آیات :
نام کسانی را که در جنگ مرادنگی از خود نشان دادهاند، زنده نگاه دارید
فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت و آتاه الله الملک و الحکمه و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لکن الله ذو فضل علی العالمین؛(1865)؛ سپس آنها (طالوت و یاران لو) به اذن خداوند، سپاه دشمن را درهم شکستند و داود (که جوانی کم سن و سال، ولی مؤمن، شجاع و از یاران طالوت بود،) جالوت را (که فرمانده سپاه دشمن بود) کشت، و خداوند حکومت و حکمت به او عطا نمد و از آنچه میخواست به او آموخت. و اگر خداوند (فسا) بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند، قطعاً زمین را فساد میگرفت. ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد.
گناه و نامردی!
و جاءه قومه یهرعون الیه و من قبل کانوا یعملون السیئات قال یا قوم هولاء بناتی هن أطهر لکم فاتقوا الله و لا تخزون فی ضیفی ألیس منکم رجل رشید(1866)؛ و قوم لوط، که سابقه کارهای بد داشتند، به سرعت به سراغ او آمدند. (حضرت لوط، برای جلوگیری از تعرض مردم به فرشتگان، با اشاره به دختران خود، به آنان) گفت: ای قوم من! اینها دختران منند، (که میتوانید با آنان ازدواج کنید. اگر قصدی دارید) آنها برای شما پاکترند، پس از خدا پروا کنید (و دست به گناه نزنید) و مرا در پیش میهمانانم رسوا مسازید، آیا در (میان) شما یک نفر رشید (جوانمرد) وجود ندارد؟ (که بجای گناه ازدواج را بپذیرد؟)
جوانمردی یوسف
قال رب السجن أحب الی مما یدعوننی الیه و الا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجاهلین(1867)؛ (یوسف) گفت: پروردگارا! زندان برای من از آنچه مرا به سوی آن میخوانند محبوبتر است. و اگر حیله آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنها تمایل میکنم و از جاهلان میگردم.(1868)
جوانی و جوانمردی
اذ أوی الفتیه الی الکهف فقالوا ربنا ءاتنا من لدنک رحمه و هیی لنا من أمرنا رشداً(1869)؛ زمانی را به خاطر بیاور که آن جوانان به غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا! ما را از سوی خودت رحمتی عطا کن، و راه نجاتی برای ما فراهم ساز!
جوانمردی حضرت ابراهیم (علیه السلام)
قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم؛(1870)؛ (گروهی) گفتند: شنیدیم نوجوانی از (مخالفت با) بتها سخن میگفت که او را ابراهیم میگویند.
نامردی و خیانت
یأیها الذین ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا أمانتکم و أنتم تعلمون؛(1871)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر خیانت نکنید! و (نیز) در امانات خود خیانت روا مدارید، در حالی که میدانید (این کار، گناه بزرگی است)!
گناه خیانت
و ان کنتم علی سفر تجدوا کاتباً فرهن مقبوضه فان أمن بعضکم بعضاً فلیؤد الذی اوتمن أمنته و لیتق الله ربه و لا تکتموا الشهده و من یکتمها فانه ءاثم قلبه و الله بما تعملون علیم(1872)؛ و اگر در سفر بودید، و نویسندهای یافتید، گروگان بگیرید! (گروگانی که در اختیار طلبکار قرار گیرد.) و اگر به یکدیگر اطمینان (کامل) داشته باشید، (گروگان لازم نیست، و) باید کسی که امین شمرده شده (و بدون گروگان، چیزی از دیگری گرفته)، امانت (و بدهی خود را بموقع) بپردازد؛ و از خدایی که پروردگار اوست. بپرهیزد! و شهادت را کتمان نکنید! و هر کس آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است. و خداوند، به آنچه انجام میدهید، داناست.
روایات :
انصاف و اصلاح در مردانگی
- لرجل من ثقیف - یا أخا ثقیف، ما المروءه فیکم؟ قال: یا رسول الله، الانصاف و الاصلاح. قال: و کذلک فی فینا(1873)؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) - به مردی از قبیله ثقیف - ای مرد ثقفی! در میان شما مردانگی به چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا! به انصاف داشتن و اصلاح. حضرت فرمود: در میان ما نیز چنین است.
مردانگی به چیست؟
الامام علی (علیه السلام) - لما سئل عن المرؤه -: لا تفعل شیئاً فی السر تستحیی منه فی العلانیه؛(1874)؛ امام علی (علیه السلام) - در پاسخ به این سؤال که مردانگی چیست؟ - این که در نهان کاری را نکنی که آشکارا از انجام آن شرم داشته باشی.
