تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد23
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

افراد گنهکاری که با شنیدن این آیه توبه کردند

آیه الم یاءن للذین آمنوا... از آیات تکان دهنده قرآن مجید است که قلب و روح انسان را در تسخیر خود قرار می دهد، پرده های غفلت را می درد و فریاد می زند آیا موقع آن نرسیده است که قلبهای باایمان در برابر ذکر خدا و از آنچه از حق نازل شده خاشع گردد؟ و همانند کسانی نباشند که قبل از آنها

@@تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 345@@@

آیات کتاب آسمانی را دریافت داشتند اما بر اثر طول زمان قلبهای آنها به قساوت گرائید؟

لذا در طول تاریخ افراد بسیار آلوده ای را می بینیم که با شنیدن این آیه چنان تکان خوردند که در یک لحظه با تمام گناهان خود وداع گفتند، و حتی بعضا در صف زاهدان و عابدان قرار گرفتند، از جمله سرگذشت معروف فضیل بن عیاض است.

((فضیل)) که در کتب رجال به عنوان یکی از راویان موثق از امام صادق (علیه السلام) و از زهاد معروف معرفی شده و در پایان عمر در جوار کعبه می زیست و همانجا در روز عاشورا بدرود حیات گفت در آغاز کار راهزن خطرناکی بود که همه مردم از او وحشت داشتند.

از نزدیکی یک آبادی میگذشت دخترکی را دید و نسبت به او علاقه مند شد عشق سوزان دخترک فضیل را وادار کرد که شب هنگام از دیوار خانه او بالا رود و تصمیم داشت به هر قیمتی که شده به وصال او نائل گردد، در این هنگام بود که در یکی از خانه های اطراف شخص بیدار دلی مشغول تلاوت قرآن بود و به همین آیه رسیده بود: الم یاءن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله... این آیه همچون تیری بر قلب آلوده فضیل نشست، درد و سوزی در درون دل احساس کرد، تکان عجیبی خورد، اندکی در فکر رفت این کیست که سخن می گوید؟ و به چه کسی این پیام را می دهد؟ به من می گوید: ای فضیل! ((آیا وقت آن نرسیده است که بیدار شوی، از این راه خطا برگردی، از این آلودگی خود را بشوئی، و دست به دامن توبه زنی؟! ناگهان صدای فضیل بلند شد و پیوسته می گفت: بلی و الله قد آن، بلی و الله قد آن!: به خدا سوگند وقت آن رسیده است، به خدا سوگند وقت آن رسیده است))!

او تصمیم نهائی خودش را گرفته بود، و با یک جهش برق آسا از صف اشقیا

@@تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 346@@@

بیرون پرید، و در صفوف سعدا جای گرفت، به عقب برگشت و از دیوار بام فرود آمد، و به خرابه ای وارد شد که جمعی از کاروانیان آنجا بودند، و برای حرکت به سوی مقصدی با یکدیگر مشورت می کردند، می گفتند فضیل و دار و دسته او در راهند، اگر برویم راه را بر ما می بندند و ثروت ما را به غارت خواهند برد! فضیل تکانی خورد و خود را سخت ملامت کرد، و گفت چه بَد مردی هستم! این چه شقاوت است که به من رو آورده؟ در دل شب به قصد گناه از خانه بیرون آمده ام، و قومی مسلمان از بیم من به کنج این خرابه گریخته اند!

روی به سوی آسمان کرد و با دلی توبه کار این سخنان را بر زبان جاری ساخت: اللهم انی تبت الیک و جعلت توبتی الیک جوار بیتک الحرام!: ((خداوندا من به سوی تو بازگشتم، و توبه خود را این قرار می دهم که پیوسته در جوار خانه تو باشم، خدایا از بدکاری خود در رنجم، و از ناکسی در فغانم، درد مرا درمان کن، ای درمان کننده همه دردها! و ای پاک و منزه از همه عیبها! ای بی نیاز از خدمت من! و ای بی نقصان از خیانت من! مرا به رحمتت ببخشای، و مرا که اسیر بند هوای خویشم از این بند رهائی بخش))!

خداوند دعای او را مستجاب کرد، و به او عنایتها فرمود، و از آنجا بازگشت و به سوی ((مکه)) آمد، سالها در آنجا مجاور بود و از جمله اولیا گشت!

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است اسیر عشق تو از هر دو کون آزاد است!**اقتباس از (سفینة البحار) (جلد 2 صفحه 369) و (روح البیان) جلد 9 صفحه 365، و (تفسیر قرطبی) جلد 9 صفحه 6421.***

بعضی از مفسران نقل کرده اند که یکی از رجال معروف بصره می گوید من از راهی می گذشتم ناگهان صیحه ای شنیدم به دنبال آن رفتم مردی را مشاهده کردم بیهوش بر زمین افتاده بود گفتم این چیست؟ گفتند: مردی است بیداردل،

@@تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 347@@@

آیه ای از قرآن را شنید و مدهوش شد، گفتم: کدام آیه؟ گفتند: الم یاءن للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله...

ناگهان آن مرد مدهوش که صدای ما را شنید به هوش آمد، و شروع به خواندن این اشعار سوزناک نمود:

اما آن للهجران ان یتصرما و للغصن غصن البان ان یتبسما

و للعاشق الصب الذی ذاب و انحنی الم یان ان یبکی علیه و یرحما

کتبت بماء الشوق بین جوانحی کتابا حکی نقش الوشی المنمنما

((آیا موقع آن نرسیده است که زمان هجران به سر آید؟!

و شاخه بلند و خشبوی امید من خندان شود؟

و آیا زمان آن نیامده که برای عاشق بیقراری که آب شده و منحنی گشته، بر او بگریند و مورد ترحمش قرار دهند؟

آری با آب شوق در درون قلبم نوشتم: نامه ای نوشتم که صفحه زیبا و رنگارنگ و جالبی را حکایت می کند)).

سپس گفت: مشکل است، مشکل است مشکل! این را گفت و بار دیگر مدهوش بر زمین افتاد، او را حرکت دادیم ولی دیدیم جان به جان آفرین تسلیم کرده!.**تفسیر (روح المعانی) جلد 27 صفحه 156.***

@@تفسیر نمونه جلد 23 صفحه 348@@@