چنانكه ملاحظه فرمودید؛ با سخن بیكن عملاً این فكر و فرهنگ جای خود را باز كرد كه گذشتگان در اشتباه بودند كه سعی داشتند بیشتر با طبیعت هماهنگ باشند بلكه باید طبیعت را با خود هماهنگ كنیم و عرض كردم تمام غربِ امروز از اینجا شروع شد كه «طبیعت را باید با خود هماهنگ كنیم» و در نتیجه «از این طریق انسانی جدید متولد شد»، انسان دیروز میگفت من باید با عالمی كه صورت علم و حكمت خداست هماهنگ شوم، انسان جدید میگوید عالم باید با میلهای من هماهنگ شود. هر جایی كه با میلهای من هماهنگ است، آن وجه از طبیعت را میپذیرم و هر جای آن هماهنگ نیست، بر اساس خواست خود تغییرش میدهم و با یك حالت جدّی و برنامهدار، بشر جدید برای تغییر طبیعت به صحنة تاریخ معاصر آمد، بشری كه معنی خود را بیشتر در تغییر جهان جستجو میكند. آنچه بنده از عزیزان انتظار دارم توجه به این نكته اخیر است كه عنایت بفرمایید چرا میگوییم بعد از رنسانس، بشری جدید به صحنه آمده است، در حالی كه این بشر جدید از نظر شكل با بشر گذشته فرقی ندارد، ولی از نظر تلقی از خود و نگاه به خود، فرق اساسی دارد.
بشر جدید انسانی است كه میلهایی دارد و آنچنان این میلها برایش مهم شده كه باید حتماً آنها را ارضا كند و معنی زندگی را جز در جوابگویی به این میلها نمیداند. حال اگر نظام طبیعیِ عالم نتوانست جواب آن میلها را بدهد، آنقدر نظام طبیعی عالم را تغییر میدهد تا مطابق میلهای او گردد. دیگر كار بشر با این معنی و تلقی كه از خود دارد، میشود ساختن ابزارهایی كه به كمك آن ابزارها بتواند به جان طبیعت بیفتد. و تولد «انسان ابزارساز» از اینجا معنی پیدا كرد و پدید آمد. بنده روی این نكتة اخیر؛ یعنی تولد انسانِ ابزارساز عرایض جدّی دارم، در واقع این حرف دو قسمت دارد؛ یك قسمت این كه بتوان روشن كرد در دنیای امروز، بشری در صحنه است كه صرفاً معنی خود را در ساختن ابزارهای تكنیكی جستجو میكند؛ و در قسمت دوم روشن كنم این نوع انسان كه به آن انسانِ ابزارساز گفته میشود، در توَهّم به سر میبرد و نه اینكه با حقیقت در ارتباط باشد.