کمال مردانگی
لا یتم مروه الرجل حتی یتفقه فی دینه و یقتصد فی معیشته و یصبره علی النائبه اذا نزلت به و یستعذب مراره اخوانه(1875)؛ امام علی (علیه السلام): مردانگی مرد کامل نشود، مگر آن گاه که در دینش فقیه و دانا شود. در زندگیش میانه روی کند، در برابر پیشامدهای سختی که به او میرسد، شکیبا باشد و تلخی برادران را گوارا یابد.
نرمی و مدارا در مردانگی
بالرفق تتم المروءه(1876)؛ امام علی (علیه السلام): با نرمی و مدارا است که مدانگی به کمال میرسد.
صدق و راستی در مردانگی
بالصدق تکمل المروءه(1877)؛ حفظ الدین و اعزاز النفس و لین الکنف و تعهد الصنیعه و أداء الحقوق و التحبب الی الناس؛(1878) امام حسن (علیه السلام) - در پاسخ به سؤال از مردانگی - حفظ دین و عزت نفس و نرم و مداومت بر نیکی و احسان و ادا کردن حقوق و دوستی با مردم است.
مردانگی در اطاعت از خدا
قیل له ما المروه فقال (علیه السلام): لا یراک الله حیث نهاک و لا یفقدک من حیث أمرک؛(1879)؛ امام صادق (علیه السلام) - در پاسخ به پرسش از مردانگی - این که خداوند تو را در جایی که نهیت کرده است، حاضر نبیند و در آنجا که فرمانت داده است، غایب نیابد.
رفتار عادلانه
من عامل الناس فلم یظلمهم وحدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروءته و طهرت عدالته(1880)؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم): هر که در رفتار خود با مردم به ایشان ستم نکند و به گاه سخن، دروغ نگوید و در وعده خود خلاف نیاورد، مردانگیاش کامل و عدالتش آشکار است.
بیمروتی بیهمت
لامروه لمن لا همه له؛(1881) امام حسن (علیه السلام): بیهمت را مردانگی نباشد.
عادلترینها
أعدل الناس من أنصف عن قوه؛(1882) امام علی (علیه السلام): عادلترین مردم کسی است که با داشتن قدرت، عدالت بورزد.
نمونهای از مردانگی
مر شیخ مکفوف کبیر یسأل. فقال أمیرالمؤمنین: ما هذا؟ فقالوا یا أمیرالمؤمنین! نصرانی. فقال: استعملتموه حتی اذاکبر عجز منعتموه، أنفقوا علیه من بیت المال(1883)؛ پیر مرد فرتوت و نابینای، در حال گدایی، بر امیر مؤمنان گذشت. امام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این مرد کیست و چرا گدایی میکند؟ جواب گفتند: نصرانی است. امام فرمود: تا آن زمان که قدرت کار کردن داشت از او کار کشیدید و اینک که پیر شده و قدرت کار کردن ندارد، از تأمین روزی وی دریغ میورزید؟ از بیت المال زندگی او را تأمین کنید.
داستانها :
عالمی که مرجعیت را از خود سلب کرد
مرحوم سید حسین کوه کمرهای بزرگان اکابر علماء و از مراجع تقلید زمان خودشان بودند. ایشان در نجف حوزه درسی داشتند، ولی هنوز شهرت زیادی به هم نزده بودند، بخصوص که در نجف فقط مدت کمی را اقامت داشتند و بعد به ایران آمده و به سیاحت پرداخته بودند، به این معنا که شهرهای ایران را میگشت و هر جا یک عالم مبرزی میدید، مدتی را نزد او میماند و از وی استفاده مینمود. مدتی را در مشهد گذراند، مقدار بیشتری را در اصفهان ماند و مدت زیادتری را در کاشان از محضر مرحوم نراقی استفاده کرده بود. پس از مدت سه سال که به کاشان برگشت، براستی مرد مبرزی شده بود.
در هنگامی که نجف اقامت داشتند، در مسجدی تدریس میکرد. در همان مسجد، قبل از ساعت درسی او، شیخی کمجثه با چشمهایی بهم خورده و تراخمی که شباه وی را به خوزستانیها میرساند با لباسهایی مندرس و عمامهای کهنه نیز برای دو سه نفر درس میگفت.
یک روز مرحوم آقا سید حسین زودتر از همیشه میآید، هنوز یک ساعت دیگر به ساعت درسی مانده بود که وارد مسجد میشود، دید یک شیخ به اصطلاح جلنبری هم آن گوشه نشسته و برای دو سه نفر تدریس میکند. او هم کناری نشست ولی صدای شیخ را به خوبی میشنید. حرفهای عالم معتبر معروف قریب المرجعیت است، در حالی که آن شیخ، یک مرد مجهولی است که تا آن روز او را نمیشناخته است.
