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده و از پاسخ وامانده بود - صدایی دیگر از نور برخاست و گفت: نامت را بگو. آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست. از میان نور، دستی بیرون آمد با قبایی سبز و روشن، دستی بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود و گفت: آند...! آندر...! اما نتوانست نامش را کامل بگوید. دوباره از میان نور ندایی شنید که بگو: بگو، نامت را بگو، آندره دهان باز کردت، زبانش را در میان دهان چرخاند. با صدای بلند و مؤکد فریاد زد: اسم من رضا است؛ رضا!
رضا همچون بلمی بر امواج دستها می‏رفت. لباسش هزار پاره شده بود. هزار تکه به تبرک. نقارخانه با شادی همنوا شد. چه با معنویت و روحانیت، و چه با عظمت و جاودانه(1005)!
بزرگواری امیر (علیه السلام)
زید نساج می‏گفت: همسایه پیرمردی داشتم که کمتر او را می‏دیدم. روز جمعه‏ای بود، او برهنه شده بود تا غسل را انجام دهد. در پشتش زخمی به اندازه یک وجب دیدم که جایش چرک کرده بود. نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم. ابتدا چیزی نگفت، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم به ناچار داستانش را چنین شروع کرد:
در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم. هر شب در خانه یکی از دوستانم جمع می‏شدیم. تا این که شبی نوبت من شد. در خانه چیزی موجود نبود. ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم. مدتی گذشت، هوا ابری و تاریک شد. ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق، دو زن را مشاهده کردم. خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم: هر چه دارید فورا بدهید وگرنه کشته می‏شوید آن دو زن بیچاره، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند. در این هنگام برق دیگری جستن کرد، متوجه شدم که یکی از آنها زن جوان و زیبا و دیگری پیر است. شیطان مرا فریب داد، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم. پیرزن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت: دست از این دختر جوان بردار، او یتیم است و من خاله او هستم. او فردا شب با پسر عمویش ازدواج می‏کند. امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی (علیه السلام) ببرم، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود. بیا و به خاطر حضرت علی (علیه السلام) دست از او بردار! من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم. در این موقع دختر در کمال یأس و دلشکستگی گفت: یا علی به فریادم برس!
ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم. سواری به من نهیب زد: برخیز! من با کمال غرور گفتم: آیا می‏خواهی شفاعت این زن را بکنی؟ تو خودت نمی‏توانی از چنگم بگریزی! تا این جسارت را کردم، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد، من افتادم. آن دو زن به سوار گفتند: لطف کردی که ما را از گرم و مهربان فرمود: زیارت شما قبول است، من خودم علی بن ابی طالب هستم!
اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم، فورا خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم: آقا من توبه کردم، مرا ببخش!
حضرت فرمود: اگر واقعا توبه کرده باشی، خدا می‏پذیرد. عرض کردم: این زخم، مرا بسیار آزار می‏دهد. آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد. زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند(1006). فرار از بستر
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پنجاه و پنج سال از عمرش می‏گذشت که با دختری با نام عایشه ازدواج کرد. ازدواج اول پیغمبر با خدیجه بود که قبل از او دو شوهر کرده بود، بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خدیجه در سن بیست و پنج سالگی پیغمبر و چهل سالگی خدیجه صورت گرفت، و خدیجه بیست و پنج سال به عنوان زن منحصر بفرد پیغمبر در خانه پیغمبر بود، و فرزندانی آورد و در شصت و پنج سالگی وفات کرد. پس از خدیجه، پیغمبر با یک بیوه دیگر به نام سوده ازدواج کرد. بعد از او با عایشه که دختر خانه بود و قبلا شوهر نکرده بود و مستقیما از خانه پدر به خانه پیغمبر می‏آمد ازدواج کرد.
پس از عایشه نیز، با آنکه پیغمبر زنان متعدد گرفت، هیچکدام دختر خانه نبودند، همه بیوه و غالبا سالخورده و احیانا صاحب فرزندان برومندی بودند.
