تربیت
Tarbiat.Org

گنجینه معارف جلد 2
محمد رحمتی شهرضا

اندرز (موعظه)

آیات :
تقوی و اثر موعظه‏
وقفینا علی ءاثر هم بعیسی ابن مریم مصدقا لما بین یدیه من التورات و ءاتینه الانجیل هدی و نور و مصدقا لما بین یدیه من التورات و هدی و موعظه للمتقین(220)؛ و بدنبال آنها (پیامبران پیشین) عیسی بن مریم را فرستادیم در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق داشت؛ و انجیل را به او دادیم که در آن، هدایت و نور بود؛ و (این کتاب آسمانی نیز) تورات را، که قبل از آن بود، تصدیق می‏کرد؛ و هدایت و موعظه‏ای برای پرهیزگاران بود.
اعراض کفار از مواعظ
و ما تأتیهم من ءایه من ءایت ربهم الاکانوا عنها معرضین(221)؛ و هیچ آیه‏ای از آیات پروردگارشان برای آنها نمی‏آید مگر اینکه از آن روی‏گردان می‏شوند.
موعظه از اهداف بیان قصه‏های قرآنی‏
کذلک نقص علیک من أنباء ما قد سبق و قد ءاتینک من لدنا ذکرا(222)؛ این گونه بخشی از اخبار پیشین را برای تو بازگو می‏کنیم؛ و ما از نزد خود، ذکر (و قرآنی) به تو دادیم!
اندرز از اهداف نزول قرآن‏
و کذلک أنزلنه قرءانا عربیا و صرفنا فیه من الوعید لعلهم یتقون أو یحدث لهم ذکرا(223)؛ و این گونه آن را قرآنی عربی (فصیح و گویا) نازل کردیم، و انواع وعیدها (و انذارها) را در آن بازگو نمودیم، شاید تقوا پیشه کنند؛ یا برای آنان تذکری پدید آورد!
ارزش مسافرت جهت تحصیل عبرت‏
أفلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها أو ءاذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصر و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور(224)؛ آیا آنان در زمین سیر نکردند، تا دلهایی داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؛ یا گوشهای شنوایی که با آن (ندای حق را) بشنوند؟! چرا که چشمهای ظاهر نابینا نمی‏شود، بلکه دلهایی که در سینه‏هاست کور می‏شود.
سفر و پندگیری‏
قل سیروا فی الرض فانظروا کیف کان عقبه المجرمین(225)؛ بگو: در روی زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید! توجه به گذشتگان و تحصیل عبرت‏
قال انما أوتیته علی علم عندی أولم یعلم أن الله قد أهلک من قبله القرون من هو أشد منه قوه و أکثر جمعا و لا یسئل ذنوبهم المجرمون(226)؛ (قارون) گفت: این ثروت را بوسیله دانشی که نزد من است به دست آورده‏ام! آیا او نمی‏دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (هنگامی که عذاب الهی فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمی‏شوند.
روایات :
زنده کردن دل با پند
الامام علی (علیه السلام) - فی وصیته لابنه و هو یعظه -: أخی قلبک بالموعظه(227)؛ امام علی (علیه السلام): در مقام اندرز به فرزند خود - دلت با اندرز زنده گردان.
جلای دل با اندرز
المواعظ صقال النفوس، و جلاء القلوب(228)؛ امام علی (علیه السلام): اندرزهای صیقل‏بخش جان‏ها، و جلا دهنده دل‏هاست.
رفع غفلت با پند
بالمواعظ تنجلی الغفله(229)؛ امام علی (علیه السلام): با اندرزهاست که (پرده) غفلت کنار می‏رود.
تجربه نوعی پند است‏
کفی عظه لذوی الاباب ما جربوا(230)؛ برای خردمندان، تجربه‏های آنان پندی است کافی.
پند گرفتن از دنیا
عن علی (علیه السلام) - فی صفه الدنیا -: ان الدنیا دار موعظه لمن اتعظ بها... ذکرتهم الدنیا فتذکروا و حدثتهم فصدقوا و وعظتهم فاتعظوا(231)؛ امام علی (علیه السلام) - در وصف دنیا - همانا دنیا... سرای پند است برای کسی که پند گیرد... دنیا به آنان یادآوری کرد و ایشان یادآور شدند، آنان را خبر داد و ایشان تصدیق کردند، آنان را پند داد و ایشان پندش را پذیرفتند.