فردایش گفت: امروز هم کمی زودتر برویم ببینیم چه جوری است؟ لذا عمداً یک ساعت زودتر رفت و مثل روز قبل یک گوشهای نشست و گوش کرد. دید تشخیص دیروز درست بوده است و در واقع آن شیخ مرد فاضلی است و حتی از او هم فاضلتر میباشد. با خود گفت یک روز دیگر هم امتحان میکنم، باز هم همین کار را کرد.
برایش صد در صد ثابت شد که این مرد نامعروف مجهول، از خودش عالمتر است و خود او هم میتواند از آن شیخ استفاده کند. بعد رفت در جایی که هر روز تدریس میکرد، نشست تا شاگردانش آمدند.
هنوز درس آن شیخ تمام نشده بود، سید خطاب به شاگردانش گفت: من امروز برای شما حرف تازهای دارم.
گفتند: بفرمایید.
گفت: آن شیخی که میبینید آن گوشه نشسته، او از من خیلی عالمتر و فاضلتر است و من امتحان کردم، خود من هم از او استفاده میکنم و اگر راستش را بخواهید من و شما - همه با همدیگر - باید پای درس او برویم، یاالله که ما رفتیم.
خودش از جای بلند شد و تمام شاگردان هم به همراه او به پای درس آن شیخ رفتند، اما حقیقت این بود که آن شیخ کم جثه آسمان جل کسی جز شیخ مرتضی انصاری نبود، منتهی در آن وقت هنوز قدرش شناخته نشده بود ولی بعدها از اعاظم فقها و اکابر علماء بشمار آمد.
اما آنچه؟ در این داستان انسان را به شگفت وامیدارد، این روحیه عالی و اهلی است که انسانی مانند آقا سید حسین کوه کمرهای را با آن درجه علمی و اجتماعی (مرجعیت) وادار میکند تا قیام علیه خود کند و با پذیرفتن شاگردی شیخ انصاری، و موقعیت و مرجعیت خویش را نادیده بگیرد و آن را از خود سلب کند و به دیگری تفویض نماید.
مرجعیت کم نیست، اگر انسان بخواهد از جنبه دنیایی به آن نگاه کند، مقام بسیار عالیای است، اما اینکه او از منافع خودش این چنین میگذرد، ناشی از یک روح متعالی آزاد ات که میتوانست آنطور بین خودش و دیگری قضاوت کند و علیه خویشتن حکم صادر کند(1884).
قهرمان کیست؟
پوریای ولی یکی از پهلوانان معروف دنیاست و ورزشکاران هم او را مظهر فتوت و مردانگی و عرفان میدانند. نقل میکنند که روزی به کشوری سفر میکند تا با پهلوان درجه اول آنجا در یک مکان و وقت معینی مسابقه بدهد. در شب جمعه به پیر زنی بر میخورد که حلوا خیرات میکند و از مردم هم التماس دعا دارد. پیرزن، پوریای ولی را نمیشناخت، لذا جلو آمد و به او حلوا داد و گفت: حاجتی دارم برایم دعا کن.
- چه حاجتی؟
- پسر من قهرمان کشتی است، هم اکنون قهرمان دیگری از خارج آمده تا در همین روزها با پسرم مسابقه دهد و چون تمام زندگی ما با همین قهرمانی فرزندم اداره میشود، اگر پسر من زمین بخورد، نه تنها که آبروی او رفته بلکه تمام زندگی ما نیز تباه میشود و من هم از بین میروم.
پوریا گفت: مطمئن باش من دعا میکنم.
پس از آن پوریا با خود فکر کرد که فردا چه باید بکند، آیا اگر قویتر از آن پهلوان بود او را به زمین بزند یا نه؟ بعد از مدتی فکر و خیال به این نتیجه رسید که قهرمان کسی است که با نفس خود مبارزه کند، لذا تصمیم خودش را گرفت. ... چون روز موعود فرا رسید و پنجه در پنجه حریف خود افکند، خویشتن را بسیار قوی و حریف را خیلی ضعیف یافت؛ بطوری که میتوانست با آسانی پشت او را به خاک برساند. ولی برای اینکه کسی نفهمد، مدتی با او هم آوردی کرد و بعدهم به گونهای خودش را سست نمود که حریف، وی را به زمین زد و روی سینهاش نشست.
