آیاتی در قرآن هست كه اگر با دقت مورد توجه قرار نگیرد ممكن است تصور شود آن آیات عصمت انبیاء را در بعضی موارد نفی كرده كه به طور مختصر به آنها میپردازیم.
1- راوی میگوید از امام صادق(ع) در بارهی جواب حضرت ابراهیم(ع) به بتپرستان در داستان شكستن بتها توسط آن حضرت سؤال كردم كه چرا حضرت شكستن را به بت بزرگ نسبت داد و به آنان گفت: «این بت بزرگ است كه چنین كرده، پس اینك اگر اینان سخن میگویند از خودشان سؤال كنید»؟(31) امام صادق(ع) فرمودند: «البته نه بت بزرگ، بتها را شكسته بود و نه حضرت ابراهیم(ع) سخنی دروغ به زبان راند، تنها گفت: اگر این بتها قادر به سخنگفتن میباشند، از خودشان سؤال كنید! یعنی اگر اینان قدرت بر نطق دارند، بتهای دیگر را، بت بزرگ شكسته است و اگر قادر به سخنگفتن نیستند، بت بزرگ دست به چنین كاری نزده! بنابراین نه آن بتها به سخن در آمدند، و نه حضرت ابراهیم(ع) سخنی به دروغ گفت.(32)
2- راوی میگوید: از حضرت صادق(ع) پرسیدم: دربارهی كلام خدا در قرآن نسبت به سخن حضرت یوسف(ع) چه میفرمایید كه خطاب به قافلهی برادران خویش گفت: «ای قافله شما دزدید»(33) در حالیكه دزد نبودند. امام صادق(ع) فرمودند: منظور حضرت یوسف(ع) این بود كه آنان، كسانی هستند كه یوسف را از نزد پدرش به سرقت بردهاند و به همین جهت - مگر دقت نمیكنی- كه خداوند به دنبال كلام و در مورد جام شاه چنین تعبیر میكند كه (برادران یوسف گفتند) مگر چه چیزی گم شدهاست؟ غلامان ملك گفتند: «ما ظرف زرّین شاه را گم كردهایم». در این مورد میبینی هرگز خطاب به برادران یوسف(ع) گفته نشده است شمایید كه جام ملك را دزدیدهاید.(34)
3- راوی گوید از حضرت صادق(ع) پرسیدم چرا حضرت ابراهیم در دعوتی كه بتپرستان از او كردند كه بیا با ما از شهر خارج شو، گفت: «من بیمار هستم»(35) در حالیكه بیمار نبود. حضرت فرمودند: ابراهیم(ع) بیمار نبود و در عین حال سخنی هم به دروغ نگفت، چرا كه منظور او از بیماری، این بود كه در دین و اعتقاد به بتها دچار بیماریِ حالتِ اعراض هستم یعنی نسبت به آنها رویگردانم.(36)
سؤال: بنابر آنچه در قرآن هست حضرت یونس(ع) قوم خود را ترك کرد و بعد خودش در شكم ماهی اقرار دارد كه من ظلم كردم و میگوید: «لا اِله الاّ اَنْت سُبْحانك اِنّی كُنتُ مِن الظّالِمین» آیا با این وصف میتوان گفت؛ ایشان معصوم میباشند؟
جواب: واژهی ظلم به معنی «تعدی و تجاوز از حد» است كه همیشه مرادف با گناه نیست، و این چنین نبود كه خداوند به حضرت یونس(ع) دستوری داده باشند و حضرت خلاف آن را عمل نموده باشند. بلكه خداوند میفرماید: «چرا بدون آنكه دستور رفتن بگیری، رفتی» و خداوند همین مسأله را در مورد پیامبرِ خود سخت میگیرد و حضرت یونس(ع) هم به جهت آن روح لطیفی که داشتند، در شكم ماهی متوجه این نكته شدند و عرض كردند: «سُبْحانَكَ اِنّی كُنْتُ مِنَ الظّالِمین» و خداوند میفرماید: «فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیناهُ مِن الغَم» یعنی همینكه متوجه شد، آثار این كار را از او رفع نمودیم. پس غفلت نكنیم كه تخلفی صورت نگرفته، بلكه چون بدون دستور خدا قوم خود را ترك كرد خداوند به آن حضرت سخت گرفت.
سؤال: چرا حضرت موسی(ع) وقتی مبعوث میشوند كه به سوی فرعونیان بروند به خداوند عرض میكنند: «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَاَخافُ اَنْ یَقْتُلُون» برگردن من در قوم فرعون، گناهی است كه به خاطر آن میترسم مرا به قتل برسانند.
جواب: این كار از جهت فرهنگ فرعونیان گناه بوده است كه حضرت آن فرد قبطیِ متجاوز را كشتند ولی در فرهنگ الهی حضرت گناهی مرتکب نشدند.
