در رابطه با وسعت روح انسانی و این که انسان در ذات خود استعداد اتصال با عالم الهی را در خود دارد نظر عزیزان را به موارد زیر جلب مینمائیم.
1- قرآن می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ*ثمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(1) سوگند كه انسان را در بهترین قوام و مبنا خلق كردیم، سپس او را به پائینترین درجه ردّ نمودیم. كه همان مرتبهی بدن و جسم باشد. پس مقام اصلی انسان در مقامی بس بالاتر از آن جایگاهی است که جسم او قرار دارد و روشن خواهد شد مقام روح یا مَنِ انسان، منهای بدن او مقامی بس عظیم و شریف است، کافی است انسان بتواند در زندگی دنیایی با آن مقام مرتبط باشد و از عالیترین حیات برخوردار گردد. به گفتهی مولوی:
هیچ محتاج میِ گلگون، نهای
ترك كن گلگونه، تو گلگونهای
یعنی حقیقت و اصل تو بالاتر از این دنیا و خوشیهای رنگارنگ آن است، سعی كن با انصراف از عالم کثرت به حقیقت خود دست یابی تا به همهچیز رسیده باشی و لذا در ادامه میفرماید:
ای همه دریا چه خواهی کرد نَم؟
ای همه هستی چه میجویی، عدم؟
2- قرآن در مورد روح انسان میفرماید: «فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روُحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»(2) ای ملائکه! چون بدن آن بشر را آمـاده كـردم و درآن از روح خود دمیدیم، پس به آن سجده كنید. از این آیه میتوان نکات زیر را نتیجه گرفت:
الف- انسـان «از روح خـداست» و نـه «روح خـدا». چـون فرمـود: «مِنْ روُحـی» و نگفـت: «روُحی»، یعنی روح انسان صورت نازله ای از روح خداست .
ب - روح مخلوقی است از مخلوقات خداوند و نزدیك ترین مخلوق به خدا است. حضرت صادق(ع) در جواب کسی که میپرسد مگر روح از ملائکه نیست؟ میفرمایند: «فَقَالَ: جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَیْسَ اللَّهُ یَقُولُ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوح»(3) جبرئیل از جملهی ملائكه است و روح از ملائكه برتر است، مگر خداوند نمیفرماید؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ». شب قدر علاوه بر ملائکه، روح نیز نازل میشود.
قرآن میفرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه»(4) یعنـی ملائكه را به كمك روحی كه از امر خداست نازل كرد. نباید خدا را با انسان مقایسه كنیم و تصور نماییم همانطور كه در انسان روحش یعنی خودش، در بارهی خداوند هم همینطور است. زیرا خودِ خداوند در قرآن « روح» را یكی از مخلوقات معرفی میكند و میفرماید: در جسم انسان از روح خود دمیدیم و اینكه میفرماید از روح خودم، یعنی روحی كه یكی از مخلوقات من است، ولی چون مرتبهی این روح بسیار بلند و شریف است خداوند آن را به خود نسبت داد، همانطور كه مكه را خداوند به خودش نسبت داد و فرمود: «بَیْتِی» این به جهت شرافت آن مكان است، نه اینكه خداوند واقعاً خانه داشته باشد. اساساً اگر خداوند مثل ما انسانها روح داشته باشد لازم میآید جسمی هم داشته باشد که این در مورد خداوند منتفی است.
با توجه به نکات ذکرشده میتوان گفت: اولاً: ملائكه به كمك روح نازل می شوند، یعنی روح اصل است و ملائكه تجلی آن روح هستند. ثانیاً: همچنان که در آیهی دوم سورهی نحل ملاحظه کردید روح از امر الهی است و مقام امر الهی، مقام «كُنْ فَیَكُون» است چون قرآن فرمود: «اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْـئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون»(5) امر پروردگار چنین است كه چون اراده كند چیزی را بیافریند، مثل این است كه بگوید بشو و میشود. و این به معنای آن است که روح، نظام مادی و تركیبی و تدریجی ندارد، بلكه موجودی است بیزمان. ثالثاً: در مباحث معرفت نفس بیان شده است که اصل اساسی انسان همیـن روح است كـه فوق ملائكه، جامع همهی كمالات الهی است، برعكس ملائكه كه هركدام كمال خاصی از حق را ظاهر میكنند. رابعاً: آیات 4 و 5 سورهی تین روشن کرد این سوی انسان «اسفل سافلین» و مقام بدن و ماده است و آن سوی انسان «روح» است و مقام قرب. به طوریکه آخرین و پایینترین مرتبه و منزل روح، جایگرفتن در بدنِ تسویه(متعادل) شده و تصفیه(پاک از ناخالصیها) شده است كه در این مرتبه آنقدر روح تنزل یافته است كه تقریباً از آن مقام اصلیاش خبری نیست و این است كه انسانها فراموش میكنند اصلشان چه بوده و كجایی هستند. ولی اگر انسانها خود را از حكم بدن و منزل اسفل آزاد كنند، در واقع خودِ واقعی خود را مییابند و به اصل خود نزدیك میشوند، به طوری كه حقایقِ ذات خود را مستقیماً از حق دریافت میكنند، حتی بدون واسطهی ملائكه.
در ابتدا انسان حقیقت خود را از پشت حجابها میبیند و در انتها اگر همت كند با خود آن حقیقت روبهرو میشود و رمز و راز تزكیههای شرعی براساس همین قاعده است.
امام صادق(ع) میفرمایند: «وَ اِنَّ روحَ الْمُؤْمِنِ لَاَشَدُّ اِتِّصالاً بِروُحِ اللهِ مِنْ اِتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بها»(6) اتصال روح مؤمن به روح خدا، شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید. حافظ در رابطه با مقام ملکوتی جان خود و همهی انسانها میگوید:
حجاب چهرهی جان، میشود غبار تنـــم
خـوشا دمیكه از آنچهره پرده برفكــــنم
یعنی علت اینكه انسان چهرهی حق را نمیبیند آن است که غبار تن او حجاب و مانع او شده است، به امید روزی كه با آزادشدن از حكم تن، از طریق رعایت احکام و ریاضات شرعی، از آن چهرهی ملکوتی پرده را كنار زند. مرحوم فیض کاشانی متذکر میشود که تا نظرمان به خودِ مادونمان هست با خدای خود مرتبط نیستیم. میگوید:
گفتم كه روی خوبت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیـانست
گفتم فراق تا كی ؟ گفتا كه تا تو هستــی
گفتمنفسهمین است،گفتا سخن همانست
آری تا ما احساس خودیت و منیّت در مقابل خدا داریم، او خود را به جان ما نشان نمیدهد وگرنه با توجه به حقیقت مان که همان روح است میتوانیم همنشین خدا باشیم. وقتی متوجه شویم هیچچیز در این جهان مُلك ما نیست و جملگی مُلك خدا و بندهی اوییم و وقتی خود را به درجهی خدمتگزاران تنزل دادیم و از خاك زیر پای خود متواضعتر شدیم، همهی حجابهای بین ما و خداوند مانند دود به هوا میرود و خدای را رو در روی خود خواهیم دید. انبیاء به كمك خداوند این راه را رفتند و پس از آن مأمور شدند تا انسانها را در پیمودن این راه كمك نمایند.(7)
بعد از آنکه روشن شد ذات هر انسانی استعداد قرب الهی را دارد، به موضوعِ چگونگی این قرب میپردازیم.