نوشتهاند: در همان وقت احساس کرد که قلبش را خدای متعالی باز نمود، گویی ملکوت را با قلب خود میبیند، چرا؟ برای اینکه یک لحظه جهاد با نفس کرد. بعد این مرد از اولیاء الله شد، زیرا المجاهد من جاهد نفسه و به مصداق اشجع الناس من غلب هواه چنان قهرمانی ای به خرج داد که از همه قهرمانیها بالاتر بود(1885).
البته در ورزشهای امروز خصوصاً در ممالک دیگر، معنویات از بین رفته است. در گذشته ورزشکارها علی (علیه السلام) را مظهر قهرمانی و پهلوانی میدانستند.
علی (علیه السلام) در هر دو جبهه قهرمان است هم در میدان جنگ که با انسانهای منحرف در ستیز است و هم در میدان مبارزه با نفس:
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو - طالب مردی چنینم کو به کو
این بود که همیشه پهلوانی و قهرمانی با یک فتوت، مردانگی، شجاعت معنوی و مبارزه با هوای نفس و آزادی از هوس توأم بود. یعنی آنکه قهرمان بود، آنجا که چشمش به نامحرم میافتاد دیگر خیره نمیشد و به ناموس مردم نگاه نمیکرد، روح قهرمانی به او اجازه نمیداد تا نگاه کند. قهرمان زنا نمیکرد، شراب نمیخورد، دروغ نمیگفت، تهمت نمیزد، تملق و چاپلوسی نمیکرد، چون روح قهرمانی به او اجازه این کارها را نمیداد. قهرمان تنها آنکس نیست که یک وزنه سنگین یا یک سنگ و آهنی را بلند کند، بلکه عمده این است که از عهده نفس اماره برآید(1886).
مروت و مردانگی
جنگ صفین در آستانه شروع شدن است و میرود تا اولین درگیری و برخورد مسلحانه امام علی (علیه السلام) با معاویه آغاز شود. دو لشکر در اطراف رود فرات به هم میرسند. معاویه به یارانش دستور میدهد پیشدستی کنید و آب را بر روی علی و سپاهیانش قبل از آنکه به محل کارزار برسند ببندید.
آب به روی سپاهیان اسلام بسته میشود و تازه معاویه و لشکریانش خیلی هم خوشحال میشوند و میگویند: از وسیله خوبی است استفاده کردهایم، زیرا وقتی که علی و پیروانش بیایند آب به چنگ نمیآورند و مجبور میشوند فرار کنند و آن وقت بهترین پیروزی را ما به دست آوردهایم.
علی (علیه السلام) به معاویه پیغام داد که بهتر است ابتدا با یکدیگر مذاکره کنیم، بلکه بتوانیم با مذاکره مشکل را حل کنیم و گرهای که میشود با دست باز کرد نباید با دندان باز کنیم و تا ممکن باشد از کاری که میان دو گروه از مسلمانان جنگ و خونریزی راه بیاندازد بپرهیزیم، هنوز ما به محل نرسیده شما آب را بستید.
پس از این پیغام، معاویه شورای نظامی تشکیل داد و مسئله را با سران خودش مطرح کرد و گفت: شما چه صلاح میدانید: اینها را آزاد بگذاریم یا نه؟
بعضی گفتند: آزاد بگذارید برای این که اگر آزاد نگذارید با زور و قدرت از شما میگیرند و آبرویتان بر باد میرود.
دیگران گفتند: خیر، ما آزاد نمیگذاریم و آنها هم نمیتوانند از ما بگیرند و آزاد نگذاشتند.
بالاخره جنگ را به علی (علیه السلام) تحمیل کردند. آن وقت علی (علیه السلام) آنجا آمد و ایستاد و یک خطابه حماسی در مقابل لشکر خود خواند که از هزار طبل و شیپور و نغمههای نظامی و مارشهای ارتشی اثرش بیشتر است. صدا زد: ای مردم! معاویه گروهی از گمراهان را دور خودش جمع کرده است و آنها آب را بر روی شما بستهاند! حالا میدانید چه باید بکنید؟ یکی از دو راه را انتخاب نمایید: الان شما تشنه هستید و سراغ من آمدهاید که آب نداریم و تشنه هستیم و آب میخواهیم، پس بنابراین اول باید این شمشیرهای خودتان را از خونهای پلید سیراب کنید تا آنوقت سیراب بشوید. بعد یک جملهای فرمود که هیجانی در همه ایجاد کرد؛ علی موت و حیات را از جنبه حماسی و نظامی در این گفتار تعریف میکند: ایها الناس حیات یعنی چه؟ زندگی یعنی چه؟ مردن یعنی چه؟ آیا زندگی یعنی راه رفتن بر روی زمین و غدا خوردن و خوابیدن؟ آیا مردن یعنی رفتن زیر خاک؟ خیر، نه این زندگی است و نه آن مردن. فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاه فی موتکم قاهرین(1887)، زندگی این است که بمیرید و پیروز باشید و مردن این است که زنده باشید و محکوم و مغلوب دیگران.