عایشه همواره در میان زنان پیغمبر به خود می‏بالید، و می‏گفت: من تنها زنی هستم که با غیر پیغمبر آمیزش نکرده‏ام. او به زیبایی خود نیز می‏بالید و این دو جهت او را مغرور کرده بود و احیانا پیغمبر را ناراحت می‏کرد. عایشه پیش خود انتظار داشت با بودن او پیغمبر به زن دیگر التفات نکند، زیرا طبیعی است برای یک مرد با داشتن زنی به جوان و زیبا، به سر بردن با زنانی سالخورده و بی‏بهره از زیبایی جز تحمل محرومیت و ناکامی چیز دیگر نیست، خصوصا اگر مانند پیغمبر بخواهد رعایت حق و نوبت همه را در کمال دقت و عدالت بنماید.
اما پیغمبر که ازدواجهای متعددش بر مبنای مصالح اجتماعی و سیاسی آن روز اسلام بود، نه بر مبانی دیگر، به این جهات التفاتی نمی کرد، و از آن تاریخ تا آخر عمر - که مجموعا در حدود ده سال بود - زنان متعددی از میان زنان بی‏سرپرست، که شوهرانشان کشته شده بودند، یا به علت دیگر بی‏سرپرست شده بودند به همسری انتخاب کرد.
موضوع دیگری که احیانا سبب ناراحتی عایشه می‏شد، این بود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ وقت تمام شب را در بستر نمی‏ماند، یک سوم شب و گاهی نیمی از شب و گاهی بیشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر می‏برد(1007). شبی نوبت عایشه بود، پیغمبر همینکه خواست بخوابد جامه و کفشهای خود را در پایین پای خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مکثی به خیال اینکه عایشه خوابیده است، آهسته حرکت کرد و کفشهای خویش را پوشید و در را باز کرد و آهسته بست و بیرون رفت. اما عایشه هنوز بیدار بود و خوابش نبرده بود. این جریان برای عایشه خیلی عجیب بود، زیرا شبهای دیگر می‏دید که پیغمبر از بستر بر می‏خیزد، و در گوشه‏ای از اطاق بیرون رود. با خود گفت من باید بفهمم پیغمبر کجا می‏رود، نکند به خانه یکی دیگر از زنها برود، با خود گفت آیا واقعه پیغمبر چنین کاری خواهد کرد و شبی را که نوبت من است در خانه دیگری به سر خواهد برد؟! ای کاش سایر زنانش بهره‏ای از جوانی و زیبایی می‏داشتند و حرمسرائی از زیبارویان تشکیل داده بود. او چنین کاری هم که نکرده و مشتی زنان سالخورده و بیوه دور خود جمع کرده است، به هر حال باید بفهمم او در این وقت شب، به این زودی که هنوز مرا خواب نبرده به کجا می‏رود؟
عایشه فورا جامه‏های خویش را پوشید و مانند سایه به دنبال پیغمبر راه افتاد. دید پیغمبر یکسره از خانه به طرف بقیع که در کنار مدینه بود و به دستور پیغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند، رفت و در کناری ایستاد. عایشه نیز آهسته از پشت سر پیغمبر رفت و خود را در گوشه‏ای پنهان کرد. دید پیغمبر سه بار دستها را به سوی آسمان بلند کرد، بعد راه خود را به طرفی کج کرد. عایشه نیز به همان طرف رفت. پیغمبر راه رفتن خود را تند کرد، عایشه نیز تند کرد، پیغمبر به حال دویدن درآمد، عایشه نیز پشت سرش دوید. بعد پیغمبر به طرف خانه راه افتاد. عایشه، مثل برق، قبل از پیغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتی که پیغمبر وارد شد، نفس تند عایشه را شنید، فرمود: عایشه! چرا مانند اسبی که تند دودیده باشد نفس نفس می‏زنی؟
- چیزی نیست یا رسول الله.
- بگو، اگر نگویی خداوند مرا بی‏خبر نخواهد گذاشت.
- پدر و ماردم قربانت! وقتی که تو بیرون رفتی من هنوز بیدار بودم، خواستم بفهمم تو این وقت شب کجا می‏روی؟ دنبال تو بیرون آمدم، در تمام این مدت از دور ناظر احوالت بودم.
