صحبت ما این بود كه برهانهای صدیقین و حركت جوهری، پلی هستند از برهان به سوی عرفان. یعنی در عین اینكه عقل از طریق این براهین متوجه حقایقی در عالم وجود میشود، زمینه را فراهم میكنند تا دلْ توان رویارویی با آن حقایق را پیدا كند، به طوری كه شما پس از فهم برهان صدیقین میتوانید هممنظر با عارفان ببینید كه:
هر نقش كه بر تختة هستی پیداست
آنصورت آنكس است،كاننقشآراست
دریـای كهن چـو بر زنـد موجـی نو
موجـش خواننـد و در حقیقـت دریـاسـت
یا هرچه را از طریق برهان صدیقین در عالم وجود مییابید، نمودی از وجود مطلق ببینید و تصدیق كنید كه:
موجهایی كه بحرِ هستی راست
جملـه مر آب را حبــاب بــُـوَد
گرچه آب و حبـاب باشـــد دو
در حقیقــت حبــاب، آب بــُـوَد
پس از ایـن روی هستـی اشیــاء
راست چونهستی و سراب بــُـوَد
در واقع وجود مطلق كه هیچ محدودیت و چگونگی ندارد، به ظهور آمده و در سراسر عالم ظاهر شده كه گفت:
ز دریا موج گوناگون برآمد
ز بیچونی به رنگ چون در آمد
گهی در كسوت لیلی فرو شد
گهی بر صورت مجنون در آمد
تا آنجا كه خواهی گفت:
با گلرخ خویش گفتم ای غنچه دهان
هرلحظه مپوش چهرهچون عشوهگران
زد خندهكه منبه عكس خوبان جهان
در پرده عیان باشم و بی پـــرده نــهان
و این سیر، كار را تا آنجا جلو میبرد كه همراه با بصیرت علوی خواهی گفت: «مَعَ كُلِّ شَیْئٍ لا بِمُقارَنَةٍ، وَ غَیْرُ كُلِّ شَیْئٍ لا بِمُزایَلَةٍ»(23) یعنی خداوند با هر چیزی است، ولی نه در كنار آن، و غیر هر چیزی است، ولی نه جدای از آن. و به عبارت دیگر:
از فریب نقـش نتـوان خـامة نقـاش دیـد
ورنهدراینسقفِزنگارییكیدركارهست