ببینید این جمله چقدر حماسی است! چقدر اوج دارد! این جمله از صد مارش نظامی بیشتر اثر کرد، لشکر علی را باید زودتر جلوشان را نگه داشت! حمله کردند و دشمن را تا چند کیلومتر آن طرفتر عقب راندند، شریعه را در اختیار گرفتند، جلو آب را بستند، معاویه بیآب ماند، نامهای التماسآمیز نوشت. اصحاب علی (علیه السلام) گفتند: محال است، زیرا که ما چنین کاری را ابتدا شروع نکردیم، شما اول این کار را کردید و گفتید آب به شما نمیدهیم ولی امیر المؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: نکردیم، شما اول این کار را کردید و گفتید آب به شما نمیدهیم ولی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: نه، هرگز چنین نمیکنیم؛ این عملی است ناجوانمردانه، من با دشمن در میدان جنگ روبرو میشوم ولی هرگز از راه اینگونه تضییقات نمیخواهم پیروزی کسب کنم. این شیوهها از عمل و شأن من بدور است و از شأن یک مسلمان عزیز و با کرامت هم بدور میباشد.
این را میگویند مروت و مردانگی، مروت بالاتر از شجاعت است. چه خوب گفته مولای رومی، این شعر او از بهترین اشعاری است که راجع به علی (علیه السلام) گفته شده است. آنجا که خطاب میکند به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و میگوید:
در شجاعت شیر ربانیستی - در مروت خود که داند کیستی؟ (1888)
مضیقه بیآبی
معاویه بن ابی سفیان، در حدود شانزده سال بود که به عنوان امارت در شام حکومت میکرد و بدون آنکه به احدی اظهار کند، مقدمات خلافت را برایخویش فراهم میساخت. از هر فرصتی برای منظوری که در دل داشت استفاده میکرد. بهترین بهانه برای اینکه از حکومت مکزی سرپیچی کند و داعیه خلافت را آشکار نماید، موضوع کشته شدن عثمان بود. او در زمان حیات عثمان، به استغاثههای عثمان پاسخ مساعد نداد و تقاضاها و استمدادهای عثمان را نشنیده و ندیده گرفت، اما منتظر بود عثمان کشته شود و قتل وی را بهانه کار خود قرار دهد. عثمان کشته شد و معاویه فوراً درصدد بهرهبرداری برآمد.
از سوی دیگر، مردم پس از قتل عثمان دور علی را که به جهات مختلفی از رفتن زیر بار خلافت امتناع میکرد گرفتند و با او بیعت کردند. علی پس از آنکه دید مسئولیت، رسماً متوجه اوست، قبول کرد و خلافت رسمیش در مدینه که مرکز و دارالخلافه آنروز بود اعلام شد. همه استانهای کشور پهناور اسلامی آن زمان اطاعتش را گردن نهادند، به استثناء شام و سوریه که در اختیار معاویه بود. معاویه از اطاعت حکومت مرکزی سرپیچی کرد، و آن را متهم ساخت به این که کشندگان عثمان را پناه داده است و خود آماده اعلام استقلال شام و سوریه شد و سپاهی انبوه از شامیان فراهم کرد.
علی (علیه السلام) بعد از فیصله دادن کار اصحاب جمل متوجه معاویه شد. نامههایی با معاویه رد و بدل کرد، اما نامههای علی در دل سیاه معاویه اثر نکرد. دو طرف با سپاهی انبوه به سوی یکدیگر حرکت کردند. ابوالاعور سلمی پیشاپیش لشکر معاویه با گروهی از پیشاهنگان حرکت میکرد و مالک اشتر نخعی با گروهی از لشکریان علی به عنوان پیشاهنگ سپاه علی حرکت میکرد. دو دسته پیشاهنگ در کنار فرات به یکدیگر رسیدند. مالک اشتر از طرف علی مجاز نبود جنگ را شروع کند، اما ابوالاعور برای اینکه زهر چشمی بگیرد، حمله سختی کرد. حمله او از طرف مالک و همراهانش دفع شد و شامیان سخت به عقب رانده شدند. ابوالاعور برای اینکه کار را از راه دیگر بر حریف سخت بگیرد، خود را به محل شریعه، یعنی آن نقطه شیبدار کنار فرات که دو طرف میبایست از آنجا آب بردارند، رساند. نیزهداران و تیراندازان خود را مأمور کرد تا آن نقطه را حفظ کنند و مانع ورود مالک و یارانش بشوند. طولی نکشید که خود معاویه با سپاه انبوهش رسید و از پیشدستی ابوالاعور خشنود شد. معاویه برای اطمینان بیشتر عدهای بر نفرات ابوالاعور افزود. اصحاب علی در مضیقه بیآبی قرار گرفتند. شامیان عموماً از پیش آمدن این فرصت خوشحال بودند، و معاویه با مسرت اظهار داشت: این اولین پیروزی است.
