تربیت
Tarbiat.Org

تفسیر نمونه، جلد18
آیت الله مکارم شیرازی با همکاری جمعی از فضلاء و دانشمندان‏‏‏‏‏

1 داستان رسولان ((انطاکیه ))

((انطاکیه )) یکی از قدیمترین شهرهای شام است که به گفته بعضی در سیصد سال قبل از مسیح (علیهالسلام ) بنا گردید، این شهر در روزگار قدیم از حیث ثروت و علم و تجارت یکی از سه شهر بزرگ کشور روم محسوب می شد.

شهر انطاکیه تا حلب کمتر از یکصد کیلومتر و تا اسکندریه حدود شصت کیلومتر فاصله دارد.

این شهر در زمان خلیفه دوم به دست ابو عبیده جراح فتح شد، و از دست رومیان در آمد، مردم آن که مسیحی بودند پرداخت جزیه را پذیرفتند، و بر آئین خود باقی ماندند.**(فرهنگ قصص قرآن) ماده (انطاکیه) (صفحه 320)***

بعد از جنگ جهانی اول این شهر به تصرف فرانسویان در آمد، و چون فرانسویان خواستند شام را رها کنند و غالب اهل انطاکیه مسیحی و با فرانسویان همکیش بودند و نخواستند در آشوبهائی که پس از خروج آنها از شام در این کشور اتفاق می افتد به مسیحیان آسیب رسد، آن را به ترکیه دادند!

((انطاکیه )) برای مسیحیان مانند مدینه برای مسلمانان دومین شهر مذهبی محسوب می شود، و شهر اولشان بیت المقدس است که حضرت مسیح (علیهالسلام ) دعوت خود را از آنجا آغاز کرد، و بعدا گروهی از مؤمنان به مسیح (علیهالسلام )

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 360@@@

به انطاکیه هجرت کردند و پولس و برنابا**(پولس) از مبلغان معروف مسیحی است که بعد از او برای گسترش مسیحیت کوشش فراوان کرد و (برنابا) (با فتح با) نام اصلیش (یوسف) و از یاران (پولس) و (مرقس) بوده انجیل معروفی دارد که در آن بشارت زیادی از ظهور پیامبر اسلام دیده می شود ولی مسیحیان آنرا غیر قانونی می شمرند و می گویند به وسیله یک مسلمان نوشته شده است*** بدان شهر رفتند و مردم را به این آئین خواندند و از آنجا دین مسیح (علیهالسلام ) گسترش یافت، و به همین جهت در قرآن مجید از این شهر به خصوص (در آیات مورد بحث ) سخن به میان آمده .**تفسیر (ابوالفتوح رازی) پاورقی های مرحوم عالم بزرگوار (شعرانی)***

مفسر عالیقدر ((طبرسی )) در ((مجمع البیان )) چنین می گوید: حضرت مسیح (علیهالسلام ) دو فرستاده از حواریین به شهر انطاکیه فرستاد، هنگامی که آنها به نزدیکی شهر رسیدند پیرمردی را دیدند که چند گوسفند را به چرا آورده بود این همان ((حبیب، صاحب یس )) بود، آنها بر او سلام کردند پیرمرد جواب داد و پرسید شما کیستید؟ گفتند: فرستادگان عیسی هستیم، آمده ایم شما را از عبادت بتها به سوی عبادت خداوند رحمان دعوت کنیم .

پیرمرد پرسید: آیا معجزه و نشانه ای هم دارید؟

گفتند: آری بیماران را شفا می دهیم، و نابینای مادرزاد و مبتلا به ((برص )) را به اذن خداوند بهبودی می بخشیم .

پیرمرد گفت : من فرزند بیماری دارم که سالها در بستر افتاده .

گفتند: با ما بیا تا به خانه تو برویم و از حالش خبر گیریم .

پیرمرد همراه آنها رفت و آنها دستی بر تن فرزند او کشیدند، به فرمان خدا سالم از جای برخاست !

این خبر در شهر پخش شد و به دنبال آن خداوند گروه کثیری از بیماران را به دست آنها شفا داد.

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 361@@@

آنها پادشاهی بتپرست داشتند، خبر به او رسید آنها را فرا خواند و پرسید شما کیستید؟ گفتند: فرستادگان عیسی هستیم، آمده ایم تو را از عبادت موجوداتی که نه می شنوند و نه می بینند، به عبادت کسی که هم شنوا و هم بیناست دعوت کنیم .

پادشاه گفت : آیا معبودی جز خدایان ما وجود دارد؟

گفتند: آری همان کسی که تو و معبودهایت را آفرید!

پادشاه گفت : برخیزید! تا من در باره شما اندیشه کنم (و این تهدیدی نسبت به آنها بود) سپس مردم آن دو را در بازار گرفتند و زدند.

