خاستگاه نقد مدرنیته
سؤال: ریشه و خاستگاه نقد فرهنگ مدرنیته را باید به چه كسی یا به چه فرهنگی نسبت داد؟
جواب: سؤال بسیار خوبی است و جا دارد در فرصتی دیگر برای جوابدادن به این سؤال برنامة مفصلی را ترتیب داد ولی به طور مختصر باید عرض كنم:
اولاً: خود مدرنیته ادعاهایی كرده است كه با برآورده نشدن آن ادعاها، در درون خود از طریق طرفدارانش به چالش كشیده شده است و نسبت به امكان ادامه حیاتش شكهایی را در طرفدارانش بهوجود آورده است و لذا از این جهت خود مدرنیته عامل نقد مدرنیته شد.
ثانیاً: مدرنیته طوری به صحنه آمده است كه چه بخواهد و چه نخواهد با بسیاری از فكرها و فرهنگهای دینی مردم جهان و تفكرات حكیمانه حكیمان دنیا درگیر میشود، هر چند تلاشش آن است كه با قدرت تبلیغاتی خود تمام فرهنگهای مخالف خود را به موزه بسپارد و خود را تنها فكر مورد قبول معرفی كند و بعضی از تجربههای گذشتهاش نیز این امید را در او زنده نگه میدارد، ولی این تمدن در نقطه عطف حضور خود یك مرتبه با سیل مخالفتهای فكری و فرهنگی از درون و بیرون روبهرو شد كه البته میتوان نوع مخالفتهای با آن را در رابطه با تفاوت كمالشناسی برای انسان، متفاوت دانست.
هایدگر گفته است كه غرب همة امكانات خود را به فعلیت رسانده و دیگر چیزی در قوا ندارد.(45) پیدا است كه گوینده این عبارت میخواهد پایان تاریخ غرب را اعلام كند و بگوید كه غرب دیگر آینده ندارد.
به هرحال خاستگاه نقد مدرنیته از نحوة بودن و از ادعاهایی كه كرده شروع شده است، هرچند افراد سرشناسی این نقدها را شروع كرده باشند.