تنها عمرو بن العاص معاون و مشاور مخصوص معاویه این کار را مصلحت نمیدید. از آن سو معاویه این کار را مصلحت نمیدید، از سویی علی (علیه السلام) خودش رسید و از ماجرا آگاه شده. نامهای به وسیله یکی از بزرگان یارانش، به نام صعصعه، به معاویه نوشت و یاد آور شد: ما آمدهایم و به اینجا اما میل نداریم حتی الامکان جنگی رخ دهد و میان مسلمانان برادر کشی واقع شود. امیدواریم بتوانیم با مذاکرات اختلافات را حل کنیم، ولی میبینم تو و پیروانت قبل از هر چیز، اسلحه به کار بردهاید، بعلاوه جلوی آب را بر یاران من گرفتهاید، دستور بده از این کار دست بردارند، تا مذاکرات آغاز گردد. البته اگر تو به چیزی جز جنگ راضی نشوی، من ترس و ابایی ندارم.
این نامه به دست معاویه رسید. با مشاورین خود در اطراف این موضوع مشورت کرد. عموماً نظرشان این بود که فرصت خوبی به دست آمده، باید استفاده کرد و به این نامه نباید ترتیب اثر داد.
تنها عمرو بن العاص نظر مخالف داشت، گفت اشتباه میکنید، علی و اصحالش چون در نظر ندارند در کار جنگ و خونریزی پیشدستی کنند، فعلاً سکوت کردهاند و به وسیله نامه خواستهاند شما را از کارتان منصرف کنند، خیال نکنید که اگر شما به این نامه ترتیب اثر ندادید و آنها را همچنان در مضیقه بیآبی گذاشتید، آنان عقب نشینی میکنند. آن وقت است که دست به قبضه شمشیر خواهند برد و از پای نخواهند نشست تا شما را با رسوایی از اطراف فرات دور کنند. اما عقیده اکثریت مشاورین این بود که مضیقه بیآبی، دشمن را از پای درخواهد آورد و آنها را مجبور به عزیمت خواهد کرد. معاویه شخصاً نیز با این عقیده همراه بود.
این شورا به پایان رسید. صعصعه برای جواب نامه به معاویه مراجعه کرد. معاویه که در نظر داشت از جواب دادن شانه خالی کند، گفت: بعداً جواب خواهم داد. ضمناً دستور داد تا سربازان محافظ آب کاملاً مراقب باشند و مانع ورود و خروج سپاهیان علی شوند.
علی (علیه السلام) از این پیشامد که امید هر گونه حسن نیتی را در جبهه مخالف بکلی از بین میبرد و راهی برای حل مشکلات به وسیله مذاکرات باقی نمیگذاشت، سخت ناراحت شد. راه را منحصر به اعمال زور و دست بردن به اسلحه دید. در مقابل سپاه خویش آمد و خطابهای کوتاه، اما مهیج و شورانگیز، به این مضمون انشاء کرد:
اینان ستمگری آغاز کردند، در ستیزه را گشودند و با روشن خصمانه شما را پذیره شدند. اینان مانند گرسنهای که غذا میطلبد، جنگ و خونریزی میطلبند. جلوی آب آشامیدنی را بر شما گرفتهاند. اکنون یکی از دو راه باید انتخاب کنید، راه سومی نیست: یا تن به ذلت و محرومیت بدهید و همچنان تشنه بمانید، یا شمشیرها را از خون پلید اینان سیراب کنید تا خودتان از آب گوارا سیراب شوید. زنده بودن این است که غالب و فاتح باشید، هر چند به بهای مردن تمام شود. و مردن این است که مغلوب و زیر دست باشید، هر چند زنده بمانید. همانا معاویه گروهی گمراه و بدبخت را گرد خویش جمع کرده و از جهالت و بیخبری آنها استفاده میکند، تا آنجا که آن بدبختها گلوهای خودشان را هدف تیر مرگ قرار دادهاند.(1889)
این خطابه مهیج، جنبش عجیبی در سپاهیان علی به وجود آورد. خونشان را به جوش آورد. آماده کار زار شدند و با یک حمله سنگین دشمن را تا فاصله زیادی عقب راندند و شریعه را تصاحب کردند.