پند گرفتن دانا
للکیس فی کل شی‏ء اتعاظ(232)؛ امام علی (علیه السلام): انسان زیرک، از هر چیزی پندی می‏آموزد.
اندرزهای قرآن‏
ان سبحانه لم یعظ أحدا بمثل هذا القرآن(233)؛ امام علی (علیه السلام): خداوند سبحان هیچ کس را به چیزی چون این قرآن اندرز نداده است.
پندگیری از همه چیز
عن اسماعیل بن بشیر قال کتب هارون الرشید الی أبی الحسن موسی بن جعفر (علیه السلام): عظنی و أوجز قال فکتب الیه ما من شی‏ء تراه عینک الا و فیه موعظه(234)؛ امام کاظم (علیه السلام) - در نامه خود به هارون الرشید که از آن حضرت پند و موعظه خواسته بود - هیچ چیزی نیست که چشم تو را ببیند، مگر این که در آن پند و موعظتی است.
پند نیکو
الامام علی (علیه السلام): ان الوعظ الذی لایمجه سمع، و لا یعدله نفع، ما سکت عنه لسان القول و نطق به لسان الفعل(235)؛ امام علی (علیه السلام): اندرزی که هیچ گوشی آن را دور نمی‏اندازد و هیچ سودی با آن برابری نمی‏کند، آن اندرزی است که زبان گفتار از آن خاموش شود و زبان کردار بدان گویا گردد.
پند تقوا
السعید یتعظ بموعظه التقوی و ان کان یراد بالموعظه غیره(236)؛ امام صادق (علیه السلام): انسان سعادتمند، اندرز به تقوا را آویزه گوش خود می‏کند، هر چند مخاطب آن اندرز کسی دیگر باشد.
داستانها :
یک اندرز
مردی با اصرار بسیار از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یک جمله به عنوان اندرز خواست. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: اگر بگویم به کار می‏بندی؟
- بلی، یا رسول الله!
- اگر بگویم به کار می‏بندی؟
- بلی، یا رسول الله!
- اگر بگویم به کار می‏بندی؟
- بلی، یا رسول الله!
رسول اکرم بعد از اینکه سه بار از او قول گرفت و او را متوجه اهمیت مطلبی که می‏خواهد بگوید کرد، به او فرمود: هرگاه تصمیم به کاری گرفتی، اول در اثر و نتیجه و عاقبت آن کار فکر کن و بیندیش، اگر دیدی نتیجه و عاقبتش صحیح است آن را دنبال کن و اگر عاقبتش گمراهی و تباهی است از تصمیم خود صرف نظر کن(237).
خواهش مسیح‏
عیسی (علیه السلام) به حواریون گفت: من خواهش و حاجتی دارم، اگر قول می‏دهید آن را برآورده کنید بگویم. حواریون گفتند: هر چه امر کنی اطاعت می‏کنیم. عیسی از جا حرکت کرد و پاهای یکایک آنها را شست. حواریون در خود احساس ناراحتی می‏کردند، ولی چون قول داده بودند خواهش عیسی را بپذیرند، تسلیم شدند. عیسی پای همه را شست. همینکه کار به انجام به انجام رسید، حواریون گفتند: تو معلم ما هستی، شایسته این بود که ما پای تو را می‏شستیم نه تو پای ما را. عیسی (علیه السلام) فرمود: این کار را کردم برای اینکه به شما بفهمانم که از همه مردم سزاوارتر به اینکه خدمت مردم را به عهده بگیرد عالم است. این را کردم تا تواضع کرده باشم، و شما درس تواضع را فراگیرید، و بعد از من که عهده‏دار تعلیم و ارشاد مردم می‏شوید، راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهید. اساسا حکمت در زمینه تواضع رشد می‏کند نه در زمینه تکبر، همان‏گونه که گیاه در زمین نرم دشت می‏روید نه در زمین سخت کوهستان(238).
نامه‏ای به ابوذر
نامه‏ای به دست ابوذر رسید؛ آن را باز کرد و خواند. نامه از راه دور فرستاده شده بود. شخصی به وسیله نامه از او تقاضای اندرز جامعی کرده بود. او از کسانی بود که ابوذر را می‏شناخت که چقدر مورد توجه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده و پیامبر چه قدر او را مورد عنایت قرار می‏داده و با سخنان بلند و پرمعنای خویش به او حکمت می‏آموخته است. ابوذر در پاسخ، فقط یک جمله نوشت، یک جمله کوتاه: با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست می‏داری، بدی و دشمن مکن.