- پس آن شبحی که در تاریکی هنگام برگشتن به چشمم خورد، تو بودی؟
- بلی، یا رسول الله.
پیغمبر در حالی که مشت خود را آهسته به پشت عایشه می‏زد، فرمود: آیا برای تو این خیال پیدا شد که خدا و پیغمبر خدا به تو ظلم می‏کنند و حق تو را به دیگری می‏دهند؟!
- یا رسول الله! آنچه مردم مکتوم می‏دارند، خدا همه آنها را می‏داند و تو را آگاه می‏کند؟
- آری، جریان رفتن من امشب به بقیع این بود که فرشته الهی جبرئیل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خویش را از تو مخف کرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ خود را از تو متوم داشتم. چون گمان کردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بیدار کنم و بگویم برای استماع وحی الهی باید تنها باشم. بعلاوه ترسیدم تو را وحشت بگیرد، این بود که آهسته از اطاق بیرون رفتم. فرشته خدا به من رستور داد بروم به بقیع و برای مدفونین طلب آمرزش کنم.
- یا رسول الله! من اگر بخواهم برای مردگان طلب آمرزش کنم چه بگویم.
- بگو: السلام علی اهل الدیار من المؤمنین و المسلمین یرحم الله المستقدمین منا و المستأخرین، فانا انشاء الله لا حقون(1008).
اشعار :
تمسک به اهل بیت (علیهم السلام)
ز اکسیر ولایت بایدت درمان کنی جان را - گذر از جسم و از جان گر نخواهی هیچ درمان را
به کشتی بان تمسک جو که ایمان از خطر گردی - بغیر از این نشاید ایمنی از غرق طوفان را
نبی در وصف آل خود چنین فرمود بر امت - مثال کشتی نوح و تمسک جوی آنان را
نجات از بهر کی پایان بجز حب علی - نبود بحب آل احمد بایدت تکمیل ایمان را
فدای جان جانان شو موحد تا بقا یابی - بجز حب علی نتوان به جنت یافت سامان را
ای که خواهی در جهان از غرق طوفان وراهی - بایدت در کشتی آل محمد پا نهی
بشنو اکنون این حدیث از قول ختمی مرتبت - چشم و دل را باز کن تا بازیابی آگهی
گفت پیغمبر مثال اهل بیت خویشتن - کشتی نوحند غیر از آن ضلال و گمرهی
بحر طوفانی و ملزم پر ز گرداب بلا - اغتزال از کشتی نوح است جانا ابلهی
غرق گردد هر که دور از کشتی آل عباست - غیر حب آل احمد کی ز دوزخ وارهی
کن تمسک بر علی و آل در غرقاب بیم - ای موحد تا ز غرقاب خطرها وارهی (دیوان موحد)
نکات :
ظاهر تعبیر قرآن پیرامون اصحاب کهف آن است که آنان سرانجام بدرو؛ حیات گفتند و به خاک سپرده شدند، سپس علاقه‏مندان به آنها تصمیم گرفتند معبدی در کنار آرامگاه آنان بسازند، قرآن این موضوع را با لحن موافقی آورده است و این نشان می‏دهد که ساختن معبد به احترام قبور بزرگان دین نه تنها حرام نیست - آن چنان که وهابیها می‏پندارند - بلکه کار خوب و شایسته‏ای است.
اصولا بناهای یادبود که خاطره افراد برجسته و با شخصیت را زنده‏دارد همیشه در میان مردم جهان بوده و هست، و یک نوع قدردانی از گذشتگان، و تشویق برای آیندگان در آن کار نهفته است، اسلام نه تنها از این کار نهی نکرده بلکه آن را مجاز شمرده است.
وجود اینگونه بناها یک سند تاریخی بر وجود این شخصیتها و برنامه و تاریخشان است، به همین دلیل پیامبران و شخصیتها که قبر آنها متروک مانده تاریخ آنها نیز مورد تردید و استفهام قرار گرفته است.
این نیز واضح است که این‏گونه بناها کمترین منافاتی با مسئله توحید و اختصاص پرستش به الله ندارد، زیرا احترام، مطلبی است، و عبادت و پرستش مطلبی دیگر.