در این وقت عمر و بن العاص که پیش بینیش به وقوع پیوسته بود، به معاویه گفت: حالا اگر علی و سپاهیانش معامله به مثل کنند و با تو همان کنند که تو با آنها کردی، چه خواهی کرد؟ آیا میتوانی بار دیگر شریعه را از آنها بگیری؟
معاویه گفت: به عقیده تو علی اکنون با ما چگونه رفتار خواهد کرد؟
عمرو بن العاص گفت: به عقیده من علی معامله به مثل نخواهد کرد، و ما را در مضیقه بیآبی نخواهد گذاشت. او برای چنین کارها نیامده است.
از آن سو سپاهیان علی (علیه السلام) بعد از آنکه یاران معاویه را از شریعه دور کردند، از علی خواستند تا اجازه بدهد مانع آب برداشتن یاران معاویه بشوند. علی (علیه السلام) فرمود: مانع آنها نشوید، من به این گونه کارها که روش جاهلان است دست نمیزنم. من از این فرصت استفاده میکنم و مذاکرات خود را با آنها بر اساس کتاب خدا آغاز میکنم، اگر پیشنهادها و صلاح انیشیهای من پذیرفته شد که چه بهتر، و اگر پذیرفته نشد با آنها میجنگم، اما جوانمردانه، نه از راه بستن آب به روی دشمن. من هرگز دست به چنین کارها نخواهم زد و کسی را در مضیقه بیآبی نخواهم گذاشت.
آن روز شام نشده بود که سپاهیان علی و سپاهیان معاویه با یکدیگر میآمدند و آب برمیداشتند و کسی متعرض سپاهیان معاویه نمیشد(1890).
لگد له افتاده
عبد الملک بن مروان، بعد از بیست و یک سال حکومت استبدادی، در سال 86 هجری از دنیا رفت. بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آنکه از نارضایتیهای مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم و رفتار با مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار تعدیلی بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه - که یکی از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود - برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزومی پدرزن عبدالملک را، که قبلا حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره همواره آرزوی وی را میکردند، از کار بر کنار کرد.
سعید بن مسیب، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت شصت تازیانه زده بود و جامهای درشت بر وی پوشانده، بر شتری سوارش کرده، دور تا دور مدینه گردانده بود. هشام بن اسماعیل، در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود؛ به خاندان علی (علیه السلام) و مخصوصا مهتر و سرور علویین، امام علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام)، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود. ولید هشام را معزول ساخت و به جای او، عمر بن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود، حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشامبن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند، و هر کس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند، و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته میآمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل میشد.
امام زین العابدین (علیه السلام) که بیش از همه، به او بدی شده بود، بر حال او ترحم کرده و به او فرمود: اگر کمکی از من ساخته است حاضرم.
بعد از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند(1891).
نصرانی تشنه
امام صادق (علیه السلام) راه میان مکه و مدینه را طی میکرد. مصادف غلام معروف امام، نیز همراه امام بود. در بین راه چشمشان به مردی افتاد که خود را روی تنه درختی انداخته بود. وضع عادی نبود. امام به مصادف فرمود: به طرف این مرد برویم. نکند تشنه باشد و از تشنگی بیحال شده باشد.
نزدیک رسیدند. امام از او پرسید: تشنه هستی؟
- بلی.
مصادف به دستور امام پایین آمد و به آن مرد آب داد. اما از قیافه و لباس و هیئت آن مرد معلوم بود که مسلمان نیست، مسیحی است. پس از آنکه امام و مصادف از آنجا دور شدند، مصادف مسئلهای از امام سؤال کرد و آن اینکه: آیا صدقه دادن به نصرانی جایز است؟
امام فرمود: در موقع ضرورت، مثل چنین حالی، بلی(1892).
از اخلاق صاحب بن عباد
اسماعیل بن عباد طالقانی معروف به صاحب بن عباد (متوفی 385 ه ق) از علما و حکما و هوشمندان بزرگ قرن چهارم است، او چند سال وزیر سلاطین آل بویه (که شیعه بودند) مانند مؤید الدوله و فخرالدوله دیلمی بود، و مدتی حاکم اصفهان گردید، و در استحکام مبانی تشیع و گسترش آن، در اصفهان و ... نقش مهم داشت، و او علماء و دانشمندان را به تألیف تشویق میکرد، مرحوم صدوق، رئیس محدثین، کتاب اخبار الرضا (علیه السلام) را به سفارش او نوشت و...
