تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

صاحب معجزات و آیات

در ادامه می‌فرمایند: «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ «یس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِیمِ» وَ صَارَ مُحَمَّدٌ «ن وَ الْقَلَمِ» وَ صَارَ مُحَمَّدٌ «طه ما أَنْزَلْنا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى»‏ وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّلَالَاتِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ الْمُعْجِزَاتِ وَ الْآیَاتِ»؛ ای سلمان و ای اباذر! محمد «یس و قرآن حکیم» و «ن و القلم» و «طه» و صاحب دلالات و هدایت‌ها گردید و من صاحب معجزات و آیات و نشانه‌ها شدم. حضرت در عین توجه به مقام نبی الله(ص) ما را متوجه‌ی مقام خود می‌نمایند که صاحب معجزات و آیات‌اند چون معجزه وسیله‌ای است تا حقانیت نبوت نبی را اثبات کند و امیرالمؤمنین(ع) معجزه‌ی اصلی نبوت رسول خدا(ص) می‌باشند تا نشان دهند اسلام در تربیت انسان‌ها تا کجا توان دارد انسان‌ را صعود دهد و در همین راستا فرمودند: من صاحب آیات هستم تا دین و دینداری را به نمایش بگذارم و راه رسیدن به مقصد را نشان دهم – کاری که هر نشانه‌ای انجام می‌دهد– در تبیین این موضوع در ادامه می‌فرمایند: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ صِرْتُ أَنَا خَاتَمَ الْوَصِیِّینَ»؛ محمد(ص) خاتم نبیین و من خاتم وصیین شدم. در وجود مقدس حضرت محمد(ص) نبوت به کمال و انتهای خود رسید و در وجود من، وصایت دینِ به انتها رسیده است.
دین جهت تبیین، باید در شخصیتی محقق شود که از نظر مقام نوری در همان قله باشد و از آن منظر دین را بنگرد تا سفارشات پیامبر خدا(ص) را در عالم پیاده نماید و راه رسول خدا(ص) ادامه یابد. به همین جهت در ادامه می‌فرمایند: «وَ أَنَا «الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ» و من همان راه مستقیم به سوی مقصد اصلی هستم. در قرآن هم سبیل داریم و هم صراط. سبیل یک راه محدودی است که ما را به یکی از اسماء الهی می‌رساند، سبیل‌های زیادی باید طی کنیم تا با نور رب العالمین مرتبط شویم، خداوند فرمود: «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛(113) کسانی را که در راه من تلاش کنند حتماً به سوی سبیل‌های خود راهنمایی‌ می‌کنم. ولی صراطِ مستقیم یک مسیر جامع و کامل است که مستقیماً رونده‌ی خود را با پروردگار عالم مرتبط می‌کند. جهاد در راه خدا یک سبیل است و لذا می‌گوئید: جهاد فی سبیل الله، ولی جهاد فی صراط الله نداریم. جهاد سبیل است راهی است که به صراط ختم می‌شود، کمک به فقرا سبیل الله است. جامع همه ی سبیل‌ها صراط است که به حضرت «الله» ختم می‌شود. حضرت با توجه به این امر می‌فرمایند: «من صراط مستقیم هستم» تا متوجه جامعیت مقام حضرت باشیم. یعنی اگر نتوانید حرکات و سکنات خود را با شخصیت من تنظیم کنید ابوموسی اشعری می‌شوید که در عین مقدس‌مآبی راه را گم می‌کند و ناخواسته در مسیری قرار می‌گیرد که معاویه می‌خواست. کسانی ناخواسته به نفع معاویه در مقابل امیرالمؤمنین(ع) ایستادند که نماز شبشان ترک نمی‌شد، چون بعضی سبیل‌ها را چسبیدند و صراط مستقیم را رها کردند. این حرف‌هایی را که بعضی‌ها می‌زنند که «ما زمان طاغوت نماز می‌خواندیم حالا هم نماز می‌خوانیم پس همیشه در راه بوده‌ایم و تفاوتی برای ما ندارد چه کسی حاکم باشد» به جهت آن است که فرق سبیل الله و صراط الهی را نمی‌دانند و از این نکته‌ی مهم غافل‌اند که آن مسیری که به بهشت و لقاء پروردگار ختم می‌شود صراط است و نه سبیل و اگر سبیل الله به صراط ختم نشود رونده‌ی آن راه در عین اعمال دینی از راه می‌ماند.
