«در غرب جدید غایت علم، تصرف بیشتردر طبیعت است و غایت تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش، تربیت و ساختن انسانی است كه بتواند به علمی، برای تصرف بیشتر در طبیعت مجهز باشد».
در اندیشه فیلسوفان بزرگ، خودِ علم عین فضیلت بود و آن عبارت بود از یك نوع اتصال با عالم عقول، و در اندیشة دینی هم «علم» عبارت است از اتحاد با علیم مطلق از طریق علم حضوری، كه به كمك سلوك و تزكیه و رفع حجاب از قلوب، حاصل میگردد؛ و تربیت عبارت است از آماده شدن برای چنین ارتباطی، تا برای عالِم یا سالك، علم به « اعیان اشیاء» واقع شود، چه به كمك علم حصولی برای حكیم، و چه به كمك علم حضوری برای سالك، علم به اعیانِ اشیائی كه قرآن در سوره حجر آیه 21 برای هر شیءای قائل است و میفرماید: «اِن مِنْ شَیءٍ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعلومٍ» یعنی؛ هیچ چیزی در عالم مادون نیست مگر اینكه خزینهها و وجودهای غیبی آن نزد ما است و نازل نكردیم مگر به اندازة محدود و معلومی از آن را.
مسلّم به همان اندازه كه انسانها به حقایق غیبیِ عالم كثرات آگاهی داشته باشند، از علم نسبی، به علم حقیقی سیر كرده اند و نیز به همان اندازه از وَهمیات به حقایق، سیر نمودهاند، به بیان دیگر در منظر حكمت و دین؛ نظامِ عالَم، نظام طولی است و هر ظاهری باطنی دارد و حقایق عالمِ ظاهر در غیب عالَم، نقش اصلی را در تدبیر چهرة ظاهری عالمِ ظاهر به عهده دارند. مثل نفسِ ناطقة انسانی كه مدبّر قوا و اعضای انسان میباشد.