آقای چیتیك میگوید: دنیای متجددْ «بسیار» را بندگی میكند، و به واقع نكته دقیقی را ایشان متذكر میشود، چراكه دنیای مدرن حقیقتی را نمیشناسد تا این كثرتها را متصل به آن حقیقت ببیند و لذا صرفاً با كثرتها روبهروست و دل خود را به همین كثرتها میدهد و نقطه انس خود را همین كثرتها قرار داده است و معنی پرستش كثرتها نیز همین است، حالا صرفنظر از اینكه دلسپردن به كثرات چه تبعات روانی و روحی به همراه دارد و یك نحوه بیجواب گذاشتن طلب روح نسبت به جستجوی وحدت است، نفس دلسپردن به كثرتها و بسیارها، دلسپردن به غیرواقعیات است، زیراكه توحیدِ محض، همان وجود یا هستِ مطلق است و وجود هر چیزی در راستای وجود دهندگی خداوند است و از طرفی همان كه عین وجود و واقعیت است، عین وحدت و توحید است، پس هرقدر تمدّنی به كثرت نزدیك شود، به همان اندازه از وجود و واقعیت فاصله گرفته است و در نتیجه به وَهم و خیالات مشغول شده است و معنی آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(35) كه میفرماید: ای مردم! شما فقیران به سوی خدا هستید و خدا غنی و پسندیده است، همین است كه به اندازه اتصال به خدا از پوچی و وَهم آزاد و به هستی و واقعیت نایل میشوید و در مقابل این فرهنگ، فرهنگ اومانیسم است كه پایة مدرنیته محسوب میشود، در آن فرهنگ، محور همهچیز انسان است و لذا انسان باید پرستیده شود و نه خدا، و میل انسان باید محور قرار گیرد بدون آنكه انسان در عالَم احساس مسئولیت كند و اینجاست كه بحران در عالَم و آدم شروع میشود، چون انسان جای خدا نشسته است و به جای اینكه انسان برنامه خدا را انجام دهد، وَهم خود را به همهچیز تحمیل میكند و لذا خداوند میفرماید: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ...»(36) یعنی، علت ظهور فساد در خشكی و دریا، آن چیزی است كه به دست انسانها انجام شده است، حالا عنایت بفرمایید چگونه فرهنگ مدرنیته؛ تحصیلكردههای جامعة ما را از تفكر اسلامی خارج كرده است - بدون آنكه از آداب اسلامی خارج كرده باشد- و در نتیجه آنها اسلامی عمل میكنند ولی غربی میاندیشند و حتّی نمیدانند چگونه اسلامی بیندیشد، به طوری كه واژههایی كه در بین ما ردّ و بدل میشود از معنی اصلی و دینی خود بیرون آمده و روح فرهنگ غربی در كالبد آنها حلول كرده است. امروزه بسیاری از اصطلاحات مهم مثل «تربیت»، «رشد»، «فكر»، «عقل»، «هنر»، «انسانیت»، «ادب»، «عالَم»، «ملّت»، «دل» و امثال اینها حامل معانی پذیرفته شده توسط امثال مولوی و سعدی و حافظ و جامی و ... نیستند و متأسفانه همگی این واژهها وسیلة انتقال مفاهیم تفكر و فرهنگ غرب شدهاند و این فاجعة بزرگی است كه با واژههایی كه دیگر امروز سكولاریزه شده است بخواهیم در آثار مولوی و حافظ و جامی و امثال این بزرگان بیندیشیم. ما با ارائه تفسیر سكولار از دین و راضیشدن به مدرنیزاسیون، ارتباط خود را با سرمایههای فرهنگ اصیل خود قطع نمودیم، زیرا كسی كه با دیدگاه مدرنیته مأنوس شد دیگر نمیتواند با عالَم عالمان توحیدی ارتباط پیدا كند.
چنانچه ملاحظه میفرمایید اگر راه حل قابل اعتمادی در پیش روی ما هست همین آگاهشدنِ نسل تحصیلكردة ما است از این كه در عین مقیدبودن به آداب اسلامی، در تفكر اسلامی نمیاندیشند و مهمترین چیزی كه باید روشن شود همین موضوع است. ابتدا باید بپذیریم كه مراكز آموزشی جهان اسلام كسانی را تربیت میكند كه مستغرق در رؤیاهای مدرنیته هستند و به واقع در یك زندگی بدون آینده بهسر میبرند، بدون آنكه راهِ برونرفت از آن تاریكی را بتوان از فرهنگ مدرنیته بهدست آورد و سپس باید بقیة اهداف را دنبال نمود. راستی اگر مراكز آموزشی ما نتوانند عالم را آیات الهی بنمایانند، چگونه میتوانند نسلی تربیت كنند كه زبان اسلام را بفهمد و آن را تصدیق كند؟ وقتی از فهم حقایق عقب افتادیم و دیگر ذوات مقدس را نفهمیدیم، زبانی كه متذكر آن ذوات و حقایق است، زبان غریب و نامحسوسی میشود.
ابتـدا باید متوجه بود كه متون مقدس كه یا وَحی الهی است - مثل قرآن - یا توسط انسانهای قدسی بیان شده است - مثل نهجالبلاغه و روایات معصومین(ع) - چیزی بالاتر از معانیِ كلماتیاند كه در مدارس به ما آموزش میدهند. بشری كه تحت تأثیر فرهنگ مدرنیته است زبان قدسیان را نمیفهمد، چون حقایق مطلق را نمیشناسد و به معنی واقعیِ تفكر، نمیتواند تفكر كند و دیگر سخنانش وسیلة سیر به عالم بالا نیست، بلكه گفتارهایی است كه به هیچ حقیقتی اشاره ندارد، به گفتة نیلپستمن: «آمریكائیان دیگر در هرجا كه هستند با یكدیگر گفتگو نمیكنند، بلكه همدیگر را سرگرم میكنند.(37) متفكران جامعة اسلامی باید با حقایق فرهنگ اسلامی عهد خود را تجدید كنند و عهد از یاد رفته را احیاء نمایند تا اسلام را خانة زندگی و تفكر خود احساس نمایند و نه مدرنیته را. وطن متفكر اسلامی در میان افق حقیقت قرار دارد، وطنی كه مدرنیته برای ما میسازد، ما را از اصل خود دور میكند و لذا احساس بیوطنی میكنیم و موجب دوری ما از حقیقت میشود، متفكری كه حقیقت اسلامی را از یاد نبرده است، حجاب كفر را آسانتر میشناسد و میدرد و بقیه را نیز از تاریكی نجات میدهد.