موضوع اسم اعظم موضوع بسیار عمیق و بلند مرتبهای است که متأسفانه با اظهار نظرهای جاهلانه توجه به حقیقتِ آن در حجاب رفته و افراد معمولی فکر میکنند که اگر اسم اعظم را بدانند میتوانند در هر چیزی تصرف کنند، غافل از اینکه اسم اعظم یک حقیقت است برای مقامی خاص. اینکه در دعای کمیل اظهار میدارید «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَیْءٍ» و خدا را به اسمائی قسم میدهید که پایههای هر چیز را پر کرده نشان میدهد که پایههای تمام اشیاء عالم را اسماء الهی پر کرده است. چطور تمام حرکات و سکنات دست من را حیات پر کرده و حیات است که دست من را حرکت میدهد، در حالیکه حقیقتی است فوق گوشت و استخوان و عصب؟ با این همه هر حرکتی که هر سلولی دارد به جهت احاطهی حیات است در بدن و به همین جهت اگر حیات از دست من رفت دیگر هیچ حرکت و فعل و انفعالی در بدن باقی نمیماند، پس حیات رکن حرکت و حواس بدن انسان است. با توجه به این مثال عنایت داشته باشید معنی اینکه گفته میشود تمام عالم در قبضهی اسماء الهی است به چه معنی است تا معنای اینکه اسماء الهی مافوق پدیدههای مادی، عالم را در قبضه دارند و مدیریت میکنند، روشن شود. اگر نتوانیم از منظر توجه به حضور اسماء الهی، عالم را نگاه کنیم برای تحلیل فعل و انفعالات عالم، گرفتار نگاه به الکترون و پروتون و نوترون و ابر الکترون میشویم. مثل این است که شما در حرکت دست من تمام انگشتهای من را ببینید ولی متوجه حیات من نشوید، در آن صورت در مورد حرکت دست من واقعیت را ندیدهاید. غافل از اینکه استخوانها و ماهیچهها نقش خود را در قبضهی حیات دست من انجام میدهند، به همین جهت هم اگر حیات رفت نه انگشت میماند و نه دست، همه میگندند و از بین میروند. رکن شخصیتِ دست و انگشت به حیاتی است که در آنها جاری است، اگر حیات برود شخصیتی برای سلولها نمیماند و خارج از شخصیت دست، هویتشان از بین میرود، وقتی تبدیل به اسید آمینه و کلسیوم و هیدروژن و نیتروژن شدند دیگر دست و انگشت نیستند. شخصیت تمام پدیدهها به اسمایی است که ارکان پدیدهها را تشکیل دادهاند و اگر کسی با ارکان عالم ارتباط نداشته باشد و هویت عالم را بر مبنای اسماء الهی ننگرد هیچ درک درستی از عالم نخواهد داشت. فقط با تصورات و خیالات وَهمی خود به سر میبرد. به همین جهت علماء بزرگ و عرفای صاحب بصیرت نگاههای غیر الهی به عالم را به چیزی نمیگیرند.
وقتی ابتدا روشن شود به چه معنی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اسماء الهی ارکان همهی اشیاء را احاطه کردهاند، در مرحلهی بعد معنی اسم اعظم روشن خواهد شد. عرفا در معنای اسم گفتهاند: «اسم» یعنی حضور ذاتِ حق به صفت خاص. مثلاً «اسم حیّ» همان نور حق است با صفت حیات. اینکه دست من حیات دارد به جهت جلوهی حق است با صفت حیات. پس حیات من یک چیزی نیست که خداوند خلق کرده، بلکه خداوند است که به صحنه آمده با صفت خاص. به همین جهت شما هر روز در نمازتان میگوئید «لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ» یعنی خداوند نه میزاید و تولید میکند و نه زائیده و تولید شده است. استاد بنّا این ساختمان را تولید کرده در حالی که حیات دست من تجلی حیات خدا است و نه تولید شده توسط خدا. در تعریف تولید گفتهاند: «صُدُور الشّیئ عَنِ الشَّیئ» صدور پدیدهای از پدیدهای دیگر، در حالی که در حیاتِ دست من خدا به حیات خود جلوه کرده و ارکان تمام حیاتها اوست و حیات تمام عالم، ظهور «اسم حیّ» است، اینطور نیست که حیات به عنوان یک مخلوق آمده باشد در دست من بلکه خداوند به نور اسم حیّ در عالم جلوه کرده و هرجا زمینهی ظهور داشته آن حیات را پذیرفته است. اسماء الهی تقسیمشدنی نیست، جلوه است. ظهور و حضور همهی اسماء همین طور است. علیم مطلق در همهی عالم جلوه کرده به شما هم رسیده و شما میگوئید علم من. در «اسم علیم» هم حضرت حق در صحنه است. اسماء مثل آب لیوان نیست که قابل تقسیم باشد. ما با مسامحه حیاتِ دست را به خود نسبت میدهیم در حالی که اوست که حیّ است و عالم، ظهور حیات اوست در مظاهر مختلف. اوست که خودش را ظاهر میکند به صورتهای مختلف. وقتی معنی و جایگاه اسماء روشن شد، معنی اسم اعظم إنشاءالله مشخص میشود، ابتدا باید متوجه شویم اینکه گفته میشود مقامی در این عالم است که حامل اسم اعظم میباشد، به چه معنی است. حال اینکه کسی بخواهد خودش حامل اسم اعظم باشد پیشکش.