پادشاه کشور سعودی هر سال روز عید قربان علمای فرقه‏های اسلامی را میهمان می‏کند. در این سالها علامه سید شرف الدین جبل عاملی (از علمای برجسته لبنانی) به مهمانی دعوت می‏شود. علامه همین که وارد جلسه شد، قرآنی را که جلد چرمی داشت به شاه هدیه کرد. شاه آن را گرفت و بوسید. علامه گفت: تو مشرک هستی! شاه ناراحت شد که چرا چنین تهمتی می‏زنی؟ علامه گفت: چون شما چرمی را بوسیدی که پوست حیوان است و احترام به پوست حیوان شرک است! شاه گفت: من هر پوستی را نمی‏بوسم، کفش من از چرم و پوست حیوان است، ولی هرگز آن را نمی‏بوسم، این قطعه چرم، جلد قرآن قرار گرفته است.
علامه فرمود: ما نیز هر آهنی را نمی‏بوسیم، آهنی را می‏بوسیم که صندوق یا ضریح و درب و پنجره قبر پیامبر یا امامان معصوم (علیهم السلام) باشد.
آری، شرک آن است که ما کسی یا چیزی را در برابر خدا علم کنیم و برای او قدرتی مستقل قائل شویم، در حالی که شیعه قدرت اولیای خدا را مستقل نمی‏داند، بلکه قدرتی وابسته به قدرت الهی می‏داند و اگر گنبد و بارگاهی می‏سازد به خاطر آن است که به مردم اعلام کند در این جا مردم توحید دفن شده است. کسی که در اینجا دفن شده در راه خدا شهید گشته و فدا و فنای توحید شده است. پس گنبد و بارگاه، یعنی مرکزی که زیر آن فریاد توحید بلند است، نه مرکزی در برابر مسجد.
زیارت رهبران آسمانی و استمداد و توسل از طریق آن عزیزان، مورد تأیید قرآن است. جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول
پیامبر بخشنده گناه نیست، واسطه عفو الهی است. استغفر لهم الرسول
گناهکاران نباید مأیوس شوند، استغفار، توبه و زیارت اولیای خدا، وسیله‏ای برای بازسازی روحی آنان است. جاؤک فاستغفروا...
در زیارت رسول خدا و اقرار به لغزش و استغفار خود احساس سبک شدن از گناه به انسان دست می‏دهد. لوجدوا الله توابا
نماز میت و زیارت قبور، نشانه حرمت و احترام مؤمن پس از مرگ و کاری پسندیده است و چون منافق، حرمتی ندارد لذا فرمود: لا تصل، لا تقم
در روایات می‏خوانیم: که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:: زر القبور تذکر بها الاخره(1009)؛ به زیارت قبرها بروید تا یاد آخرت در شما زنده شود.
و در جمله‏ای دیگر فرمود: زوروا موتاکم فسلموا علیهم فان لکم فیهم عبره(1010)؛ به زیارت مردگان بروید و بر آنان سلام کنید زیرا که از این کار درس عبرت می‏گیرید.
پیامبر عزیز (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من زار قبر ابویه او احدهما فی کل جمعه غفر له و کتب عندالله بارا(1011)؛ کسی که در هر جمع به زیارت قبر پدر و مادرش یا یکی از آنان برود، هم گناهانش بخشیده می‏شود و هم نزد خداوند فرزند نیکوکار به حساب می‏آید و دعا نزد قبر والدین مستجاب است(1012).
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر که قبر مرا زیارت کند شفاعتم در قیامت برای او واجب می‏شود(1013).
حضرت زهرا (علیهم السلام) هفته‏ای یکبار به زیارت قبر حمزه و در هر روز شنبه به زیارت سایر شهداء می‏رفت و برای آنها ترحم و گریه و استغفار می‏کردند(1014).
در روایات آمده که مردگان از زیارت شما مطلع و شاد و به شما علاقه‏مند و مأنوس می‏شوند(1015).
امام رضا (علیه السلام) فرمود: اگر به هنگام زیارت مؤمن هفت مرتبه سوره قدر خوانده شود هم میت و هم کسی که به زیارت آمده مورد بخشش خداوند قرار می‏گیرد(1016).