سؤال: لطفاً در مورد بحث «عالَم» كه عموماً در آثار دكتر فردید و دكتر داوری مطرح شده است، توضیح دهید. مثلاً آقای دكترداوری میگویند: «مدرنیته، عالَم انسانها را تغییر داد و انسانها را بیعالم كرد» این «عالَم» كه ایشان میگویند به چه معنا است؟
جواب: در مورد بحث «عالَم» و معنی آن، پیشنهاد میكنیم نوشتار «عالَم انسان دینی» را مطالعه كنید. به نظر میرسد نكات قابل استفادهای در آن بحث هست. اگر بخواهیم به طور مختصر موضوع را مطرح كنیم، باید عنایت داشته باشید كه ما همواره در مورد هر شیء دو مفهوم در ذهن داریم، یكی مفهوم «ماهیت» یا چیستی شیء و یكی هم مفهوم «وجود» یا هستی شیء. در فلسفه ملاصدرا(ره) روشن میشود كه «ماهیت» جنبه ذهنی دارد و در واقع حدّ وجود است و آنچه در خارج واقع است، همان «وجود» شیء است؛ مثلاً این میز را در نظر بگیرید، آیا میز بودن این میز هم در خارج به عنوان یك واقعیت، «هست» یا اینكه میز بودن آن یك صورت ذهنی است كه ذهن شما به این چوبها داده است؟ اگر به این نتیجه برسید كه هر پدیدهای به اعتبار ماهیتش عدم است، و از طرفی چیستی هر شیء همان ماهیت آن است، پس تمام پدیدهها به اعتبار ماهیتشان صور ذهنی است كه ما به وجود دادهایم و در ذات خود عدماند. پس اگر من پرسیدم این آقا كیست؟ و شما گفتید آدم است، عدم او را گفتهاید. یك بار به ما گفتند كه اسم شما چیست. گفتم سؤال از اسم هركس، سؤال از چیستی او است، چیستی هم كه عدم است، پس شما از وجه عدم من سؤال میكنید و اگر جواب شما را بدهم، شما عدم من را میشناسید و عدم هم كه ارزش شناختن ندارد.
پس در مورد «عالَم» اجازه دهید سؤال شما را اینطور جواب دهم؛ شما كمی فكر كنید كه آنچه در خارج واقع است، هستی است ولی حدّ هستیها، چیستیها یا ماهیات را تشكیل میدهند و عموم مردم به جای توجّه به هست اشیاء، به چیستی یعنی به محدودیت آنها نظر دارند و اگر دقت بفرمایید خواهید گفت: عجب دنیایی شده است! ما هیچ را چیز گرفتهایم و چیز را هیچ. آری؛ در خارج وجود ندارد، بلكه چوب را شكل دادهاند و شما آن را بر اساس ذهنیت خود، میز مینامید و میزبودنِ چوبها را واقعیت میپندارید، پس میز در خارج چیست؟ ممكن است طبق این بحث، جواب دهید كه چوب است، امّا اگر موضوع را باز ادامه دهیم، سؤال من این است آیا چوبها، چوب است یا چیزی است كه مثلاً سنگ نیست؟ به عبارت دیگر آیا چوببودن باز از نوع ماهیت است یا از نوع وجود؟ اگر عنایت داشته باشید، باز وجودی در خارج هست كه حدّ و مرتبة خاص آن وجود، منجر به چوببودن شده است، بنابراین در رابطه با چوب میز، دوباره چیستی مطرح شد و چیستی هم عدم است. بنابراین چیزی و واقعیتی به نام چوب در خارج نداریم. پس چه چیزی در خارج از ذهن خود داریم؟ مسلّم «هست» داریم. آری؛ فقط «هست»، «هست» كه به شكلهای مختلف ظهور میكند. حال آیا چوبها «هست» یا «هست»ها چوب است؟ اگر بگوییم چوبها هست، مثل این است كه بگوییم آبها تر است، برای آب، واقعیتی در خارج تصور كردهایم كه چیز دیگری به نام تری را در خود دارد، آیا آبها تر است یا اینكه صرفاً آنچه هست، تری است و به عبارت دیگر تری، تر است؟ آری؛ آبها همان تری است. حالا آیا چوبها هست یا هستها به شكل چوب است؟ - همچنانكه «وجود» به شكل مَلك یا هر چیز دیگر میتواند باشد- پس در خارج از ذهن ما، «هست» فقط هست. خوشا به حال كسی كه در «هست» زندگی كند! به این آدم كه در عالم متوجه «هستِ» پدیدهها است و با هر چیز كه برخورد كند، از جنبة وجودی آن چیز، با آن برخورد میكند، میگویند این انسان «عالَم» دارد. بعضی عالَم دارند. بعضی هم در هیچ زندگی میكنند، كسی كه گرفتار «ماهیات» است، بیعالَم است و همه حرف ما این است كه مدرنیته با زندگی سراسر توهّمی كه برای بشر به وجود آورده است، بشر را بی«عالَم» كرده است. گفت:
گر ز صندوقی به صندوقی رود
او سمائی نیست، صندوقی بود
گـر هزارانند یـك تن بیش نیست
جـز خیالات عدد اندیش نیست
انسانی كه گرفتار خیالات شد، صد عدد صندوق را صد میبیند، ولی آنكس كه در «وجود» به سر میبرد و نه در ماهیات، صد عدد صندوق را به اعتبار صندوقبودنش میبیند و دیگر صد عدد و یك عدد برای او به اعتبار صندوقبودن فرق ندارد، و تازه آن صندوقبودنِ صندوق را هم به اعتبار ماهیتش هیچ میبیند، لذا خیلی زیبا میگوید:
گـر هزارانند یـك تن بیش نیست
جـز خیالات عدد اندیش نیست
ما در خارج از ذهن، صندوق نداریم بلكه «هست یا وجود» به شكل صندوق ظاهر شده است. به جایی میرسید كه میبینید اگر مواظب نباشید با یك بیعالمی، دارید با هیچها زندگی میكنید، در این حالت است كه متوجّه میشوید مدرنیته انسانها را بیعالَم كرده است. وقتی گفته میشود فلانی عالَم ندارد، یعنی در هیچْ زندگی میكند. امّا كسانی كه در سلوك عقلی و قلبی از ماهیت، به وجود منتقل شدهاند و در وجود زندگی میكنند عالَم دارند. در بحث «ضرورت مطالعه و نحوه آن» عرض شده است كه اوّل باید انسانهای عالَمدار را پیدا كنید و بعد كتابهای چنین افرادی را بخوانید. اگر شما كتابهای آدمهای بیعالم را مطالعه كنید، كار شما مثل موشی است كه سرش را از سوراخی بیرون میكند، پس برمیگردد و از سوراخ دیگر سر درمیآورد، نتیجهای ندارد، چون آن كتابها شما را وارد عالَم نمیكند و از طریق مطالعة آنها با وجود مرتبط نمیشوید. پس عالَم؛ عبارت است از «ورود در مرتبهای از وجود». آری؛ وجود درجه دارد و به اصطلاح تشكیكی است. شما اگر خواستید بفهمید كسی در دنیایِ وجود است یا نه، ببینید كه آیا برای او ماهیتها مهم است یا اینكه از ماهیتها گذشته است. اگر هنوز برای او ماهیتها مهم است، او در عدمستان زندگی میكند. شما از او چیزی نمیتوانید بهدست بیاورید. اگر به درستی با دین برخورد كنید، دین به شما عالَم میدهد، آن هم عالمی با درجه وجودی فوقالعاده متعالی. چرا كه در دینداری انسانها به حضور میروند و با اصل و اساس وجود، یعنی خدا روبهرو میشوند. در بحث «آنگاه كه فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» در همین رابطه صحبت شده است كه اگر فعالیتهای فرهنگی، ما را با وجود خدا و ملائكه و قیامت و ائمهمعصومین(ع) مرتبط كند، هر لحظه در به ثمر رسیدنِ ما به ما كمك كرده است، ولی اگر ما را به مفاهیمِ حقایق عالم مشغول كند، عملاً ما را وارد عالَمی نكرده، بلكه مشغول هیچستان كرده است و پس از مدتی احساس بیثمری میكنیم و به جای اینكه خود را ملامت كنیم، در دینداری سست میشویم و این خطر بزرگی است.