تربیت
Tarbiat.Org

ربا و بانکداری اسلامی
آیت الله ناصر مکارم شیرازی

چند مثال براى روشن تر شدن بحث

1. معاملات حرام: تقلّب و غشّ در معامله، و همچنین تدلیس و کمک به ظالم در ظلمش، حرام است و روشن است که علّت ممنوع بودن این نوع معاملات، صرفاً مسائل اخلاقى است که در اولى و دومى مراعات خریدار و فریب ندادن او و در سومى کمک نکردن به ظلم است.
2. معاملات واجب: از نظر فقه اسلامى تمام فعالیّت هاى اقتصادى که نظام جامعه بر آن متوقف است، واجب کفایى است و اگر در موردى فقط افراد معدودى قدرت آن معاملات را داشته باشند بر آنها واجب عینى مى شود.
در این مسأله نیز سایه اخلاق کاملا مشهود است که معیار نفع و راحتى عموم مردم و استوار بودن پایه هاى اجتماع است; اگر چه نفع شخصى فراوان براى فروشنده نداشته باشد و حتّى کار پرزحمتى باشد.
3. معاملات مستحب: در فقه اسلامى آمده است که: «اِقالَةُ النّادِمِ مَسْتَحَب» یعنى اگر فروشنده اى جنسى را به مشترى فروخت و تمام خیارات معامله را اسقاط کرد ولى بعد مشترى یا خریدار پشیمان شد و درخواست فسخ معامله را کرد، در اینجا اگرچه برهم زدن معامله بر فروشنده لازم و واجب نیست، ولى این کار مستحب و شایسته است و در روایت داریم که: «اگر فروشنده این کار شایسته را انجام داد، خداوند متعال نیز در قیامت گناهانش را مى بخشد».(38)
4. معاملات مکروه: اسلام ورود در معامله شخص دیگر را شایسته نمى داند; یعنى اگر شخص مسلمانى با مسلمانى دیگر وارد معامله شد و قیمت مشخص شد ـ اگرچه هنوز معامله قطعى نشده باشد ـ و براى شخص سوم، آن کالا حتى با قیمت بالاتر منفعت داشته باشد، مکروه است که وارد معامله شود و معامله آن دو نفر را برهم زند.
ولى به یقین، هیچ یک از این مسائل، در اقتصاد مادّى دیده نمى شود; بلکه معنا و مفهومى هم ندارد.
به همین جهت معتقدین به مکاتب الهى نمى توانند مثل آنها زندگى کنند; چون اقتصاد آنها، فاقد ارزش هاى اخلاقى است و مصلحت جامعه نیز در این است که سایه اخلاق بر اقتصاد گسترده باشد، چرا که این مسأله به نفع جامعه و افراد آن است; این معنا در روایات اسلامى به وضوح دیده مى شود.
مثلا در روایتى آمده است که: «اگر ثروتمند نسبت به ثروت خود بخل بورزد و از آن به نیازمندان کمک نکند، فقیر دین خود را به دنیایش مى فروشد».(39)
بدیهى است اگر ثروتمندان مسائل اخلاقى را به فراموشى بسپارند و نسبت به نیازمندان جامعه هیچ ارفاق و کمک و ملاحظه اى نکنند، این امر کم کم سبب دشمنى نیازمندان مى شود و آنها منتظر فرصتى مى شوند که انتقام خود را بگیرند، همان طور که منشأ قیام کمونیستى همین امر بود.
در روایت دیگرى مى خوانیم: «حَصِّنُوا اَمْوالَکُمْ بِالزَّکاةِ; اموال و ثروت خود را با زکات بیمه کنید».(40) چرا که اگر زکات پرداخته نشود، آتش فقر به جان فقیر مى افتد و شعله هاى آن زبانه مى کشد و ممکن است که دینش را به خاطر دنیایش بفروشد.
نتیجه اینکه در اسلام، مسائل اخلاقى با مسائل اقتصادى چنان آمیخته است که قابل تفکیک نیست; برخلاف مکتب هاى اقتصادى مادى که اخلاق در اقتصاد آنها هیچ تأثیرى ندارد. و اینجاست که
این همه تأکید اسلام بر حرمت رباخوارى و تعبیرات تکان دهنده آیات و روایات در مورد آن روشن مى شود، که اسلام به این وسیله مى خواهد همچنان سایه اخلاق و عاطفه بر مسائل اقتصادى باشد، ربا و رباخوارى اصول اخلاق و عواطف انسانى را درهم مى شکند، و جلو کارهاى خیر را مى گیرد.