بعضی از دانشمندان در مورد ساختمانهای تمدن امروزی و مقایسه آن با ساختمانهایی كه حاصل تمدن حكیمان بود، نكاتی را مطرح كردهاند كه در بحث «مسكنهای بیهوده» در این مورد نكاتی عرض شد.(21) میگویند انسان به محض واردشدن در ساختمانهای امروزی احساس میكند فضای ساختمان با او در جنگ است، چون فضایی برای قرار گرفتن و آرامش یافتن در آن حاكم نیست، لذا مردم از آن ساختمانها به پاركها پناه میبرند، ولی پاركها هم با آنها در جنگ هستند، چون آنجا هم ساختة توَهّم انسانهایی است كه فكر خود را بر طبیعت تحمیل كردهاند و لذا محلّ آرامش نیست و فضایی نیست كه روح انسان را تغذیه كند، به همین جهت عموماً پاركها محلّ عیاشی میشود، چون محل تحریك نفس امّاره است و نه دعوت به رازبینی. تمام عالمی كه امروز بشرِ مدرن ساخته، به جنگ بشر آمده است. فضایی كه یك كوزه در اطراف خود ایجاد میكند خیلی فرق دارد با فضایی كه بلوك سیمانی و اسكلت فلزی ایجاد میكند، در كنار فضایی كه آن كوزه ایجاد میكند، یا در كنار بناهایی كه معماری حكیمان گذشته در تعامل با طبیعت ایجاد میكرد، انسان میتوانست سكنی بگزیند و در آن فضا تغذیه روحی شود و آن فضاها به نوعی جوابگوی نیازهای انسانها و متذكر نظم حاكم بر عالم بود. معماری اسلامی بیش از آنكه مهمان را به اندرون خانه رهنمون شود، از فضایی معروف به «هَشتی» میگذراند تا محارم را از دید نامحرم در امان بدارد. دیوارهای بلند بنا، حافظ همة ارزشهایی است كه او قصد حفاظت از آنها را دارد. فضای وسیع خانه نیز، نمایانگر گشادگی سینة اوست. این تلاش در حفظ ارزشها تا آنجاست كه كوبههای آویخته به در خانه هنگام كوبیدهشدن، معرِّف جنسیت شخص مراجعهكننده به درب منزل است. كوبههای درشت و ستبر با صدای بَم، نمایانگر حضور مردی در پشت در است و كوبههای ظریف با صدای زیر، نمایانگر زنی است كه زنِ صاحب خانه را فرا میخواند، چون برای شخص معمار حفظ ارزشها و احكام مقررشده از سوی آسمان مهمتر از خواست و میل خود اوست و این درست برعكس معماری عریان و لختی است كه انسان مدرن دارد، انسان مدرنی كه چیزی برای مخفیكردن و رازی برای نهفتن و محارمی برای در امان نگاهداشتن از نامحرمان ندارد، چون اصلاً راز را نمیشناسد.
ممكن است این سؤال بزرگ برای شما پیش آید كه اگر بشر از ساحت مدرنیته و انسان ابزارساز بیرون نیاید آیا میتواند از این مشكل رها شود؟ خیر؛ بشر تا وقتی از این ساحت به ساحتِ دیگری برنگردد، هیچ چیز درست نمیشود، چون روح مدرنیته، روح جنگ با طبیعت است، روح خراشانداختن به چهرة عالَم است. بشر گذشته با روحیة قدسیاش میدانسته است كه زندگی یعنی به انكشاف كشیدن طبیعت، تا نقطه انس خود را در آن رابطه پیدا كند.
بشر وقتی با خاكها این كوزه را ساخت، دید خاك با همان زبان تكوین میگوید من باز هم امكاناتی دارم كه میتوانم بنمایانم، یعنی صورتهای دیگری كه میتواند برای تو محلّ انس با راز باشد، پشت من وجود دارد. بنابراین بشر شروع كرد با خاك و طبیعت تعامل دیگری انجام دهد، حاصل آن تعامل ایجاد دیگر آثار به جامانده از بشرِ حكیم گذشته شد. بنده وقتی با فضای بعضی از مساجد روبهرو میشوم، چیزی نمانده است كه قالب تهی كنم. تمام فضا قدرتِ رازگشایی دارد، میگوید: من چیزی بالاتر از این هستم، بیا آنجا. عمده آن است كه ما توان انتقال از این فضاها به عالم غیب را پیدا كنیم. به گفتة حافظ:
عارفی كو كه كند فهم زبان سوسن
تا بپرسدكه چرا رفت و چرا بازآید
یعنی كسانی هستند كه صِرفاً ناظر طبیعت نیستند، بلكه با رازهای آن ارتباط دارند.
ولی بشر امروز این دید را گم كرده و حتّی نمیداند چه چیزی از او گم شده است، یعنی؛ گمشدهاش را هم گم كرده است. چون رابطه با طبیعت را صرفاً از منظر فرهنگ مدرنیته دنبال میكند، در چنین فرهنگی، امكان هیچگونه رابطه و گفتگویی نیست، چه گفتگوی انسانها با همدیگر، چه گفتگوی طبیعت با انسانها، و از همه مهمتر امكان گفتگوی خدا با انسانها نیز از بین رفته است، چرا كه وقتی تعامل صمیمی با طبیعت از بین رفت و شعور دركِ دردودل طبیعت كور شد، بدون هیچگونه عواطفی با طبیعت برخورد میكنیم. مثل برخوردی كه غربیان با مردم آفریقا انجام دادند، آنها طوری با مردم آفریقا برخورد كردند كه گویا عواطف و انسانیتی در آن مردم كه فقط رنگ پوستشان با آنها فرق میكرد، نیست، و بدتر از آن را با طبیعت انجام دادند. در این رابطه كه فهم و درك زبانِ طبیعت بهكلّی از بین رفته است اولیای خدا زبانشان بسته است و اصلاً نمیدانند با بشر جدید چگونه باید حرف زد، گفت:
منگنگخواب دیده و عالم تمام كر
من ناتوان زگفتن و خلق ازشنیدنش
حرف این است كه اگر پول شما گم شده بود میرفتید و پیدا میكردید. اما اگر نمیدانید چه چیزی از شما گم شده است - یعنی گمشده هم گمشده است- دیگر به دنبال چه چیز میخواهید بگردید. بشرِ جدید خیلی از چیزها را گم كرده است، ولی مشكلش این است كه نمیداند چه چیزهایی را گم كرده است.