این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقی و آثار آن است؛ آثاری که میتوان از راه آنها مؤمن حقیقی را شناخت. درباره ایمان واقعی و آثار آن، معرفی مؤمن حقیقی و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیاری وارد شده است. دست کم، یکی از دلایل ذکر این مطالب آن است که بعضی افراد که فکر سطحی دارند، تصور میکنند که انسان یا کافر است یا مؤمن، و اگر کافر و منکر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم که شد، با دیگر مؤمنان فرقی ندارد و همه آثار و فواید ایمان برای او وجود دارد؛ در صورتی که چنین نیست. از روایات و بحثهای تاریخی چنین بر میآید که این نوع کج اندیشیها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخی از افراد «اسلام ظاهری» است، در مقابل «کفر ظاهری». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگی دنیا و فقط احکامی در این دنیا بر آن مترتّب میشود. ممکن است کسی در ظاهر مسلمان باشد و تمام احکام اسلام هم در این دنیا برای او ثابت باشد، اما هیچ بهرهای از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین جهنم بسوزد. چنین کسی منافقی است که فقط در ظاهر اظهار اسلام میکند. احکام اسلام
﴿ صفحه 56﴾
برای چنین شخصی ثابت است؛ نظیر این که ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان میتواند ازدواج کند، از پدر و مادر مسلمانش ارث میبرد و...، ولی اینها فقط احکامی ظاهری و برای این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهی از افراد در ظاهر اظهار اسلام میکردند، به مسجد میآمدند، نماز میخواندند، حتی گاهی در صف اول هم میایستادند و خلاصه به احکام ظاهری اسلام عمل میکردند، ولی مسلمان واقعی نبودند. آیات بسیاری از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادی ندارند اما همین که در ظاهر اظهار اسلام میکنند، احکام ظاهری اسلام در موردشان اجرا میشود. ملاک این اسلام، گفتن شهادتین است؛ یعنی همین که کسی شهادتین را بر زبان جاری کرد جزو مسلمانان به حساب میآید. شهادتین یعنی شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) که هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر کسی بداند چیزی را مسلّماً پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا میکند. چه طور میتوان گفت، رسالت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمیپذیرم؟! این تناقض است. لذا انکار ضروریات دین موجب کفر میگردد و این همان «کفر ظاهری» است. منافق این گونه نیست، او در ظاهر میگوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انکاری هم دارد در باطن و در قلب او است؛ وگرنه اگر به ظاهر هم منکر شود این کفر ظاهری است که علاوه بر عذاب اخروی موجب میشود احکام ظاهری اسلام هم در این دنیا در مورد او جاری نباشد. بعضی از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله) تصریح میکنند که انکار ضروری دین به انکار رسالت بازمی گردد؛ یعنی چیزی را که شخص خودش میداند پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان رسالت آورده قابل انکار نیست؛ مثل نماز خواندن. هر مؤمن و کافری میداند که آنچه را پیغمبر(صلی الله علیه وآله) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهری است؛ یعنی با گفتن شهادتین، احکام اسلام برای چنین شخصی ثابت میشود، مگر این که نقضش ثابت شود؛ مثلاً بگوید، اشتباه کردم که مسلمان شدم، یا یکی از ضروریات دین را ـ که انکارش به انکار رسالت
﴿ صفحه 57﴾
بازگشت میکند ـ انکار کند. احکامی که بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهری بار میشود هیچ ربطی به زندگی آخرت و ثواب و عقاب اخروی ندارد، حکم ظاهری است، ملاکش هم همین مسایل دنیایی است. در مقابل آن هم «کفر ظاهری» قرار میگیرد؛ یعنی این که کسی با زبان، شهادتین را نگوید یا یکی از ضروریات دین را انکار کند.
برای تفکیک ایمان ظاهری از ایمان واقعی، بهتر است ایمان ظاهری را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعی، که موجب سعادت اخروی است به کار ببریم؛ همانگونه که خداوند در قرآن میفرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ.**حجرات (9)، 14.*** «اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهری و تظاهر بیرونی است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است؛ لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبکم».» اگر کسی به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممکن نیست این باور هیچ اثری در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزی را باور کرد دست کم، بعضی از لوازمش در او ظاهر میشود.
البته در مواردی ممکن است کسی واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نکند و تقیّه نماید؛ مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) که ایمانشان را اظهار نمیکردند. در روایات آمده است که حضرت ابوطالب(علیه السلام) حکم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیش تر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند که حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان نیاورد، در صورتی که به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولی کتمان میکرد تا بتواند در مقابل کفار از آن حضرت حمایت کند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است که تصریح میکند: «یَکْتُمُ إِیمانَهُ**غافر (40)، 28.*** یا در جای دیگر میفرماید: اِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»**نحل (6)، 106.*** ممکن است کسی وادار به اظهار کفر شود؛ تهدیدش کنند که اگر مثلاً ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اکرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) نکنی تو را میکشیم، یا او را تهدید کنند که اگر به کعبه معظّمه توهین
﴿ صفحه 58﴾
نکنی خونت را میریزیم، او هم مجبور باشد برای حفظ جانش، در ظاهر تبرّی کند، ولی در باطن، چنین اعتقادی نداشته باشد؛ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.**آل عمران (3)، 28.*** تقیّه در چنین مواردی واجب است و به ایمان ضرر نمیزند. از این رو ممکن است کسی مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمری را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند که او ایمان دارد. این بدان سبب است که ایمان اصالتاً سر و کارش با قلب و باطن انسان است.
حتی میتوان مؤمنی را فرض کرد که توان خواندن دو رکعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصی نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدی است، اما در زمانهای گذشته که برده داری وجود داشت و برخی غلامان کاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتی پیش میآمد.