صاحب بن عباد خود نیز دارای تألیفاتی بود، از جمله کتاب (المحیط فی اللغه) در هفت جلد، از تألیفات اوست، و ده هزار شعر در مناقب اهل بیت نبوت، و انحرافات معاندین و دشمنان اهلبیت (علیهم السلام) سرود، قبرش در اصفهان، محل زیارت شیعیان است. از اخلاق او اینکه نقل شده، روزی یکی از غلامانش شربتی برای او حاضر کرد و به او داد.
صاحب وقتی که خواست آن بنوشد، یکی از اصحاب او گفت: این شربت را ننوش که زهر آلود است. غلامی که آن شربت را داد نیز ایستاده بود، صاحب بن عباد به آن یار که گفته بود شربت را ننوش، گفت: دلیل بر قول تو چیست که در این شربت، زهر ریختهاند؟!
او گفت: تجربه کن، آن را به آن غلام که به تو داد، بده بیاشامد، تا معلوم شود.
صاحب گفت: من این کار را روا نمیدانم. او گفت: پس آن شربت را به مرغی بده و تجربه کن! صاحب گفت: عقوبت کردن حیوان، جایز نیست. سپس امر کرد شربت آن ظرف را بر زمین ریختند، و به غلام گفت: از نزد من بیرون برو! و دستور داد حقوق ماهیانه او را بدهند و قطع نکنند و گفت: انسان نباید یقین را با شک دفع کند، و عقوبت نمودن شخصی با قطع کردن روزی او، کار ناجوانمردانه است، و من چنین کاری را انجام نخواهم داد(1893).
ایثار و جوانمردی یکی از وظایف مؤمنان
ابان بن تغلب میگوید: همراه امام صادق (علیه السلام) طواف کعبه مینمودم، یکی از شیعیان با من ملاقات کرد، و از من درخواست رفع حاجتی نمود، گفت: با من برای حاجتی بیا!
او به من اشاره میکرد، ولی من میخواستم به طواف ادامه دهم، و خوش نداشتم به او توجه کنم، و همراهی با امام صادق (علیه السلام) را رها نمایم، همچنان به طواف ادامه میدادم، باز دیدم آن شخص به من اشاره کرد، امام صادق (علیه السلام) او را دید، و به من فرمود: ای ابان! آیا تو را میطلبد؟
گفتم: آری.
گفتم: آیا طوافم را بشکنم؟
فرمود: آری!
گفتم: گرچه طواف واجب باشد؟
فرمود: آری، بشکن و برو ببین او چه نیازی دارد!
ابان میگوید: طواف را رها کردم و همراه آن شیعه نیازمند رفتم، و سپس بازگشتم و به محضر امام صادق (علیه السلام) رسیدم، و از آن حضرت پرسیدم: به من خبر بده، حق مؤمن بر مؤمن چه اندازه است؟
امام (علیه السلام) فرمود: ای ابان، از این پاسخ بگذر! زیرا بسیار مهم است و تو طاقت ادای آن را نداری.
ابان پرسید: چرا قربانت گردم؟
سپس ابان همواره سؤال فوق را تکرار کرد، سرانجام امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای ابان! آیا نصف اموالت را به آن نیازمند میدهی؟ وقتی آن حضرت چهره مرا دگرگون دید فرمود: ای ابان آیا نمیدانی که خداوند، مؤمنانی را که ایثارگرند و دیگران را بر خودشان ترجیح میدهند (به بزرگی) یاد فرموده است. در آنجا که در شأن مؤمنان انصار میگوید: و یؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه(1894)؛ آنان [انصار]، مهاجران را بر خود مقدم میدارند، هر چند خود شدیدا فقیر باشند.
ابان میگوید: آری، خداوند چنین فرموده است.
امام (علیه السلام) فرمود: آگاه باش که اگر نصف اموالت را به او بدهی، تازه او را بر خودت ترجیح ندادهای، بلکه به مساوات با او رفتار نمودهای، وقتی به او ایثار کردهای (و طبق آیه فوق، ایثارگر هستی) که از نصف اموالت نیز چیزی به او بدهی (تا اموال او بر تو، ترجیح یابد(1895).)
اشعار :
اثر مردانگی
خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات - مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ (ملک الشعراء بهار)
مردانگی قبل از جنگ
سمندر نهای گرد آتش مگرد - که مردانگی باید آنگه نبرد (سعدی)
مردانگی پیامبر
گزین کن جوانمردی و خوی نیک - که این هر دو عادت مصطفاست (ناصر خسرو)