بشر امروز با غفلت از هویت تعلقی خود كه باید بندة خدا باشد، ارادة خویش را یكسره صرف ارضای شهوت و غضب خود كرده و در این حالت دیگر حق و باطل را گم كرده و با تعلق به باطل، امیدوار رسیدن به كمال است.
انسان تا آنگاه كه خود را از تعلق به حق آزاد نپندارد، از آنجایی كه برای خود وجود استكمالی قائل است و درصدد است با تقرب به خدا بهرهای از كمال خداوندی را دریافت كند، هرگز به نقصهای شخصی خویش اصالت نمیدهد. اما اگر توانست خود را در بیبنـدوبـاری توجیـه كنـد و خود را - بدون اینكه باید بندة خدا باشد- بپذیرد، در این صورت، نقایص و خصائل زشت را از لوازم وجود خود تلقی میكند و از آن پس دیگر نهتنها در جهت اصلاح و یا لااقل پنهانكردن آن خصائل نمیكوشد، بلكه آنها را حُسن میپندارد. یعنی در غفلتِ ارتباط وجود انسان با حق، چه بسا معروفها كه منكَر شود و چه بسا منكَرها كه معروف گردد.»(21)
پس ملاحظه كردید در این بند (بند 9)، بحث برسر آثار نزدیكی جان انسان به كمال مطلق است و توجه به این نكته كه یگانگی و عدم پراكندگی خاطر را با نزدیكی به یگانه مطلق یعنی ذات اَحدی میتوان بهدست آورد و لذا توصیههایی كه برای رهایی از پراكندگی خاطر میشود ولی در آنها نزدیكی به ذات احدی لحاظ نشدهاست، باید بیشتر پنهانكردن اضطرابها بهشمار آورد، و با پنهان كردن اضطراب - بهجای درمان آن- باید منتظر بود كه این پدیدة آزار دهندة روحی، باز به صورتی دیگر بروز كند. همچنانكه احساس فقر را كه ذاتی انسان است فقط با ارتباط با غنی مطلق میتوان رفع كرد و نه راه دیگر. به همین جهت ثروتمندان بزرگ كه خواستهاند با داشتن دنیای بیشتر، این احساس را از بین ببرند، به فقر روحی و اضطراب بزرگتر گرفتار شدهاند.