تربیت
Tarbiat.Org

از برهان تا عرفان
اصغر طاهرزاده

برهان اوّل در اثبات حركت جوهری(32)

برای این‌‌كه عزیزان در فهم موضوع، راحت‌تر باشند مطالب را به صورت دسته‌بندی شده مطرح می‌كنیم:
الف- اگر با چشم واقع‌بین دقیقاً به اطراف خود بنگریم، هیچ چیزی را نمی‌بینیم كه در حال تغییر و تحوّل نباشد؛ حال چه این تغییر، كُند باشد و چه سریع.
ب- تغییرات تماماً در اَعراض نمایان می‌شود، در حالی‌كه خود اعراض وابسته به جوهرند، یعنی همیشه یك چیزی (مثل سیب) هست كه رنگ دارد. یعنی وجود رنگ و حجم و... كه تغییر و تحوّل در آن‌ها واقع می‌شود، وجودهای مستقلّی نیستند.
برای روشن شدن موضوع، به طرح صفحه بعد توجّه فرمایید:
چنانچه به طرح فوق توجه كنید هر تغییری كه به چشم بخورد در اعراض واقع می‌شود، یعنی یا رنگ و مزه و بو و وزن اشیاء تغییر می‌كند و یا حجم و اندازه آن‌ها عوض می‌شود.
ج- حال چنانچه عرض شد؛ اعراض وجودهای مستقلّی نیستند و تماماً وابسته به جوهرند؛ و چون حركت را در اعراض مشاهده می‌كنیم، پس باید حركتِ اعراض، وابسته به جوهر باشد، زیرا تمام وجود اعراض وابسته به جوهر است و از خود وجودی ندارند؛ پس حركت آن‌ها هم مربوط به جوهر است، یعنی چون علّت متغیّر، متغیّر است، علّت اَعراضِ متغیّر هم باید جوهرِ متغیّرباشد. پس باید ریشة همة تغییرات به جوهر برگردد و تغییر اصلی را در جوهر بدانیم.(33)
د- وقتی می‌گوییم جوهر متغیّر است، دیگر بدین‌معنا نیست كه باز جوهر، اعراضی دارد كه آن اعراضش متغیّر است؛ پس معنی متغیّربودن جوهر، این است كه ذات مادّه و جوهرمادّه به خودی خود دارای تغییر است، یعنی ذات مادّه چیزی جز تغییر نیست و همة تغییراتی كه در اعراض می‌یابیم، ریشه در جوهردارد؛ پس جوهر، خودش تغییر است؛ مثل این است كه وقتی می‌گوییم: «ذاتِ آب، تر است»؛ یعنی آب چیزی جز تری نیست؛ چراكه وقتی پای جوهر و ذات به میان آمد، جایی برای اعراض نمی‌ماند؛ پس اگر صفتی به ذات و جوهر نسبت داده شد، دیگر خود آن ذات و جوهر، عبارت است از آن صفت. لذا نتیجه می‌گیریم ذات عالم، چیزی جز حركت و جنبیدن نیست، یعنی؛ «وجودش همان حركت است» نه‌این‌كه وجودی دارد و حركتی، بلكه مثل نور كه وجودش همان روشنایی‌اش است، نه‌این‌كه یك نور داریم و یك روشنایی، ذات مادّه هم یعنی حركت؛ یعنی ذات مادّه، وجودی است كه آن وجود چیزی جز حركت نیست.به عبارت دیگر؛ «خود حركت یك‌مرتبه از وجود در عالم است».
ملاهادی سبزواری در اثبات حركت جوهری می‌فرماید:
و جُوهَـریَّـةٌ لَدَیْنـا واقِـعه

ِاذْ كانَتِ الْاَعْراضُ كُلّاً تابعه(34)

یعنی حركت جوهری در نزد ما واقعی است؛ زیرا كه اعراض تماماً تابع جوهرند (و حال‌كه اعراض دارای حركت‌اند، باید آن حركت، مربوط به جوهر باشد).
وَالطَّبْعُ اِن یُثْبِتْ فَیَنْسَدُّ الْعَطا

ِ بِالثّابِتِ السَّیالِ كَیْفَ ارْتَبَطا(35)

از طرفی اگر جوهرِ مادّی ثابت باشد، چیز جدیدی در عالم به وجود نمی‌آید و عطای الهی قطع می‌شود - چون این جوهرِ حركت‌مند است كه با گرفتن فیض از عالم بالا، جنبة بالقوّه‌اش، بالفعل می‌شود- هم‌چنان‌‌كه اگر جوهر عالم مادّه اصل و منشأ حركت نباشد، حركت اعراض را به چه موجود ثابتی مرتبط كنیم. (اگر ذاتی كه عین حركت است، در عالم نباشد، پس علّت حركت موجودات را به چه موجود ثابتی مرتبط كنیم؟!).
باز از زاویة دیگر می‌توان این‌چنین گفت: چون طبق قاعدة «كُلُّ ما بِالعَرضِ لابُّدَّ اَنْ یَنْتَهی اِلی ما بِالذّاتِ» كه هر مابالعَرَضی (آنچه عَرَضی است؛ مثل گرما برای آب) باید به مابالذّاتی (آنچه ذاتی است؛ مثل گرما برای آتش) ختم شود و چون حركتِ موجود در عالم، بالعَرَض است، باید به یك ذاتی كه عین حركت است، ختم شود.
سؤال: چه اشكال دارد كه بگوییم علّت حركت اعراض، جوهر است؛ ولی جوهر یك چیز دارای حركت است، نه‌این‌كه جوهر عین حركت باشد؟
جواب: این سؤال به این جهت پیش آمده ‌است كه سؤال كننده هنوز معنی حركت در جوهر را متوجّه نشده ‌است. وقتی می گوییم جوهر چیزی است دارای حركت، یعنی دارید می‌گویید: جوهر ثابت است و اعراض حركت دارند. حال سؤال می‌شود كه علّت حركتِ اعراضِ غیرمستقل چیست؟! مسلّم باید این حركات به یك جوهری برسد كه حركتش بالذّات باشد، یعنی می‌رسیم به جایی كه باید جوهرِ مادّه، عین حركت باشد نه چیزی كه دارای حركت است.