سؤال: پس چرا وقتی حضرت موسی(ع) به سوی فرعون رفت و فرعون او را شناخت و گفت تو همان نمك پروردهی خود ما هستی و تو همانی كه آن فرد را كشتی، حالا چگونه دعوی رسالت خدا را داری؟ خود حضرت موسی فرمودند: «قال فَعَلْتُها اِذاً مِنَ الظّالّین»(37) آری من آن كار را كردم در حالیکه مسأله را نمیدانستم. پس چگونه بگوییم موسی(ع) همواره معصوم بوده است؟
جواب: در این آیه «ضالّین» به معنی آن است كه آن روز واقف نبودم كه مصلحت كار چیست و بهترین راه حل كدام است و هرگز احتمال نمیدادم با یك مشت آن فرد بمیرد. كه البته این حالت، عصیان در مقابل حكم خدا نیست و لذا با عصمت منافاتی ندارد. بلكه گویا حکمتی در كار بوده كه حضرت موسی(ع) در حین دفاع از مظلومی، ظالمی را بكشد و مجبور شود از شهرِ خود فرار كند و با حضرت شعیب(ع) آشنا شود و مقدمات نبوتش فراهم گردد.
سؤال: قرآن در رابطه با فتح مكه میفرماید: «اِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبیناً لِیَغْفِرَ لَكَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»(38) ای پیامبر! ما تو را در فتح مكه به پیروزیِ روشنی نایل ساختیم، تا اینكه گناهان پیشین تو و نیز گناهان آیندهی تو مورد مغفرت الهی قرار گیرد. آیا خودِ این آیه نشان نمیدهد كه پیامبر(ص) گناهانی داشتهاند؟
جواب: با دقت در آیهی مذکور روشن میشود كه «ذنب» در این آیه به معنی عصیان در برابر پروردگار نیست، زیرا گناه در برابر پروردگار هرگز با فتح مكه بخشیده نمیشود، بلكه «ذنب» به معنی كاری است كه آثاری ناگوار در پی دارد و مغفرت نیز به معنای رفع آن آثار است و منظور این است كه ای پیامبر آن گناهی كه مشركین به تو نسبت میدادند كه به بتهایشان توهین كردهای، با فتح مكه این آثارِ سوء را از قلب مشركین برای همیشه برطرف كردیم و دیگر نسبت به تو بدبین نیستند.
سؤال: خداوند در سورهی حج میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ، لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ، وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»(39) ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینكه چون تَمنّا كرد، شیطان در تمنّای او القاءِ دسیسه نمود و خداوند القای شیطان را محو كرد و آیات خود را محكم نمود، و خداوند القای شیطان را برای قلبهای مریض و سخت قرار داده. طبق این آیات، آیا نمیتوان گفت شیطان در فكر پیامبر(ص) القای دسیسه كرده و عملاً پیامبر در مرحلهای از عمر خود از عصمت خارج شده است؟
جواب: اولاً آیه میگوید وقتی پیامبر تمنّا و آرزو كرد كه مردم به طرف دین بیایند، شیطان در تمنّای پیامبر - كه آمدن مردم به سوی دین است - القاءِ دسیسه كرد. یعنی در قلب عدهای از مردم وسوسه نمود تا آنها را از پذیرفتن دین و تحقق آرزوهای پیامبر(ص) محروم گرداند. ثانیاً: در ادامهی آیه میفرماید: این القای شیطان را وسیلهی آزمایش برای كسانی قرار دادیم كه دلشان به مرض نفاق و كفر و قساوت گرفتار است، حال با توجه به این نكته چگونه میتوان نتیجه گرفت كه شیطان در قلب پیامبر(ص) القای دسیسه كرده است؟
