اگر وجود آدمی از ارتباط عقلی یا قلبی با ساحت عالَم مثال بیبهره شد، در شخصیت علمی و اخلاقی او گسیختگی پدید میآید و لذا است كه بشر چاره ندارد جز اینكه دوباره با تفكری كه او را به وسیله عالم مثال، به حقایق متصل میكرد، تجدید عهد كند و در حیطه معرفتی خود از عالم ملكوت، همواره یاد كند تا هم وَهْمی بودن نظم زمینی بشر مدرن روشن شود و هم بتواند نظمی مطابق عالم حقیقت در زمین استوار كند. و علاج مشكل فكر غربی، برای نجات غرب و شرق از آن فكر همین است كه از این تَوهّمِ ناشی از غفلت از ملكوت، خارج شود. به گفته پروفسور كُرْبن: «باید به ارض ملكوت سفركرد و به آنجا پیوست»، یعنی اگر بشر خواست زمین را محل سُكنای خود قرار دهد و در آن آرامش گیرد، باید عالِم به علم سماوات باشد تا سود و زیان خود و جهانیان را تشخیص دهد، چرا كه به قول عارف همدانی:
ِته كه ناخواندهای علم سماوات
ته كه نابردهای ره در خرابــات
ته كه سود و زیان خود ندونی
به یاران كه رسی؟ هیهاتهیهات
توجه به نظام طولی عالَم، نهتنها شخص محقق را متوجه هماهنگی «انسان» و «طبیعت» میكند، بلكه موجب میشود تا بین علم و عمل انسان هماهنگی پدید آید و انسان را مكلف به حراست از عالم و آدم میكند تا بتواند راه آسمان را بر قلب خود گشوده نگه دارد و در نتیجه دیگر هدف انسان تملك و دستاندازی به طبیعت نخواهد بود، بلكه هدف او سیر از ظاهر به باطن است تا به معارف حقیقی دست یابد، و در این حالت هیچ قلمروی از واقعیت نیست كه جدا از باطن و اصل خود دیده شود و در این صورت هر علمی، شرایط مسیر از ظاهر به باطن میباشد و اگر آن علم به چنین كاری نیاید، علم محسوب نمیشود.