تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد17
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

ز - داستان نعیم بن مسعود و نفاق افکنی در لشکر دشمن !

((نعیم )) که تازه مسلمان شده بود و قبیله اش طایفه ((غطفان )) از اسلام او آگاه نبودند خدمت پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) رسید و عرض ‍ کرد هر دستوری به من بدهید برای پیروزی نهائی به کار می بندم .

فرمود: مثل تو در میان ما یک نفر بیش نیست، اگر می توانی در میان لشکر دشمن اختلافی بیفکن که ((جنگ مجموعه ای از نقشه های پنهانی است )).

نعیم بن مسعود طرح جالبی ریخت، به سراغ یهود ((بنی قریظه )) آمد که در جاهلیت با آنها دوستی داشت، گفت : شما بنی قریظه می دانید که من نسبت به شما علاقمندم !

گفتند راست می گوئی، ما هرگز تو را متهم نمی کنیم .

گفت : طایفه ((قریش )) و ((غطفان )) مثل شما نیستند، این شهر، شهر شما است، اموال و فرزندان و زنان شما در اینجا هستند، و شما هرگز قادر نیستید از اینجا نقل مکان کنید.

((قریش )) و طایفه ((غطفان )) برای جنگ با محمد و یارانش آمده اند و شما از آنها حمایت کرده اید، در حالی که شهرشان جای دیگر است، و اموال و زنانشان در غیر این منطقه، آنها اگر فرصتی دست دهد، غارتی می کنند و با خود می برند، و اگر مشکلی پیش آید به شهرشان باز می گردند و شما در این شهر می مانید و محمد، و مسلما به تنهائی قادر به مقابله با او نیستید، شما دست به اسلحه نبرید تا از قریش و غطفان وثیقه ای بگیرید، گروهی از اشراف خود را به شما بسپارند که گروگان باشند تا در جنگ، کوتاهی نکنند.

یهود ((بنی قریظه )) این پیشنهاد را پسندیدند.

نعیم مخفیانه به سراغ قریش آمد به ((ابو سفیان )) و گروهی از رجال قریش گفت :

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 260@@@

شما مراتب دوستی من را نسبت به خود به خوبی می دانید، مطلبی به گوش ‍ من رسیده است که خود را مدیون به ابلاغ آن می دانم، تا مراتب خیر خواهی را انجام داده باشم، اما خواهشم این است که از من نقل نکنید!.

گفتند: مطمئن باش !

گفت : آیا می دانید جماعت یهود، از ماجرای شما با محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) پشیمان شده اند، و رسولی نزد او فرستاده اند که ما از کار خود پشیمانیم، آیا کافی است که ما گروهی از اشراف قبیله قریش و غطفان را برای تو گروگان بگیریم، دست بسته به تو بسپاریم تا گردن آنها را بزنی، سپس در کنار تو خواهیم بود تا آنها را ریشه کن کنیم، محمد نیز با این پیشنهاد موافقت کرده است، بنابر این اگر یهود به سراغ شما بفرستند و گروگانهائی بخواهند، حتی یکنفر هم به آنها ندهید که خطر جدی است !.

سپس به سراغ طایفه ((غطفان )) که طایفه خود او بودند آمد، گفت : شما اصل و نسب مرا به خوبی می دانید، من به شما عشق می ورزم و فکر نمی کنم کمترین تردیدی در خلوص نیت من داشته باشید.

گفتند: راست می گوئی، حتما چنین است !

گفت : سخنی دارم به شما می گویم اما از من نشنیده باشید!

گفتند: مطمئن باش، حتما چنین خواهد بود، چه خبر؟

((نعیم )) همان مطلبی را که برای قریش گفته بود دائر به پشیمانی یهود و تصمیم بر گروگانگیری مو به مو برای آنها شرح داد و آنها را از عاقبت این کار بر حذر داشت .

اتفاقا شب شنبه ای بود. (از ماه شوال سال 5 هجری ) که ابو سفیان و سران غطفان گروهی را نزد یهود بنی قریظه فرستادند و گفتند: حیوانات ما در اینجا دارند تلف می شوند، و اینجا برای ما جای توقف نیست، فردا صبح حمله را باید

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 261@@@

آغاز کنیم، تا کار یکسره شود.

یهود در پاسخ گفتند: فردا شنبه است، و ما دست به هیچکاری نمی زنیم، بعلاوه ما از این بیم داریم که اگر جنگ به شما فشار آورده به شهرهای خود باز گردید و ما را در اینجا تنها بگذارید، شرط همکاری ما آنست که گروهی را به عنوان گروگان به دست ما بسپارید.

هنگامی که این خبر به طایفه قریش و غطفان رسید گفتند: به خدا سوگند معلوم می شود نعیم بن مسعود راست می گفت، خبری در کار است !.

رسولانی به سوی یهود فرستادند و گفتند به خدا حتی یکنفر را هم به شما نخواهیم داد و اگر مایل به جنگ هستید، بسم الله !

بنو قریظه هنگامی که از این خبر آگاه شدند گفتند که راستی نعیم بن مسعود چه حرف حقی زد؟ اینها قصد جنگ ندارند، حیله ای در کار است، می خواهند غارتی کنند و به شهرهای خود باز گردند و شما را در برابر محمد (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) تنها بگذارند، سپس پیام دادند که حرف همان است که گفتیم، به خدا تا گروگان نسپارید، جنگ نخواهیم کرد، قریش و غطفان هم بر سر حرف خود اصرار ورزیدند و در میان آنها اختلاف افتاد، و در همان ایام بود که شبانه طوفان سرد زمستانی در گرفت آنچنان که خیمه های آنها را بهم ریخت، و دیگها را از اجاق به روی زمین افکند.

این عوامل دست به دست هم داد و همگی دست و پا را جمع کردند و فرار را بر قرار ترجیح دادند، به گونه ای که حتی یکنفر از آنها در میدان جنگ باقی نماند.**(سیره ابن هشام) جلد 3 صفحه 240 (با کمی تلخیص)***

@@تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 262@@@