سؤال: در ذیل همین آیه در بعضی از كتب تفسیریِ اهل سنت آمده است كه پیامبر(ص) مشغول خواندن سورهی نجم بودند و این آیات را تلاوت میكردند كه: «اَفَرَأَیْتُمُ اللّاتَ وَ الْعُزّی وَ مَناةَ الثّالِثّةَ الْاُخْری» آیا نمیبینی بتِ لات و بتِ عزّی و سومی آنها را كه منات باشد؟ بعد مفسرین اهل سنت نوشتهاند كه در این حال شیطان شروع كرد به القای افكار خود بر قلب پیامبر و لذا پیامبر شروع كردند این جملات را بگویندكه: «تِلْكَ الْغَرانِیقُ الْعُلی وَ اِنَّ شَفاعَتَهُمْ لَتُرْتَجی» این بتها موجودات زیبا و بلند مرتبهای هستند و شفاعتشان مورد امید و آرزو است. سپس پیامبر(ص) و مؤمنین در مقابل بتها سجده كردند، و پس از این جریان جبرائیل بر پیامبر نازل شد كه این دو جمله که گفتی، وحی الهی نبود بلكه از القائات شیطان بود. طبری در تفسیر خود نوشته چون این حادثه باعث ناراحتی پیامبر(ص) شد آیات سورهی حج نازل شد كه پیامبر ناراحت نباش، جریانِ القای شیطان در مورد پیامبران قبلی هم بوده است. در این مورد که موضوع آیات شیطانی را به میان آورده، چه نظری هست؟
جواب: این قصه سراپا كذب است و از مجعولاتی است كه مغرضین ساختهاند و شواهد متعددی بر دروغ بودن آن هست كه به بعضی از آنها میپردازیم. اولاً: به فرض كه پیامبر(ص) را معصوم ندانیم، آیا از یك فرد عادی كه سخت در راه بتپرستی مبارزه میكند، متصور و ممكن است كه اشتباهاً شفاعت بتهای سنگی و خرمایی را آرزو كند و چشم امید به آنها داشته باشد و بعد هم با اینهمه مبارزه با بتپرستی در مقابل آنها سجده كند؟ ثانیاً: در ابتدای سورهی نجم خداوند بر ضد این حرفها سخن گفته و در مورد پیامبر(ص) میفرماید: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی» او اصلاً بر اساس میل و هوس، عملی انجام نمیدهد و سراسر وجودش تحت فرمان خدا است. حال چگونه میشود بر طبق ادعای طبری پس از چند آیه دچار چنین اشتباهی شود و تحت تأثیر القائات شیطانی قرار گیرد و خداوند او را از نورِ حفاظتش محروم کند. ثالثاً: بنا به گفتهی صاحب المیزان در ذیل بحث روایی آیات مذکور، ادلهی قطعیهای كه دلالت بر عصمت پیامبر(ص) دارد متن این روایات را تكذیب میكند، علاوه بر اینكه این روایت، شنیعترین مراحل جهل را به آن جناب نسبت میدهد، به طوری كه آن حضرت نمیدانسته «تلك الغرانیق العلی...» كلام خدا نیست و نمیدانسته این جملات كفر است و موجب ارتداد از دین میشود تا اینكه جبرائیل او را متوجه كرده! سازندگان این داستان اینقدر هم توجه نداشتهاند كه لااقل پیامبر(ص) یك آدم عادی هم كه باشد نمیشود چنین چیزهایی را به او نسبت داد، گویا القائات شیطانی به واقع چنان چشم عقل آنها را محجوب كرده بوده كه به این تناقضات روشن در داستان خود نیز پینبردهاند.
صفاتِ دیگرِ انبیاء(ع): غیر از عصمت که شرط اساسی نبوت است، صفات دیگری در انبیاء به چشم میخورد که همه حاکی از آن است که خداوند از طریق پیامبرانش بهترین شرایط را در امر هدایت انسانها فراهم نموده است. آن صفات به طور خلاصه عبارتند از:
1- كمال عقل و فهم دقیق 2- قوت رأی و نظردادن 3- فطانت و ذكاوت 4- عدم نقص جسمانی 5- اصالت خانوادگی 6- خوش خلقی 7- عدم سخت دلی و قساوت قلب 8- متانت و شخصیت اجتمایی 9- فداكاری و تحمل شدائد، به طوری که سراسر حیات پیامبران گواه این مطلب است که در راه ابلاغ دین هرگز به منافع و راحتی جان خود فکر نمیکردند، مثل حضرت ابراهیم(ع) و آتش نمرود. 10- داشتن علم لدنّی: چون علم حصولی و تجربی تدریجی است و همواره رو به تکامل است، در حالیکه علم پیامبران باید با حقیقت همراه باشد و نه با حدس و گمان. 11- اخلاص: به طوریکه در انگیزهی خود هیچچیزِ دیگری را با رضایت خدا، مخلوط نمیكردند. 12- عدالت خواهی و حمایت از مظلومان: زیرا كه اولین شرط و ضروریترین شرط برای رشد معنوی انسان، زمینهی عدالت اجتماعی است. این است كه انبیاء ابتدا برای پایداری قسط و عدل قیام كردند تا زمینهی بندگی خدا را فراهم كنند و به همین جهت تمام آزارها و مزاحمتهایی که به آنها میرسید از ناحیهی مستكبرانِ ضد عدالت بود تا نگذارند انبیاء در كار خود موفق شوند، ولی خداوند همواره نقشهی دشمنان انبیاء را خنثی مینمود.
