تربیت
Tarbiat.Org

فرهنگ مدرنیته و توهّم
اصغر طاهرزاده

فصل دهم، (انگیزه‌های نقد غرب در جهان اسلام)

درست است كه پستْ‌مدرن یك نحوه نقد مدرنیته است، امّا از آنجایی كه مدرنیته فقط، تفكر مدرن را تفكر می‌داند، همه چیز را - حتّی نقد خود را- می‌خواهد در درون خود جای دهد و رنگِ همان فكر و فرهنگ را به آن بزند، لذا هر جریانِ منتقد به مدرنیته را نیز تحت عنوان پست‌مدرن یا سؤال از مدرنیته در راستای اصلاح خود برای دسترسی به اهدافی كه وعده داده است، معرفی می‌نماید. ولی لازم است روشن شود كه یك فكر و فرهنگ و یك روح و روحیه‌ای در جهان هست كه خارج از احاطة فرهنگی مدرنیته و با نظر به افق تاریخ و داشتن روح انتظار، هر انحرافی را در عمیق‌ترین شكل خود می‌شناسد و آن‌را گوشزد می‌كند و در این برهه از تاریخ كه انحرافِ بزرگ عصر را «مدرنیته» می‌بیند، به نقادیِ مُدَوّن و دقیق آن از زاویه‌های مختلف همت می‌گمارد. چرا كه فرهنگ اسلامی، انسان و جهان را در زاویه‌های مختلف می‌بیند.
با توجه به نكته فوق؛ هشدار می‌دهیم نباید همة انتقادهایی كه به غرب و مدرنیته می‌شود را در یك راستا تصور كرد. به عنوان مثال: نقطه‌ای را كه اشپنگلر برای انسان، كمال می‌داند و براساس آن، فرهنگ مدرنیته را ضایع‌كنندة آن كمال می‌داند، غیر از نقطه‌ای است كه هایدگر برای انسان كمال می‌داند و فرهنگ مدرنیته را ضایع‌كننده آن كمال می‌داند و لذا در راستای همان هدف، به نقادی غرب مبادرت می‌كند. همچنان‌ كه نقّادی مدرنیته و نقادی فرهنگ غرب توسط امـام ‌خمینـی(ره) و یا علامـه ‌‌طبـاطبـایی(ره) یا پروفسوركربن و یا رنه‌گنون، همه و همه با توجه به مدّ نظر داشتن آن نقطه كمالی است كه برای انسان می‌شناسند و بر اساس آن به نقد مدرنیته می‌پردازند. پس ابتدا ضروری است هدف نقد غرب در مكتب‌ها و اشخاص مختلف بررسی شود و در یك كلمه؛ روش بررسی‌ نقادی‌های فرهنگ مدرنیته و اهداف مورد نظر آن، نكته‌ای حساس است و از طریق بررسی كمال انسانی كه مورد نظر نقّاد است، آن نقّادی‌ها قابل دسته‌بندی است.
در این فصل؛ بحث بر سر انگیزه‌های نقد مدرنیته است و این موضوع در رابطه با عبور از مدرنیته از مباحث مهم محسوب می‌شود. اصل این فصل از بحث بر مبنای یك قاعده بنا شده است كه می‌گوید: «هر نقدی كه طرح می‌شود بر مبنای عدم دسترسی به هدفی است كه نقّاد در مدّنظر خود دارد». یعنی شما در هر كاری كه برنامه‌ریزی می‌كنید، مسلّم هدفی را دنبال می‌نمایید، حال اگر از طریق آن برنامه به هدف مورد نظر خود نرسیدید، نسبت به آن برنامه نقّادی می‌كنید؛ ولی یك وقت نقد ما به هدفی است كه برنامة مورد نظر درصدد تحقق آن است، حال در نقد نوع دوم نیز وجوهی مطرح است كه از آن نیز نباید غافل بود.
در مورد نقد مدرنیته، چند جایگاه مطرح است:
الف- نقدی كه پست‌مدرن‌ها به مدرنیته دارند، كه عموماً این‌ها به روش مدرنیته نقد دارند و نه به اهداف مدرنیته؛ این‌ها مدرنیته را بازخوانی می‌كنند، تا ببینند چرا مدرنیته نتوانسته است به اهدافی كه وعده داده است برسد. پس در واقع این‌ گروه از نقّادها از نظر هدف با امثال فرانسیس‌بیكن تفاوتی ندارند، بلكه به روش‌ها ایراد دارند، حتّی وقتی به روش قدسی‌زدایی مدرنیته انتقاد می‌كنند، به این معنی نخواهد بود كه بخواهند رویكرد مدرنیته را تغییر دهند و اگر در سخنان این نوع از پُست‌مردن‌ها توصیه به مذهب دیده می‌شود در حدّ داستان‌هایی جهت قابل تحمل‌كردن پوچی جانكاهی است كه دنیای مدرن به روح بشر تحمیل كرده است و این غیر از توجه به دین خدا برای سعادت دنیا و آخرت است. پس این نوع نقد را نباید نقدِ هدفِ مدرنیته دانست و تصور كرد چنین نقادهایی پیشنهاد عبور از مدرنیته را دارند. البته همیشه معنی پُست‌مدرن به معنایی كه عرض شد به كار نمی‌رود، بلكه گاهی به كسانی كه همة گذشتة متافیزیك را به چالش كشیده‌اند نیز پُست‌مدرن گفته‌اند.
