تربیت
Tarbiat.Org

از برهان تا عرفان
اصغر طاهرزاده

حركت جوهری راعقل می‌فهمد

این‌كه می‌بینیم در طول رشد سیب، رنگ و بوی سیب شدیدتر شده است، به جهت این است كه وجود جوهری آن با حركت ذاتی خود، وجودی قوی‌تر گشته كه در نتیجة آ‎ن حركت ذاتی، اعراض آن سیب، قوی و شدید شده‌اند، و یا در نفس انسان كه به جهت اتّصالش به بدن مادّی دارای حركت جوهری است، شما می‌بینید در ابتدا صفات و افعالش ضعیف است و با شدید شدن جوهر وجودی‌اش (یعنی نفس) صفات و افعالش، قوّت و قدرت می‌گیرند، چون ظهور تغییرات در اعراض، ریشه در جوهر متغیّر دارد، هر چند ما آن جوهر متغیّر را حسّ نمی‌كنیم. مثل نور اتاق، كه ما هر لحظه نور جدیدی در اتاق داریم ولی حسّ نمی‌كنیم. یا مثلاً شعلة گاز، كه هر لحظه شعلة جدیدی است ولی ما حسّ نمی‌كنیم، ولی می‌فهمیم و می‌دانیم كه واقعاً هر لحظه شعلة جدیدی است. جهان مادّه هم به جهت ذات متغیّرش، هر لحظه جهان جدیدی است و چون حسّ و چشم، همیشه «حدِّ» پدیده‌ها را می‌یابد و نه ذات و جوهرآن‌ها را؛ بنابراین حركت جوهریِ عالم را حسّ نمی‌كند و بنا هم نیست كه چون انسان آن حركت را حسّ نكرد، منكر شود؛ چراكه موضوع مورد بحث یعنی جوهر، واقعیّتی است معقول؛ پس باید عقل، حركت آن را بفهمد و از طریق عقل، آن را كشف كند و اگر عقل آن حركت را اثبات و استدلال كرد، دیگر جای انكار نمی‌ماند.
سؤال: اگر چنین است كه شما می‌گویید كه هر چه نفس قوی شود، صفات و افعال انسان قدرت می گیرد؛ چرا در دوران پیری دوباره ضعف و سستی به بدن برمی‌گردد؟! مگر نفس در پیری، حركت جوهری‌اش ضعیف می‌گردد؟
جواب: خیر؛ چون نفس همواره بدن را به عنوان یك ابزار در اختیار گرفته، در دوران پیری آهسته آهسته از آن بدن منصرف می‌شود و نظر به منزل اصلی‌اش می‌اندازد و لذا آثار سستی و ضعف در بدن همچنان پیش می‌آید‌ تا آنگاه كه نفس، كلّ بدن را رها می‌كند؛ پس مسئله را باید در دو جوهری‌بودن انسان دنبال كرد؛ چراكه ما هم جوهر نفس داریم و هم جوهر بدن؛ و لذا گاهی حكم جوهرِ نفسِ مجرّد مطرح است و گاهی حكم جوهرِ بدنِ مادّی، و گاهی هم تعامل و تأثیر آن دو بر همدیگر.
آن‌جایی كه بحث شدید شدن صفات و افعال انسان است، موضوع در رابطه با حركت و اشتداد نفس است، و آن‌جایی كه بحث ضعیف شدن بدن است به جهت پیری، موضوع در رابطه با ضعف تعلق نفس است به بدن و این‌كه چون نفس انسان به كمال خود رسید دیگر نیازش به بدن همچنان كم می‌شود تا در نهایت آن را رها می‌كند.
نكته قابل توجه در این بحث عنایت به حركت جوهری نفس است. چون نفس در عین این‌كه موجودی است مجرد، ولی تجردش نسبی است و لذا به بدن خود تعلق دارد و همین تعلق نفس به بدن موجب می‌شود كه حكم بدن یعنی حركت جوهری آن به نفس سرایت كند و نفس دارای حركت جوهری شود تا آن‌جایی كه از تجرد نسبی خود به تجرد كامل دست یابد و بدن را رها كند.(36)
در این برهان متوجه شدیم كه اولاً: از طریق توجه به حركت اعراض به حركت جوهر پی می‌بریم. ثانیاً: وقتی جوهر دارای صفتی باشد، در واقع آن جوهر با آن صفت متحد است و لذا روشن شد خود جوهر ماده عین حركت است و نه چیز دیگر.