1- علم امام: وقتی كسی خواست هدایت كلی جامعهای را به عهده بگیرد باید علمی تضمین شده داشته باشد كه خطا در آن راه نیابد، و لذا آن علم، نه علم تجربی است و نه علم قیاسی و فكری. قرآن در مورد خصوصیت كسی كه باید انسانها را هدایت كند میفرماید: «اَفَمَنْ یَهْدی اِلی الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ یُتَّبَعَ اَمَّنْ لا یَهِدّی اِلاّ اَنْ یُهْدی...»(71) آیا آنكس كه به سوی حق هدایت میكند، شایستهی پیروی است یا آنكسی كه نمیتواند راه به جایی ببرد مگر هدایتش كنند و تعلیمش دهند؟ یعنی آن كس كه شایسته است مردم از او هدایت گیرند غیر از آنکسی است که علمش اكتسابی است. زیرا اگر علم امام كامل نباشد، هدایتش كامل نیست. و اگر علمش را به تدریج بهدست آورده باشد، به همان اندازه كه هنوز از بقیهی ابعاد آن علم بیبهره است، انسانها را در گمراهی قرار خواهد داد. پس تنها آن كسی كه هدایت ذاتی دارد و علمش لدنی است، شایستهی هدایتكردن است. و طبق این آیه تنها كسانی شایستگی دارند عهدهدار هدایت دیگران شوند كه خودشان بدون آنكه به هدایتشدن از طرف افراد دیگر نیاز داشته باشند، هدایت شدهاند؛ یعنی کسانی که تنها از هدایت بیواسطهی الهی برخوردارند. و آنكسی كه از چنین هدایتی برخوردار نیست، خواه گمراه باشد و یا هدایت یافته به واسطهی دیگری، هیچكدام شایستگی این را ندارند كه عهدهدار امر هدایت دیگران گردند مگر آنکه هدایتِ خود را از کسانی بگیرند که آنها علم لدّنی دارند.(72)
با توجه به آیهی مذکور وقتی به شخصیتهای دنیا نظر كنیم، فقط انبیاء و ائمهی معصومین(ع) را مییابیم كه اولاً: از هیچكس علمی نیاموختهاند. ثانیاً: از همهی مردم داناترند. پس مصداق آیه برای هدایتكردن مردم، این بزرگان باید باشند و بقیه هم كه بخواهند مردم را هدایت كنند باید از علم لدنّی انسانهای معصوم استفاده كنند، نه اینكه نظرات خودشان را در عرض سخنان انسانهای معصوم ارائه دهند. ثالثاً: به ما میفرماید: باید از كسانی تبعیت كنی كه بدون آموزشهای معمولی به حق هدایت میكنند. یعنی راه و رسمی در بین این افراد هست كه اگر از آن راه و رسم تبعیت كنی راه هدایت را رفتهای، و راه و رسم ائمه(ع) دستوراتی است كه به ما میدهند و پیروی از آنها براساس سیره و سنت آنها و دستوراتشان ما را به نورانیتی میرساند فوق آنچه كه با درس و بحثهای معمولی میتوان به آن رسید. آیهی فوق به ما پیشنهاد میکند که در اندیشه و روش زندگی از ائمهی معصومین(ع) تبعیت کنیم و به عالمانی رجوع نمائیم که متذکر معارف اهل البیت(ع) هستند و با تدبّر در سیره و سخنان آنها ما را هدایت میکنند، حال چه در فقه و چه در فلسفه و کلام و تفسیر.
2- عصمت امام: ضرورت دارد که امام از جهت دریافت حقایق از منبع وَحی و فهم و تلقی حقایق و اعلام و عمل به حقایق، معصوم باشد تا بتواند به عنوان تداومِ امر نبوت عمل كند، خدا هم در جواب حضرت ابراهیم(ع) فرمود: امامت را به فرزندان ظالمت نمیدهم و ظلم عبارت است از 1- ظلم به ساحت الهی که همان شرک است و قرآن در آن رابطه فرمود: «اِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ»(73) همـانا شـرك، ظلـم بزرگی است. 2- ظلم به دیگران که قرآن در رابطه با آن فرمود: «یَظْلِمُونَ النّاس»(74) 3- ظلم به خود که قرآن در رابطه با آن فرمود: «ظالِمٌ لِنَفْسِه».(75) امام باید از همهی جهات معصوم باشد، و اساساً تا عصمت امام تضمین نشود، اعتماد و اطمینان كه شرط اساسی هدایت حقیقی فرد و جامعه است، عملی نمیشود.
تبصره: عصمت امام، اختیار را از امام ساقط نمیكند، چون محور عصمتِ امام علم یقینی و شهود ملكوتی اوست، یعنی از بس زشتی گناه برای امام روشن است از آن دوری میكند و عظمت امام، به ماندنِ در این عصمت است و نگهداشتن خود حتی از كوچكترین لغزش؛ عبادات و مناجاتهای امام وسیلهی حفظ این عصمت است. آنان استغفار میكنند تا با نوری كه نصیب آنها میشود، گناه سراغشان نیاید. یعنی استغفار آنها برای دفع گناه است (استغفارٌ لِلدَّفع) و استغفار بقیهی مؤمنین برای رفع گناهانی است كه مرتكب شدهاند (استغفارٌ لِلرَّفع). در هر صورت امیال نفس امّاره مثل سایر انسانها در امام هست، امام با نور یقین و همّت بلندِ خود آنها را زیر پا میگذارد، کمال امام آن است که توانسته است عصمت خود را حفظ کند و همین که در تمام طول عمر عصمت خود را نگه میدارد و در مقابل امیال نفس امّارهی بشری خود کوتاهی نمیکند به تکامل لازمِ خود میرسد.