اعجاز: از جمله صفات انبیاء اعجاز است که عاملی در جهت صدق ارتباط پیامبران با خالق هستی و اتمام حجت است برای مردم و به همین جهت ضرورتاً هر پیامبری لازم است كه معجزه داشته باشد حال چه معجزات مقطعی كه بیشتر مردمِ همان عصر از آن بهره میبرند، مثل اژدهاشدن عصا، یا زندهشدن مردهها و چه معجزهای جاوید که عقلها را روشن و فطرت ها را برای پذیرش حق بیدار میكند و همواره مردم با آن روبهرو هستند و مسلّم آخرین دین باید معجزهاش طوری باشد که با رحلت پیامبر، آن معجزه از صحنهی زندگی بشر بیرون نرود.
معجزه امر خارقالعادهای است كه بهدست نبی و با قدرت الهی صورت میگیرد، به شرطی كه آن كار در جهت اثبات صدق گفتار نبی باشد و هرگز بشر نتواند آن را انجام دهد، نه اینكه مثل سحر با تعلیم به دست آید. به همین جهت اعجاز همیشه با «تَحَدَّی» و مبارز طلبی همراه میباشد وگرنه كرامت است كه بقیهی اولیاء الهی هم با ارتباط با قدرت لایزال حق، میتوانند انجام دهند. صاحبان كرامت هم كار خود را معجزه نمیدانند بلكه معترفاند هرچه دارند به مدد پیروی از نبی بهدست آوردهاند.
معلوم است که وقتی اعجاز به حد كافی و قانعكننده باشد، معجزهی بیشتر ضرورت ندارد و چون بعضی پیشنهادات کافران شدنی نبوده، انجام نمیگرفت و یا چون مضرّ به حال بشر بود پذیرفته نمیشد مثل اینكه میگفتند: اگر تو پیامبری كاری بكن سنگهای آسمانی برسر ما فروریزد. و یا چون پیشنهادات آنها یك نوع هوسبازی و ضایعكردن ارزشها بوده، انجام نمی گرفته است. مثل اینكه میگفتند: چرا بر ما وحی نمیشود؟
اعجاز و قانون علیت: آنچه باید در رابطه با ماهیت معجزات متوجه بود آن است که معجزات موجب نفی علیت نیست، بلكه حضور علت برین را در آن شرایط ثابت میكند، مثل وقتی که بدن به وسیلهی «غضب» گرم میشود كه علت گرمشدن بدن در این حالت به جهت یك علت غیر مادی است. پس معجزات هم بیعلت نیست، بلكه علت آن متعالی است. هر چند معجزه از سنخ علوم و فنون نیست كه اگر كسی درس بخواند بتواند صاحب معجزه شود و پیامبر گردد، بلكه به قداست روح نبی و ارادهی خداوند وابسته است. معجزه اساساً از جنس قدرت است و نه از نوع علم، و پیامبر به اذن خدا برای اثبات نبوتِ خود، قدرتِ آوردن معجزه را دارد، حال آوردن معجزه یا توسط شخص نبی انجام میشود مثل آوردن قرآن و یا احیای مردگان، كه نفس نبی پرتو مقام «اسم حیّ» میگردد و قدرت او در طول قدرت خداوند قرار میگیرد، نه اینکه نفس نبی هیچكاره باشد و نه اینکه آن قدرت مربوط به خدا نباشد. و یا معجزه به درخواست پیامبر انجام میگیرد، مثل تقاضای حضرت صالح در پیداشدن شتر از كوه.
نکتهای که در آوردن معجزات مطرح است آن است که انسانها از طریق معجزهی انبیاء متوجه شوند خالق هستی پیامبری را فرستاده و برای اثبات پیامبریِ پیامبر كه یعنی او از طرف خدا است، كاری را همراه او به صحنه میآورد كه در حد خالق هستی است و نه در حدّ بقیهی افراد بشر.
تذكر: عنایت داشته باشید که در چشـمبندیها شخصی كه چشمبندی میكند، واقعیـت را عـوض نمیكند، بلكه از طریق ایجاد خطا در حس و تصرف در خیالاتِ افراد چیزی را به افراد مینمایاند که به ظاهر خارقالعاده است و بعد که خیالات به حالت عادی برگشت معلوم میشود واقعیت عوض نشده . ولی در معجزات، در واقعیات تصرف میشود و قاعدهی «كُن فَیَكون» در صحنه است كه با یك اراده موضوع مورد اراده ایجاد میشود. مثل ارادهی حضرت عیسی(ع) در احیاء مردگان.
در سِحر نیز شخص ساحر با فعالیتهای خود خیالات شخص را متأثر میكند. ولی در معجزه و كرامت در واقعیات تصرف میشود، هرچند كرامت معجزه نیست و خصوصیات معجزه را ندارد و صاحب كرامت هم ادعای نبوت ندارد.