ب- دومین نحوه نقد به مدرنیته از آن جهت است كه اهداف پیشنهادی مدرنیته را برای خود نمی‌پسندند. حال در این نوع دوم باید پرسید نقاد چه هدفی را پیشنهاد می‌كند، آیا هدفی كه می‌خواهد به جای هدف مورد نظر مدرنیته قرار دهد، مورد قبول است یا نه؟! این نكته مسئله را بسیار حساس می‌كند. در این نوع دوم، منتقدینی را می‌شناسیم كه می‌خواهند ناسیونالیسم یا قومیت‌گرایی را به جای مدرنیته قرار دهند. نفس این عمل علاوه بر این‌كه به خودی خود یك نحوه حضور مدرنیته را به همراه دارد، هرگز به معنی جایگزینی بهتری نیست. طرح زندگی ایران باستان یا احیاء فرهنگ عربیت از این مقوله است؛ یك طرفِ سخنِ این نوع منتقدین و به اصطلاح روشنفكران - كه طرح ضعف‌های فرهنگ مدرنیته است - بسیار جذاب و روشنفكرانه است، ولی متأسفانه طرف دیگر سخن اینان سخت انحرافی و اغفال‌كننده می‌باشد، باید از این‌ها پرسید به چه دلیل آنچه شما پیشنهاد می‌كنید، در نهایت، بشر را به پایگاه حیات مورد نیاز جسم و روح و عقل و قلب‌اش می‌رساند؟
از جمله منتقدین مهم مدرنیته كه در هدف‌گیری با مدرنیته اختلاف دارند، مارتین هایدگر است. هایدگر در نقد فلسفه غرب و به تبع آن مدرنیته، جایگاهی خاص دارد، زیرا اوّلاً؛ زبان تفكر نقد مدرنیته را به خوبی تدوین كرد و این یكی از كارهای بسیار بزرگ فلسفه معاصر است. ثانیاً؛ او تفكر آماده‌گر را مطرح نمود، و اگر كسی متوجه این نكته اخیر در تفكر هایدگر بشود، تصدیق خواهد نمود كه فلسفه هایدگر، پایه تفكر آینده آن نوع از بشری است كه می‌خواهد به سلامت از مدرنیته عبور كند. هایدگر متوجه است روح مدرنیته آنچنان در عقل و قلب جهان امروز حاكم است كه اجازه فهم هدفی ماوراء مدرنیته را به جامعه نمی‌دهد و لذا هایدگر هدفی را پیشنهاد نمی‌كند، ولی سعی می‌كند ما را برای آینده‌ای آماده كند كه امكان پذیرش هدفی سالم و مطمئن در آن باشد و این است كه می‌گوییم هایدگر در نقد فلسفه غرب جایگاهی خاص دارد و آن عبارت است از ایجاد روح آماده‌گری برای عبور از مدرنیته و شناخت جایگزینی مناسب كه آن جایگزینی ما را دوباره به مدرنیته برنگرداند همان مشكلی كه در طول تاریخ دوهزار و پانصد ساله غرب اتفاق افتاده است. هایدگر تأثیر انسان‌ستیزانة فن‌آوری جدید را درك كرده و ریشة فكری این فن‌آوری را به خوبی تبیین و انسان را آماده نموده است كه از این فكر و فن عبور كند.
از جمله منتقدین غرب؛ امام‌خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ایشان است. در روش امام‌خمینی(ره) دو امتیاز نهفته است: امتیاز اولِ روش ایشان، همان روش عبور از غرب است، ولی نه به روش پست‌مدرنیسم به آن معنی كه بالأخره ارزش‌های غربی مدّنظر باشد؛ و به همین جهت هم امثال نهضت آزادی كه در ابتدای انقلاب، با انقلاب همراهی كردند، چون به ارزش‌های غربی اصالت می‌دادند، با موجودیت انقلاب درگیر شدند. امتیاز دوم روش نقادی امام‌خمینی(ره) از غرب؛ شناخت جایگزینی مناسب است، كه نه تنها بتواند جای مدرنیته را پر كند، بلكه جهت مناسبی برای جواب‌گویی به جسم و روح و عقل و قلب انسان‌ها باشد. گویا فرهنگِ غدیر در طرح حماسی، فقهی، عرفانی و فلسفی امام خمینی(ره) به صحنه آمده است تا انقلاب اسلامی به عنوان راه تحقق غدیر در آیندة تاریخ، جایگزین قابل‌اعتمادی به جای مدرنیته باشد.
استقبال خوب اكثر آشنایان به فلسفه هایدگر در ایران نسبت به انقلاب اسلامی را نیز باید در راستای روح آماده‌گر آن فلسفه دانست، روحی كه عبور از غرب را با استقبال از فكری همراه كرد كه آن فكر در عین این‌كه بسط مدرنیته نیست، جایگزین مناسب و قابل‌اعتمادی نسبت به مدرنیته است.
به نظر می‌رسد این فصل‌ها جای توسعة بیشتر دارد زیرا خطر غفلت از هدف در نقد مدرنیته خطری است كه اكثر منتقدین مدرنیته را تهدید می‌كند. نمونة بارز آن، مكتب ماركسیسم است كه متوجه بودید با چه امیدهایی در نفی غرب شروع شد و به چه نتیجة اسف‌باری رسید. پس دوستان در تقسیم‌بندی منتقدین به مدرنیته هوشیاری زیادی به خرج بدهند حتی نسبت به آن‌هایی كه در جهان اسلام و در بین شیعیان مدرنیته را نقد می‌كنند.