نامه را بست و برای طرف فرستاد. آن شخص بعد از آنکه نامه ابوذر را باز کرد و خواند، چیزی از آن سر در نیاورد. با خود گفت، یعنی چه؟! مقصود چیست؟! با آن کس که بیش از همه مردم او را دوست می‏داری بدی و دشمنی نکن، یعنی چه؟! اینکه از قبیل توضیح واضحات است، مگر ممکن است که آدمی، محبوبی داشته باشد و با او بدی بکند؟! بدی که نمی‏کند سهل است، مال و جان و هستی خود را در پای او می‏ریزد و فدا می‏کند. از طرف دیگر با خود اندیشید که شخصیت گوینده جمله را نباید از نظر دور داشت؛ گوینده این جمله، ابوذر است. ابوذر، لقمان امت است و عقلی حکیمانه دارد، چاره‏ای نیست باید از خودش توضیح بخواهم. مجددا نامه‏ای به ابوذر نوشت و توضیح خواست. ابوذر در جواب نوشت: مقصودم از محبوبترین و عزیزترین افراد در نزد تو، همان خودت هستی. مقصودم شخص دیگری نیست. تو خودت را از همه مردم بیشتر دوست می‏داری. اینکه گفتم با محبوبترین عزیزانت دشمنی نکن، یعنی با خودت خصمانه رفتار نکن. مگر نمی‏دانی هر خلاف و گناهی که انسان مرتکب می‏شود، مستقیما صدمه‏اش بر خودش وارد می‏شود و ضررش دامن خودش را می‏گیرد(239).
جمع هیزم از صحرا
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در یکی از مسافرتها با اصحابش در سرزمینی خالی و بی‏علف فرود آمدند. به هیزم و آتش احتیاج داشتند؛ فرمود: هیزم جمع کنید. عرض کردند: یا رسول الله! ببینید، این سرزمین چقدر خالی است، هیزمی دیده نمی‏شود. فرمود: در عین حال هر کسی هر اندازه می‏تواند هیزم جمع کند.
اصحاب روانه صحرا شدند، با دقت بر روی زمین نگاه می‏کردند و اگر شاخه کوچکی می‏دیدند برمی داشتند. هرکس هر اندازه توانست، هیزم جمع کرد و با خود آورد. همینکه همه افراد هر چه جمع کرده بودند روی هم ریختند، مقدار زیادی جمع شد. در این وقت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: گناهان کوچک هم مثل همین هیزمها کوچک است، ابتدا به نظر نمی‏آید، ولی هر چیزی جوینده و تعقیب کننده‏ای دارد، همان طور که شما جستید و تعقیب کردید این قدر هیزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا می‏شود، و یک روز می‏بینید از همان گناهان خرد که به چشم نمی‏آمد، انبوه عظیمی جمع شده است(240).
غزالی و راهزنان‏
غزالی، دانشمند شهیر اسلامی، اهل طوس بود (طوس قریه‏ای است در نزدیکی مشهد). در آن وقت، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور، مرکز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می‏شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می‏آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد، و سالها از محضر اساتید و فظلا با حرص و ولع زیاد کسب فضل نمود و برای آن که معلوماتش فراموش نشود و خوشه‏هایی که چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می‏نوشت و جزوه می‏کرد. آن جزوه‏ها را که محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست می‏داشت. بعد از سالها، عازم بازگشت به وطن شد. جزوه‏ها را مرتب کرده و در توبره‏ای پیچید و با قافله به طرف وطن روانه شد. از قضا قافله با یک عده دزد و راهزن روبرو شد. دزدان جلو قافله را گرفتند و آنچه مال و خواسته یافت می‏شد، یکی یکی جمع کردند. نوبت به غزالی و اثاث غزالی رسید؛ همین که دست دزدان به طرف آن توبره رفت، غزالی شروع به التماس و زاری کرد، و گفت: غیر از این، هر چه دارم ببرید و این یکی را به من واگذارید.
دزدها خیال کردند که حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است. بسته را باز کردند، جز مشتی کاغذ سیاه چیزی ندیدند. گفتند: اینها چیست و به چه درد می‏خورد؟ غزالی گفت: هر چه هست به درد شما نمی‏خورد، ولی به درد من می‏خورد.
