ابتدا موضوع را با طرح سؤال و جواب طرح میكنیم و سپس با وسعت بیشتر به جوانب موضوع میپردازیم.
سؤال: با توجه به اینكه میگویند علّت متغیّر، باید متغیّر باشد؛ حال كه میگویید: «جوهر عالم مادّه عین حركت است»، پس خدا هم كه علّت جوهر عالم مادّه است باید دارای حركت باشد، در حالیكه گفتیم هر جا پای حركت هست، پای نقص هست و حركت یعنی گرفتن چیزی كه شئ ندارد و چنین صفتی را نمیتواند برای خدا فرض كرد.
جواب: با دقّت در مبحث حركت جوهری باید متوجّه شده باشید كه جوهر عالم مادّه، «وجودی» است كه آن وجودْ «عین حركت» است؛ مثل نمك كه وجودی است كه آن وجودْ عین شوری است؛ پس نمك را شوری ندادهاند، بلكه وجودی به آن دادهاند كه آن وجود در آن مرتبه، عین شوری است. لذا جوهر عالم مادّه را خالق آن حركت نداده است تا خالق آن خودش هم حركت داشته باشد، بلكه وجودی به آن داده كه آن وجود عین حركت است و بههمینجهت حركت داشتن برای خداوند لازم نمیآید، بلكه عین وجود بودن برای خالق لازم میآید كه آن مطلوب ماست. لازم است دقّت كنید كه ریشة این سؤال در عدم تصوّر صحیح از حركت جوهری است، چراكه سؤالكننده هنوز تصوّرش این است كه جوهر عالم مادّه «چیزی» است كه دارای حركت است، و حال آنكه ذات عالم مادّه «فقط حركت» است و این ذاتِ عین حركت، مرتبهای است از مراتب وجود، كه البته پایینترین مرتبة وجود هم میباشد.
پس چنانچه ملاحظه كردید؛ سؤالی كه همواره در طول تاریخ تفكر مطرح بوده، چگونگی ارتباط موجودِ متغیر است با خداوند كه ذاتی است ثابت. فیلسوفان گذشته از طریق گردش افلاك سعی میكردند جواب این سؤال را بدهند كه میتوان گفت توفیق لازم نصیب آنها نشد ولی ملاصدرا(ره) با طرح بحث حركت جوهری به زیباترین شكل، این سؤال را جواب داد. و همچنان كه قبلاً عرض شد، روشن نمود خداوند ذات عالَم ماده را خلق میكند و آن ذات در خودش عین حركت است، نه اینكه خداوند آن ذات را تغییر دهد، تا لازم آید خود خداوند نیز تغییر كند. به اعتبار دیگر ذات عالم ماده از علت خود فقط هستی دریافت میكند.(52)
جناب ملاهادیسبزواری(ره) شارح بزرگ نظرات ملاصدرا(ره) در عین روشن كردن موضوعِ ربط متغیر به ثابت نكتة دقیقی را مطرح میكند و میگوید:
وَالطَّبْعُ اِن یُثْبِتْ فَیَنْسَدُّ الْعَطا
بِالثّابِتِ السَّیالِ كَیْفَ ارْتَبَطا(53)
یعنی اگر جوهر در خودش متحوّل نبود، عطای الهی متوقّف میشد و اگر حركت عالم ماده جوهری نبود و جوهر آن عین حركت نبود، ربط بین «حركت» و بین «خالق ثابت» چگونه حل میشد، در حالیكه در حركت جوهری روشن می شود كه وجودِ جوهر مادّی، عین حركت است و خداوند آن وجود را به جوهر افاضه میكند و خود آن وجود عین حركت است، نهاینكه خداوند حركت را به جوهر بدهد كه لازم آید خودش هم حركتمند باشد و مشكل عدم سنخیّت خالق ثابت و مخلوق متحرّك پیش آید.
موجود مجرّد، طوری است كه به جهت امكان ذاتیاش كه عین فقر است، از وجود فیّاض، قبول فیض میكند و برای قبول فیض احتیاج به جهات اِعدادی از قبیل زمان و مكان و مادّه و استعداد ندارد. برعكسِ موجود مادّی كه باید شرایط قبول فیض از فاعلِ مُفیض را داشته باشد، قابلِ آن فیض را هیولایِ اُولی گویند كه صِرف قبول است و آن را هیچ صورتی نیست مگر قوّة قبولِ هر صورتی. پس اگر جوهر یا هیولای اُولایِ عالم مادّه، عین حركت نبود، شرایط قبول فیض از عالم ماوراء فراهم نمیشد و زمینهای برای قبول فیض الهی نبود.
پس نباید گفته شود جوهر عالم ماده را خداوند چگونه به حركت درمیآورد؟! چراكه عرض شد؛ جوهر مادّی وجودی است عین حركت كه خداوند آن «وجود» را در آن مرتبه افاضه فرمود و آن وجود، خودش عین حركت است، نه اینكه به حركتش در آورده باشد، یعنی از وجود مطلق، فقط وجود صادر شده، و این است معنی «ربط متغیر به ثابت». به اصطلاح، «جعل وجودِ جوهر، همان جعل حركت است»؛ یعنی حركت در جوهر، احتیاج به جعل مستقلّی جدای از وجود جوهر ندارد، برعكس حركات غیرجوهری كه «موضوع» یك چیز است و «حركتِ آن» چیز دیگر؛ ونیز روشن شد كه فیض حق دائم و ثابت است و عالم مادّه دائم التغییر و عینالحركة است. پس از یك طرف عالم مادّه هر لحظه حادث است و از طرف دیگر این پدیدة هر لحظه حادث و هر لحظه در حركت، با خدای قدیمِ ثابتِ غیرقابل حركت، ارتباط دارد؛ چراكه وجود حادث یعنی عالم مادّه، وجود خود را كه عین حركت است از خالق خود اخذ میكند، نه حركت خود را.
این نكته را نباید فراموش كرد كه حركت طبیعی، مثل حركت مكانی یا كیفی و امثال آن، حركتی است كه عارض شئ می شود - بر عكس حركت ذاتی- لذا چون حركات طبیعی، ذاتی شئ نیستند، بالأخره از موضوع خود زائل میشوند. امادر حركت جوهری خود ذات، همان حركت است؛ یعنی وجودی است كه آن وجود در آن مرتبه، چیزی جز حركت نیست، پس مثل حركات عَرَضی زایل شدنی نیست.