برخی از آیات قرآن در مقام معرفی ایمان واقعی به مردم است و آنها را ترغیب میکند که
﴿ صفحه 63﴾
آن را به دست آورند و سعی کنند ایمانشان کامل تر شود و به مراتب نازل ایمان اکتفا نکنند. یکی از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُکرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانه مؤمن واقعی آن است که وقتی یاد خدا میشود یا خودش به یاد خدا میافتد، دلش میلرزد. ما هم میتوانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم که چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در این جا مناسب است لختی درنگ کنیم و بحثی را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مرکز معرفت انسان است و هم مرکز احساسات و عواطف. جای یقین، ایمان، محبت، بغض، کینه، ترس، امید و... قلب است. این که حقیقت قلب چیست که این اوصاف برایش ذکر میشود خود بحث مفصّلی است که مجالی دیگر را میطلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است که این آثار را دارد. به تعبیر علمی، جای معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفی ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس که لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً کسی را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا کسی نامش را بیاورد، تغییر حالی در انسان پیدا میشود. به عنوان مثال، وقتی اسم امام زمان(علیه السلام) را میشنود، احساس میکند به همان اندازهای که نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تکان میخورد و تغییر حالی در او پیدا میشود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش تری در او ظاهر میشود.
یکی از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. کسانی که خدا را به عنوان یک عظمت بی نهایت میشناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر میکند. این همان است که در آیات کریمه قرآن با تعبیراتی از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده است. همه این تعابیر معنایی واحد دارند و یا لوازم و توابع یک حقیقت هستند. در آیات بسیاری میفرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(صلی الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل کسانی میشود که خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ؛**فاطر (25)، 18.*** [تو] تنها کسانی را که از پروردگارشان در نهان میترسند، هشدار میدهی. اینان با آن که خدا را نمیبینند، نسبت به او خشیت
﴿ صفحه 64﴾
دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمیکند. لذا به پیامبر(صلی الله علیه وآله) میفرماید: تو تنها کسانی را بیم میدهی و در آنها اثر میگذاری که این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگری میفرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،**انبیاء (21)، 28.*** و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.**نمل (27)، 50.*** در آیه مورد بحث میفرماید: اَلّذین اِذا ذُکر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تکان است. اگر چنین حالتی نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقی نمیکند؛ بنابراین نمیشود گفت ایمان واقعی به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است که هنگام توجه به خدا تغییر حالی در درون انسان پیدا شود.
سپس میفرماید: َاِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً؛ نشانه دیگر ایمان واقعی آن است که ساکن و جامد نیست؛ به اصطلاح، پویا و متحرک است، رشدیابنده است. وقتی آیات الهی برای چنین کسی خوانده میشود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم میشود. چنین کسی که مرتبهای از ایمان را دارد، خدای متعال از لطف خودش، برای هدایت او وسیلهای فرستاده و آن، قرآن است. قرآن پیام الهی است برای هدایت بیش تر ما، برای این که به او بیش تر نزدیک شویم. اگر از کسی که او را دوست میدارید نامهای دریافت کنید، به شوق میآیید و خوشحال میشوید، در حالی که پیش از آن حالتان طبیعی بود. قرآن نیز نامه خدا است برای بندگانش. چه طور ممکن است کسی به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتی نامه خدا را برایش میخوانند تغییر حال پیدا نکند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن میفرماید ایمانی زنده است که وقتی آیات قرآن تلاوت میشود، انسان به آنها توجه پیدا کند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومی که در قلب انسان مؤمن ظاهر میشود این است که: عَلی رَبِّهم یَتوکّلونَ. وقتی ایمان انسان اضافه شد و خدا را این گونه شناخت که کلید همه کارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر میکند؛ اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولاً حلقههای سلسله اسباب و مسبّبات را میبینیم، اما عامل اصلی را، که سلسله جنبان است، نمیبینیم. او است که همه سلسلهها به دست او است و همه چیز به اراده او به حرکت در میآید. اگر این را درک کنیم، اعتمادمان به او بیش تر خواهد شد.
﴿ صفحه 65﴾
فرض کنید شخصی در وزارتخانهای کاری دارد و میداند که ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر کل ارجاع دهد، بعد مدیر کل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به کارمندی که باید آن را اجرا کند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن کسی که میخواهد فرمان را اجرا کند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت که هر حرکت و سکونی در عالم به اذن او است، آن گاه توکّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهری سر خم نمیکند و برای مسألهای جزئی هر بی سر و پایی را تملّق نمیگوید. از سوی دیگر نیز آن جا هم که خدا میفرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،**اسراء (17)، 24.*** اطاعت میکند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مینماید، یا مثلاً، در مقابل اولیای خدا تواضع میکند؛ چون او فرموده است؛ یعنی اصالتاً فقط برای خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه میداند و غیر از خدا در مقابل دیگری خضوع نمیکند. از این رو، در مقابل پیامبر و اولیای خدا و کسانی که خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع میکند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسی پیدا میکند که به جز خدا، به هیچ چیز دیگری اعتنا نمیکند، خواه دیگران برای او ارزشی قایل بشوند یا نشوند. او سر و کارش با خدای جهان است. دیگران چه کارهاند که بر آنها اعتماد کند؟ و علی ربِّهم یَتوکّلونَ؛ تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد؛ یعنی فقط بر خدا توکّل میکنند.
