تربیت
Tarbiat.Org

تهاجم فرهنگی
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

مقدمه

پیش از شروع این بحث، ذکر مقدمه کوتاهی لازم است: آنچه امروز در فرهنگ عصر ما، عصر انقلاب، به غرب نسبت داده‌ می‌شود دارای یک بار منفی است ولی باید توجه داشت منظور ما از آنچه با بار منفی به غرب نسبت‌ می‌دهیم همان آثار ضد معنوی، ضد اسلامی و ضد الهی است که در تمدن غرب و فرهنگ آنها بوجود آمده است. این موضوع نه به طبیعت جغرافیایی مغرب زمین مربوط است که هر کس در آنجا زندگی‌ می‌کند دارای چنین فساد و انحرافی باشد و نه در تمام دوران تاریخ، فرهنگ غرب چنین بوده که همیشه چنین فسادهایی وجود داشته باشد و نه اکنون کلیّت و شمول دارد؛ ولی به دلیل اینکه غالباً فسادهای موجود در کشور ما معلول نفوذ فرهنگ استعماری غربی است، از اینرو، به خاطر اختصار فرهنگ غربی تعبیر‌ می‌کنیم وگرنه اکنون هم در مغرب زمین عده‌ای هستند با این فرهنگ مخالفند، همچنان که در گذشته هم افراد بسیاری با آن مخالف بوده اند. فلسفه‌ای که ما امروز آن را محکوم‌ می‌کنیم، همچنین فرهنگی که مبتنی بر این فلسفه است ریشه در ماتریالیسم دارد، اگرچه آنها خود ابراز نمی‌کنند و بدان تصریح ندارند؛ ولی حقیقت این است که فرهنگ و فلسفه غالب و مسلط در کشورهای غربی حتی بر آنها که در ظاهر مسیحی هستند و روزهای یکشنبه به کلیسا‌ می‌روند گرایش مادی است. این فرهنگ از چه زمانی بوجود آمده و چه مکتبهایی را به دنبال خود آورده و چه آثاری بر این طرز تفکر مترتب است؟ خود این بحث به یک تحلیل تاریخی نیازمند است:
آنچه معروف است و کم و بیش مقرون به حقیقت این است که این
﴿ صفحه 27﴾
بینش از دوره رنسانس بوجود آمده است. رنسانس یعنی دوره نوزایی پس از قرون وسطی که اصحاب کلیسا با دانشمندان صاحب اکتشافات و اختراعات علمی رفتاری متعصبانه داشتند. در این دوره یک روح تنفر عمومی در مردم مغرب زمین و مسیحی مذهب نسبت به کلیسا بوجود آمد. به دنبال آن، ادیبان، دانشمندان و اندیشمندان غربی به فکر افتادند که از این آئین که به گمان آنها موجب عقب افتادگی فکری شده بود کنار بگیرند و به دوران شکوفایی تمدن باستان غرب، یعنی دوران یونان باز گردند. البته رنسانس فلسفه خاصی نیست ولی محور آن را بازگشت به تمدن باستانی غرب در دوران پیش از تسلط کلیسا که نام آن دوران قرون وسطی است، تشکیل‌ می‌دهد. از این دوره است که ادبیات به سوی مفاهیم غیردینی، مفاهیمی که محور غیرخدایی داشت گرایش پیدا کرد. آثار ادبی و هنری، اعم از کتابها، نقّادیها، مجسمه سازیها و امثال آن، همه به سوی ادبیات و هنرهای یونان باستان بازگشت. از این دوره به بعد است که مجسمه هایی که در اروپا ساخته‌ می‌شود به سوی عریان نهایی حرکت‌ می‌کند؛ در این دوره مجسمه ها عریان یا نیمه عریان نشان داده‌ می‌شوند، حتی مجسمه های حضرت مریم علیها سلام با آن زمان تفاوت دارد؛ بتدریج، مجسمه ایشان هم به شکل سر برهنه ساخته شد. گرایشی به بی بندوباری و رها شدن از قید کلیسا و زورگویی های آن موجب شد که مردم غرب نسبت به دین و آثار دینی بدبین شوند. در کنار این مسأله، در دو سه قرن اخیر، بخصوص پس از جنگهای صلیبی مسیحیان با تمدن اسلامی آشنایی پیدا کردند و از کتابهای دانشمندان و فلاسفه اسلامی بهره‌مند شدند و به دلیل استفاده از آنها، فرهنگ غرب شکوفا گشت. این شکوفائی ها ابتدا از اسپانیا و سپس از فرانسه سرچشمه گرفت. با
﴿ صفحه 28﴾