- به چه درد تو می‏خورد؟
- اینها ثمره چند سال تحصیل من است. اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می‏شود و سالها زحمتم در راه تحصیل علم به هدر می‏رود.
- راستی معلومات تو همین است که در اینجاست؟
- بلی.
- علمی که جایش توی بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فکری به حال خود بکن. این گفته ساده عامیانه، تکانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد. او که تا آن روز فقط فکر می‏کرد که طوطی‏وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط کند، بعد از آن در فکر افتاد کوشش کند و تا مغز و دماغ خود را با تفکر پرورش دهد و بیشتر فکر کند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد. غزالی می‏گوید: من بهترین پندها را که راهنمای زندگی فکری من شد، از زبان یک دزد راهزن شنیدم(241).
ابن سینا و ابن مسکویه‏
ابو علی بن سینا، هنوز به سن بیست سالگی نرسیده بود که علوم زمان خود را فراگرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد. روزی به مجلس درس ابو علی بن مسکویه، دانشمند معروف آن زمان حاضر شد. با کمال غرور، گردویی را به جلوی ابن مسکویه انداخت و گفت: مساحت سطح این را تعیین کن. ابن مسکویه جزوه‏هایی از یک کتاب که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود (کتاب طهارش الاعراق) را جلوی ابن سینا گذاشت و گفت: تو نخست، اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت گردو را تعیین کنم، تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتری.
بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله، راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت(242).
اشعار :
عطای پند
از عطای پند برتر نیست در عالم عطا . (ناصر خسرو)
عمل به پند خویش‏
پندم چه دهی نخست خود را - محکم کمری ز پند در بند
چون خود نکنی چنان که گوئی - پند تو بود دروغ و ترفند (ناصر خسرو)
اهمیت پندگیری‏
مرد باید که گیرد اندر گوش - ور نبشته است پند بر دیوار (سعدی)
نکات :
احکام الهی، در جهت پند و تربیت مردم است.
هنگام موعظه، از القاب متین و عناوین فرهنگی مخاطبین استفاده شود.
برخورد با منکرات باید گام به گام و مرحله به مرحله باشد. موعظه، قهر تنبیه.
تا موعظه مؤثر باشد، قهر و خشونت ممنوع و تا قهر و جدایی موقت اثر کند، تنبیه بدنی ممنوع است.
تذکر و موعظه، سبب نجات از قهر و عذاب الهی است.
امر به معروف و نهی از منکر باید در فضای صفا و محبت و در قالب موعظه و خیرخواهی باشد.
مردم به موعظه نیاز دارند.
ایمان شرط تأثیر موعظه است.
موعظه باید در مسیر حفظ آبروی مردم و جلوگیری از سوء ظن باشد.
متقین نیز به موعظه نیازمندند. موعظه للمتقین
موعظه، یکی از راه‏های دعوت به حق است و هیچ‏کس از آن بی‏نیاز نیست. یکی از نام‏های قرآن، موعظه است. قد جاءتکم موعظه من ربکم و کتاب‏های حدیث، فصلی مخصوص مواعظ به چشم می‏خورد.
در برخی روایات آمده است: گاهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جبرئیل می‏فرمود: مرا موعظه کن. (مواعظ صدوق، ص 92.)
حضرت علی (علیه السلام) گاهی به بعضی از یارانش می‏فرمود: مرا موعظه کن، زیرا در شنیدن اثری است که در دانستن نیست. (ده گفتار، شهید مطهری (رحمه الله)، ص 224.)
در موعظه باید ابتدا، ذهن و حواس شنونده را به خود متوجه کنیم.
موعظه باید بر اساس حکمت باشد.
فرزند به نصیحت نیاز دارد. از فرزندانمان غافل نشویم.
در تبلیغ، ابتدا از نزدیکان خود شروع کنیم.
از رسالت‏های پدر نسبت به فرزند، موعظه است. قال لقمان لابنه و هو یعظه
با نوجوان باید با زبان موعظه سخن گفت، نه سرزنش. موعظه باید با محبت و عاطفه همراه باشد.
یکی از شرایط تأثیر موعظه، احترام و شخصیت دادن به طرف مقابل است.
در ارشاد و موعظه، مسایل اصلی را در اولویت قرار دهیم.
مهم‏ترین و محوری‏ترین بعد حکمت، توحید است.
مواعظ خود را با دلیل و منطق بیان کنیم.