3- انتصابیبودن امام: وقتی متوجه باشیم امام باید معصوم باشد و باید افضل انسانهایِ روی زمین باشد، میپذیریم كه شناخت او از طریق مردم ممكن نیست لذا باید یا توسط پیامبر كه قلهی علم و عصمت است، معرفی گردد و یا از طریق امام قبلی كه علم و عصمت او كامل است، شناخته شود و امام نیز با كارهای فوق العادهای كه عقل قانع شود، ارتباط خود با قدرت كل را ثابت كند.
پس چون امام خلیفهی خدا و رسول خدا است ـ و نه خلیفهی مردم ـ و چون او معصوم است و مردم قادر به تشخیص مقام عصمت نیستند، باید او از جانب خدا انتخاب شود و پیامبر او را به مردم معرفی نماید، یعنی به اصطلاح، امام باید «منصوص» باشد. امام رضا(ع) در این رابطه میفرمایند: «اِنَّ الامامة اَجَلُّ قَدْراً وَ اَعْظَمُ شَأْناً وَ اَعْلی مَكاناً وَ اَمْنَعُ جانِباً وَ اَبْعَدُ غَوْراً مِنْ اَنْ یَبْلُغَهَاالنّاسُ بعقولهم اَوْ یَنالُوها بِآرائِهم اَوْ یُقیموا اِماماً بِاخْتیارهم»(76) امام از نظر قدر و شأن و منزلت بالاتر از آن است كه عقل مردم به آن برسد و بتوانند او را بشناسند و انتخاب كنند.
سؤال: پس نقش شورا و بیعت در اسلام كجاست ؟
جواب: خودِ قرآن نقش شورا را در موارد زیر مطرح میكند كه هیچكدام ربطی به انتخاب امام ندارد .
1- به عنوان یك وظیفهی مؤمن، قرآن میفرماید: «اَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ»(77) مؤمنین چنیناند كه امور خود را به مشورت میگذارند.
2- به عنوان یك دستور قرآن به پیامبر میفرماید: «وَشاوِرْهُمْ فِی الاَمْر»(78) با مردم مشورت كن.
در مورد بیعت نیز موارد زیر مطرح است :
1- درعقبهی اول: که بیعتی بود بین رسولالله(ص) وبعضی ازاهل مدینه. 2- درعقبهی ثانی: که بیعتی بود با اهل مدینه جهت جنگ در مقابل دشمنان اسلام. 3- بیعت رضوان در حُدیبیه: که بیعتی بود جهت دفاع از اسلام تا حدّ مرگ. وقتی به موارد بیعت ملاحظه بفرمائید معلوم میشود هیچكدام از این موارد به انتخاب امام ربطی ندارد.
وقتی اهمیت معرفی امام توسط رسول خدا(ص) و یا امام قبلی روشن میشود که عنایت داشته باشید در فرهنگ براداران اهل سنت انتخاب خلفاء یك خطِ مشی واحدی نداشته كه بتوان برآن تكیه كرد و اظهار داشت باید امام یا رهبر جامعه را به آن طریق که اهل سنت خلفا را انتخاب کردند، انتخاب نمود، به طوری كه خلیفهی اول با شوری و بیعت ظاهری که در سقیفه انجام شد برسركار آمد و خود خلیفهی دوم آنرا یك كار ناگهانی و حسابنشده نامید.(79) خلیفهی دوم؛ بدون شوری و بیعت و با انتصاب خلیفهی اول برسركارآمد. خلیفهی سوم؛ با یك جلسهی شش نفری بر سر كار آمد. خلیفهی چهارم؛ از نظر اهل سنت با شورای مهاجرین و انصار و با بیعت اهلِ «حَلُّ و عَقْد» و انبوه كثیر مردم در ظاهر به خلافت رسید. هرچند شیعه معتقد است خداوند پیامبر(ص) را مأمور كرد كه قبل از رحلتشان علی(ع) را منصوب نمایند.
اساساً بیعت و مشورت در اسلام در جایی مطرح است كه خدا و رسولش نظر صریح نداده باشند . قرآن میفرماید: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ اِذا قَضَی اللّهُ وَ رَسُولُهُ اَمْراً اَنْ یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّهُ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینا»(80) هرگز مرد و زن مؤمن نباید در امری كه خدا و رسولش نظر دادهاند برای خود حقِ انتخاب قائل شوند، و هركس خدا و رسولش را عصیان نماید - و نظر و رأی مردم را بهانه قرار دهد - به گمراهیِ آشكاری دچار شده است.
امام باید معصوم باشد و نمیشود با انتخاب مردم، امام معصوم را حذف و كس دیگر را منصوب كرد و بنا به دلایل گذشته، باید امام از طرف خدا منصوب باشد، پس مشورت و بیعت در انتخاب امام نقش اساسی ندارد. و نقش بیعت با امام اولاً: عبارت است از نمایش رضایت مردم، زیرا اگرمردم در مسئلهای اكراه داشته باشند كار به نتیجه نمیرسد. ثانیاً: بیعت عامل اطاعت مردم از امام است زیرا اگر در امور حكومتی و اجتماعی مردم با بیعت خود زمینهی اطاعت خود را اعلام نكنند عملاً امام نمیتواند ارادهی خود را در امت جاری كند، و امت هم ممكن است احساس تعهدی نسبت به پذیرش اوامر امام در خود احساس ننماید.