پیشرفتهای علمی و صنعتی بوجود آمده و با روح تنفری که از دگمهای مسیحیت و مذهب در اعماق دل مردم پیدا شده بود بتدریج به این جهت گرایش پیدا شد که دایره مذهب را به اموری که با زندگی مادی ارتباطی نداشت محدود سازند. آنها از یک سو نمی‌توانستند بطور کلی مذهب را رها کنند؛ چون گرایش فطری و یکی از نیازهای روانی مردم بود و از سوی دیگر مذهبی که در قرون وسطی بر جامعه حاکم بود با زندگی آنها تزاحم داشت و تعالیمی که کلیسا به نام مذهب ارائه‌ می‌کرد با علم مخالف بود به این دلیل تصمیم گرفتند تا دایره مذهب را به امور غیر دنیوی، که با زندگی مردم سر و کار ندارد محدود سازند؛ مردم فقط به کلیسا بروند و در آنجا با خدا نیایش کنند، از گناهانشان استغفار نمایند و هدایایی هم به فقرا یا کشیش بدهند، اما مذهب در سایر امور زندگی هیچ جایی نداشته باشد. این محور فکر و فرهنگ جدید غربی است، آن هم نسبت به کسانی که به دین، مسیحیت، خدا و معنویات اعتقاد دارند. خط فکری آنها بر این است که جای دین در زندگی عادی بشر نیست، جای دین فقط در کلیساست. مسأله تفکیک دین از سیاست که بعدها، با توطئه ها و تبلیغات استعمارگران در کشورهای اسلامی و شرقی شایع شد از همین جا سرچشمه‌ می‌گیرد. اگر روشنفکران غربزده ایران از دوران مشروطیت این مسأله را مطرح کردند و آن را دنبال نمودند و متأسفانه موفق هم شدند که در دوران حکومت پهلوی آن را به کرسی بنشانند و عملا دین را از سیاست جدا کنند به دلیل تأثیر همین سیاست است.
ما فرهنگ و فلسفه غربی را محکوم‌ می‌کنیم اما نه به این دلیل که شرقی هستیم و باید هویت شرقی خود را حفظ کنیم و با غرب مخالفت داشته باشیم و نه به این دلیل که آنچه از مغرب زمین‌ می‌رسد آلوده و
﴿ صفحه 29﴾
نادرست است، بلکه به این دلیل که فرهنگ انسانهای غربی که ما با آنها مبارزه‌ می‌کنیم به مادیت گرایش دارد، حتی در آنجا که نام مذهب مطرح است. بهترین تجلیات فکر غربی همین مسأله تفکیک دین از سیاست و قانونگذاری است. غریبان دین را از صحنه قانونگذاری در زمینه های اجتماعی بر کنار‌ می‌دانند و معتقدند که قانون‌گذاری حق مردم است نه خدا، اجرای آن را هم به دست مردم و بر طبق دلخواه آنان حق نمایندگان آنها‌ می‌دانند نه خدا. در سایر مسائل هم چنین تفکری وجود دارد؛ مثلاً لزومی ندارد که اخلاق مذهبی باشد. آنها سعی کرده‌اند که حتی اخلاق را از دین جدا کنند و بگویند که مفاهیم اخلاقی از مفاهیم دینی حساب جداگانه‌ای دارد. اگر کسانی یک سلسله مفاهیم اخلاقی را پذیرفته‌اند و بر آن اعتبار و ارزش قایل هستند این اعتقاد آنها ربطی به دین ندارد؛ چون ممکن است شخص بی دینی هم باشد که کاملا به اصول اخلاقی پای بند باشد و آنها را رعایت کند. پس منظور از فلسفه غرب، فلسفه‌ای نیست که منسوب به یک منطقه جغرافیایی خاص باشد، بلکه آنچه مخالف با اصول و مبانی فکر اسلامی است به مادیگری گرایش دارد، گرچه تحت پوشش اسم دین یا تفکیک دین از سیاست و استقلال زندگی انسان از احکام و قوانین الهی باشد فرهنگ غربی قلمداد‌ می‌شود. ما چنین فرهنگ و تفکری را محکوم‌ می‌کنیم.
بنابر این اگر ما با فرهنگ غرب مخالفت‌ می‌کنیم، نه به خاطر شرقی بودن و حفظ هویت شرقی خودمان است و نه به خاطر جدایی آن از نظر منطقه جغرافیایی است. همچنین، مخالفت ما بدان جهت نیست که آنها دارای آداب و رسوم خاصی هستند که در معاشرتهای روزانه، مطابق آنها با یکدیگر برخورد‌ می‌کنند، یکی سلام‌ می‌کند و دیگری کلاهش را بر
﴿ صفحه 30﴾
می دارد! و نیز ادعا نمی‌کنیم که هر چه از مغرب زمین صادر‌ می‌شود، کثیف و آلوده و نجس است! چنان که در تمام دوران تاریخ نیز چنین نبوده که همواره اینگونه فسادها در غرب وجود داشته باشد و هم اکنون نیز آنچنان کلیّت و شمولی ندارد. اینها هیچ کدام در حد خودش مایه مخالفت نیست بلکه اختلاف ما مربوط به ابعادی از فرهنگ غرب است که فساد انگیز‌ می‌باشد و از آن جهت که سمبل انحطاط اخلاقی و مایه سقوط انسان است با آن مخالفت شده است. در کشور ما نیز، از آن جهت که فسادهای موجود، عمدتا معلول نفوذ و تهاجم فرهنگ استعماری غرب است، عناصر مسلمان بیدار و انقلاب، با آنچه به تعبیر مختصر، «فرهنگ غربی» نامیده‌ می‌شود در حال مبارزه هستند. اما به طور مسلّم، چه در گذشته و چه امروز در خود مغرب زمین نیز انسانهایی بوده و هستند که با چنین فرهنگی سخت مخالفند.