ولی در روایت دیگری چنین آمده که دو فرستاده عیسی (علیهالسلام ) دستشان به پادشاه نرسید و مدتی در آن شهر ماندند، روزی پادشاه از قصر خود بیرون آمده بود، آنها صدا را به تکبیر بلند کرده و نام الله را به عظمت یاد کردند، پادشاه در غضب شد و دستور حبس آنها را صادر کرد، و هر کدام را یکصد تازیانه زد.

هنگامی که این دو فرستاده مسیح تکذیب شدند و مضروب گشتند حضرت مسیح (علیهالسلام ) ((شمعون الصفا)) را که بزرگ حواریین بود به دنبال آنها فرستاد.

((شمعون )) به صورت ناشناخته وارد شهر شد، و طرح دوستی با اطرافیان شاه ریخت، آنها از دوستی او لذت بردند، و خبر را به پادشاه رسانیدند، او نیز از وی دعوت کرد و از همنشینان خود قرار داد و احترام نمود.

((شمعون )) روزی گفت : ای پادشاه ! من شنیده ام دو نفر در حبس تو زندانی شده اند، و هنگامی که تو را به غیر آئینت خوانده اند آنها را زده ای ؟ آیا هیچ به سخنان آنها گوش فرا داده ای ؟!

شاه گفت : خشم من مانع از این کار شد.

((شمعون )) گفت : اگر پادشاه صلاح بداند آنها را فرا خواند، تا ببینیم چه چیز در چنته دارند؟

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 362@@@

پادشاه آنها را فرا خواند. ((شمعون )) (گوئی هیچ آنها را نمی شناسد) به آنها گفت چه کسی شما را به اینجا فرستاده است ؟!

گفتند: خدائی که همه چیز را آفریده، و هیچ شریکی برای او نیست .

گفت : نشانه و معجزه شما چیست ؟

گفتند هر چه تو بخواهی !

شاه دستور داد غلام نابینائی را آوردند و آنها به فرمان خدا او را شفا دادند، پادشاه در تعجب فرو رفت، در اینجا شمعون به سخن در آمد و به شاه گفت آیا اگر چنین درخواستی از خدایانت میکردی آنها نیز قادر بر چنین کاری بودند؟

شاه گفت : از تو چه پنهان که خدایانی که ما می پرستیم نه ضرری دارند، و نه سود و خاصیتی !

سپس پادشاه به آن دو گفت : اگر خدای شما بتواند مرده ای را زنده کند ما به او و به شما ایمان می آوریم .

گفتند: خدای ما قادر بر همه چیز هست .

شاه گفت : در اینجا مرده ای است که هفت روز از مرگ او میگذرد هنوز او را دفن نکرده ایم، و در انتظار این هستیم که پدرش از سفر بیاید.

مرده را آوردند و آن دو آشکارا دعا می کردند، و شمعون مخفیانه، ناگهان مرده تکانی خورد و از جا برخاست، و گفت من هفت روز است که مرده ام و آتش دوزخ را با چشم خود دیده ام، و من به شما هشدار می دهم همگی به خدای یگانه ایمان بیاورید.

پادشاه تعجب کرد، هنگامی که شمعون یقین پیدا کرد که سخنانش در او مؤثر افتاده، او را به خدای یگانه دعوت کرد و او ایمان آورد، و اهل کشورش نیز به او پیوستند، هر چند گروهی به کفر خود باقی ماندند.

@@تفسیر نمونه جلد 18 صفحه 363@@@

نظیر این روایت در تفسیر عیاشی از امام باقر و امام صادق (علیهالسلام ) نیز نقل شده است هر چند در میان آنها تفاوتهائی وجود دارد.**تفسیر (مجمع البیان) جلد 8 صفحه 419 ذیل آیات مورد بحث (با کمی تلخیص)***

ولی با توجه به ظاهر آیات گذشته ایمان آوردن اهل آن شهر بسیار بعید به نظر می رسد چرا که قرآن می گوید آنها به وسیله صیحه آسمانی هلاک شدند.

ممکن است در این قسمت از روایت اشتباهی از ناحیه راوی صادر شده باشد.

این نکته نیز قابل توجه است که تعبیر به ((مرسلون )) در آیات فوق نشان می دهد که آنها پیامبر و فرستاده خدا بودند، بعلاوه قرآن می گوید مردم شهر به آنها گفتند شما جز بشری همانند ما نیستید، و خداوند چیزی نازل نفرموده است .

اینگونه تعبیرات در قرآن مجید معمولا در مورد پیامبران الهی آمده است، مگر اینکه گفته شود که فرستادگان پیامبران نیز فرستاده خدا هستند اما این توجیه بعید به نظر می رسد.