در ادامه می‌فرمایند: «وَ أَنَا النَّبَأُ الْعَظِیمُ الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ» من همان نبأ عظیمی هستم که مردم در آن اختلاف دارند که اشاره به آیات اول سوره‌ی نبأ می‌کنند: حضرت باقر(ع) می‌فرمایند: «علی(ع) است که امت در او اختلاف کردند، در حالی که در رابطه با رسول خدا(ص) اختلاف نداشتند»(114) همین‌طور اگر کسی معتقد باشد نبأ عظیم یعنی صرفاً قیامت. از او سؤال می‌شود جامعه‌ی اسلامی چه موقع در قیامت اختلاف کردند؟ پس معلوم است نبأ عظیم موضوع دیگری را گوشزد می‌کند که امت در آن اختلاف کردند و لذا حضرت مولی الموحدین(ع) در ادامه می‌فرمایند: «وَ لَا أَحَدٌ اخْتَلَفَ إِلَّا فِی وَلَایَتِی»؛ هیچ کس اختلاف نداشت مگر در ولایت من. و این موضوع آنقدر مهم بود که قرآن متذکر آن می‌شود که ولایت حضرت برای جامعه‌ی اسلامی آنقدر سنگین است که نمی‌توانند آن را به راحتی بپذیرند و تحمل کنند. از طرفی خداوند ولایت حضرت را به عنوان یک خبر عظیم معرفی می‌کند، چون از آن جهت عظیم است که نمی‌گذارد امت اسلامی گرفتار بیراهه شوند. باید ساده از موضوع ولایت حضرت نگذرید.
ولایت امیرالمؤمنین(ع) یک موضوع سیاسی تاریخی نیست، یک حقیقت آسمانی تکوینی است. باید متوجه بود که مردم جهان در ذیل نور امیرالمؤمنین(ع) می‌توانند حرکت کنند و از این جهت حضرت(ع) یک خبر بزرگ است ولی متأسفانه جهان اسلام - اعم از شیعه و سنی- آن‌طور که شایسته است به آن موضوع توجه نکردند. ای کاش فرصتی پیش می‌آمد و در متون اهل سنت به حرکاتی که امیرالمؤمنین(ع) در تاریخ انجام دادند، نظر می‌کردیم تا روشن شود چرا خداوند می‌فرماید آن حضرت خبر بزرگ‌اند. این‌که حضرت اصرار دارند بفرمایند من و پیامبر(ص) یک نور بودیم می‌خواهند روشن کنند در متن دین فقط نبوتِ نبیّ مطرح نیست، ولایت وَصیّ نیز به همان اندازه مطرح است. اگر این نگاه را به طور کامل تئوریزه کردیم آن وقت جایگاه زیارت جامعه‌ی کبیره و نگاهی که در آن زیارت بر ذوات مقدس اهل البیت(ع) می شود، روشن می‌گردد. در واقع زیارت جامعه‌ی کبیره یک اندیشه‌ی جامع و عمیق است برای این که با عقیده به حقیقت نوری آن ذوات مقدس به زیارت آن‌ها برویم و نور آن‌ها را زیارت کنیم و اسلامیت خود را جلو ببریم. اسلامِ زیارت جامعه‌ی کبیره می‌تواند مسلمان حقیقی تربیت کند و اسلام ولایی را به عنوان خبر بزرگ تاریخ بشری، وارد تاریخ نماید.
می‌فرمایند: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الدَّعْوَةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ السَّیْفِ»؛ از آن حقیقت نوری، محمد(ص) صاحب دعوت شد و من صاحب شمشیر گشتم. محمد(ص) آن‌ها را به اسلام دعوت کرد و من با آن‌هایی که به دروغ این دعوت را پذیرفته بودند جنگ کردم. با این که رسول خدا(ص) و علی مرتضی(ع) هر دو یک نور بودند ولی ملاحظه کنید در مقام تجلی تا چه اندازه متفاوت ظهور می‌کنند تا آنجایی که علی(ع) با همان‌هایی جنگ می‌کنند که به ظاهر دعوت رسول خدا(ص) را پذیرفته بودند. هرچند اگر آن‌ها حقیقتاً آن دعوت را پذیرفته بودند هرگز با حضرت مولی الموحدین(ع) احساس دوگانگی و تضاد نمی‌کردند که کار به جنگ و کشتار بکشد، آن هم نه فقط جنگ با امویان و معاویه، جنگ با خوارجی که بسیاری از آن‌ها حافظ قرآن و اهل نماز شب بودند. رئیس خوارج شخصی است به نام ذوالخویصره، آدم عجیبی هم هست که داستانش مفصل است، حضرت وقتی جنگ با خوارج را شروع کردند فرمودند: نگران نباشید شما پیروز می‌شوید و از آن‌ها ده نفر بیشتر نمی‌ماند و از تعداد کشته‌های آن ها هم خبر می‌دهند. پس از جنگ کشته‌ها را می شمارند حضرت می‌فرمایند یکی کم است آن دست کوتاهی که در چاله افتاده است را بروید و بیاورید - ذوالخویصره یکی از دست‌هایش کوتاه بوده- جسدش در چاله‌ای افتاده بود و نیزه‌های شکسته روی آن را پوشانده بود. ملاحظه بفرمائید چه کسی باید در اسلام صاحب سیف باشد و مدعیان دروغین اسلام را از جامعه‌ی اسلام پاک کند؟
بنده نمی‌دانم چقدر وظیفه‌ دارم که این فراز‌ها را شرح بدهم، معتقدم در یک بررسی کلی می‌توان به این نتیجه رسید که آنقدر مقام وصایت علی(ع) در اسلام دقیق و عمیق است که اصلاً در عالم هستی نمی‌شود بدون وجود ذوات مقدس اهل البیت(ع) دین اسلام تحقق خارجی پیدا کند. ممکن است بنده نتوانم طوری شرح دهم که حقانیت قضیه خوب روشن بشود ولی خودتان تأمل بفرمائید تا حقایق گرانقدری که این روایت مطرح می‌کند از دست نرود.