اینها سه نشانه از نشانههای قلبی و باطنی مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملی و ظاهری نیز ذکر کرده است: اقامه نماز و انفاق؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.**انفال (8)، 3.*** در پایان هم میفرماید: اولئک هم المؤمنون حقّاً؛**زمر (39)، 23.*** آنان هستند که حقاً مؤمنند.
امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت میفرمایند، مؤمنان کسانی هستند که: إذا ذَکَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنی: لرزش دل. مؤمنان کسانیاند که وقتی یاد خدا میشود دلشان به لرزه میافتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ؛**زمر (39)، 23.*** خاصیت قرآن این است که وقتی تلاوت میشود کسانی
﴿ صفحه 66﴾
که ایمان دارند وقتی آن را میشنوند مو بر اندامشان راست میشود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الیِ ذِکْرِ اللّهِ؛ ابتدا آن حالت را پیدا میکنند، اما سپس انس میگیرند و پوستشان دوباره نرم میشود و به حالت اولیه باز میگردد. «وَجَل» هم حالتی شبیه همین است که در مؤمنان وقتی به یاد خدا میافتند پیدا میشود؛ مثل این که در مجلسی شخص بزرگی حضور دارد ولی شما غافل بوده اید و دفعتاً متوجه میشوید. این جا ابتدا کمی مضطرب و نگران میشوید. ما معمولاً از خدا غافلیم و توجه نداریم که خدا همیشه و همه جا حضور دارد. انسان مؤمن وقتی از این غفلت در میآید و به طریقی به یک باره به یاد خدا میافتد، تکانی میخورد و خوفی در او پیدا میشود. این همان حالت «وَجَل» قلبها است.
این در صورتی است که باور داشته باشیم چنین کسی هست و چنین عظمتی دارد. اگر ما چنین احساسی را در خود نمییابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتی این اوصاف را ذکر میکند، میفرماید: اُولئکَ هُم المُؤمنونَ حقّاً؛ اینان مؤمنان واقعی اند. ایمانی که هیچ اثری در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(علیه السلام) هم به ابن جندب میفرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»؛ مؤمنان کسانیاند که خوف الهی در دل دارند. این نکتهای لطیف است که ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولاً به دلیل اعمال بدمان است؛ چون موجب عقاب و سقوطمان میشود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان میترسیم، ولی غافل هستیم از این که اگر کار بدی هم نکرده ایم، باز هم جای ترس وجود دارد؛ مثلاً، ترس از این که آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمی است و ما توجه نداریم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم. خدا تا کنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولی ممکن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) میخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنی: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان میفرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا؛**آل عمران (3)، 8.*** خدایا، این هدایتی را که به ما دادهای از ما مگیر. چه اطمینانی داریم که این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتی وجود دارد که آنچه را داریم برایمان باقی بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
﴿ صفحه 67﴾
پس خوف مؤمنان از عظمت الهی است. این با خوف از گناهانی که مرتکب شده ایم و از آثار بد آنها میترسیم تفاوت دارد. ترس از این که آنچه را تاکنون از نعمتهای مادی و معنوی داشته ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگری است. امام(علیه السلام) بر این نکته تأکید دارند و میفرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدی؛ میترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یکی از دلایل تکرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» که هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است که تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت کرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت کند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت کند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتی به مقام الهی و عظمت او توجه پیدا میکنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا میشود، و هم وقتی به یاد نعمتهای خدا میافتند، میترسند که نعمتها از آنها گرفته شود. هم چنین وقتی آیات الهی بر آنان تلاوت میشود بر ایمانشان افزوده میگردد. آنان وقتی آیات تکوینی الهی را مشاهده مینمایند و در آنها تأمّل میکنند، آثار نفوذ قدرت الهی را میبینند که در تمام جهان نافذ است؛ وقتی هم آیات تشریعی و آیات قرآنی برایشان تلاوت میشود تأمّل میکنند و تحت تأثیر قرار میگیرند.
امیدواریم که خداوند متعال به همه ما بهره وافری از ایمان واقعی مرحمت فرماید.
﴿ صفحه 69﴾