در ادامه می‌فرمایند: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ نَبِیّاً مُرْسَلًا وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ أَمْرِ النَّبِیِّ(ص) » محمد(ص) پیامبری مرسل شد و من همراه و صاحب امر پیامبر(ص) شدم. می‌فرمایند پیامبر(ص) رسولی بودند فرستاده شده از طرف خداوند و من صاحب امر نبوت آن حضرت، بودم و جهت تبیین آن امر شاهد قرآنی می‌آورند که «امر» همان امری است که قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ»(115) خداوند عزّوجلّ در موردش فرمود: القاء می‌کند روح را که از امر خداوند است بر هر کدام از بندگانش که خواست. همان روحی که خداوند در معرفی آن می‌فرماید: «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(116) بگو روح از «امر» پروردگار من است. امر خدا یعنی ایجاد و اراده‌ای فوق زمان و مکان. قرآن در تبیین آن می‌فرماید «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»(117) امر خدا این است که چون چیزی را اراده کرد بگوید بشو و بشود. امر خدا عملی تکوینی و دفعی است، تدریج در امر خدا نیست چون حقیقتی نوری و ملکوتی است. حضرت به آیه‌ی قرآن اشاره می‌کنند که می‌گوید: خداوند امرش را به هر کدام از بندگانش که بخواهد القاء می‌کند پس معلوم است «امر» اولاً: یک القاء الهی است. ثانیاً: به هر کس از بندگانش که شایسته است القاء می‌کند. که منظور از آن بنده، پیامبر خدا(ص) است. آن «امر» را خداوند به پیامبر(ص) القاء فرمود و صاحب و همراه آن امر را علی(ع) قرار داد. تا مقام تصرف تکوینی و دفعی پس از رسول خدا(ص) در وَصی آن حضرت بماند و آنچنان ظهور کند که بعضی‌ها حیرت کنند و به حضرت مولی‌ الموحدین(ع) بگویند تو خدایی! طرف چیزهایی دید که نتوانست درست تحلیل کند و لذا صفت الوهیت به حضرت داد. حضرت هم دستور دادند او را آتش بزنند تا بقیه تصور چنین نسبت‌هایی هم به آن حضرت نکنند.
«امر» الهی آنچنان در حضرت امیرالمؤمنین(ع) ظهور کرد که موضوع «مُحبِّ غال» و «مُبغِض قال» در مورد حضرت پیش آمد. رسول خدا(ص) در مورد علی(ع) به حذیفه فرمودند: «سَیَهْلِكُ فِیهِ اثْنَانِ وَ لَا ذَنْبَ لَهُ، مُحِبٌّ غَالٍ وَ مُقَصِّرٌ قَال‏(118)»(119) به زودی دو گروه در مورد علی(ع) هلاک شوند در حالی که او تقصیری ندارد، دوستدار افراطی و دشمن مقصر. همچنان که امیرالمؤمنین(ع) نیز می فرمایند: «هَلَکَ فِیَّ رَجُلانِ مُحِبّ غال وَ مُبْغِض قال»(120) دو کس در باره‌ی من هلاک شد، دوستدار افراطی و کینه‌ورزی که دشمنی می‌کند. از طرفی پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «ای علی محال است مؤمن که دلش به نور ایمان نورانی است با تو دشمن شود حتی اگر تو بینی‌اش را با شمشیر بزنی و محال است منافق، اگر عسل در دهانش کنی، با تو دوست بشود»(121) صاحب «امر» بودن امیرالمؤمنین(ع) و تصرفات ناشی از آن، از حضرت شخصیت عجیبی ساخته که افراد شیدای ایشان می‌‌شدند و با محبت آن حضرت زندگی خود را رونقی خاص می‌بخشیدند.
شهید مطهری(ره)جریان ملاقات عدی بن حاتم را با معاویه در کتاب جاذبه و دافعه‌ی علی(ع) ‌آورده‌اند. معاویه از عدی بن حاتم که از یاران علی(ع) است می‌خواهد که امیرالمؤمنین(ع) را توصیف کند و او آنچنان توصیف کرد که اشک معاویه را در آورد و معاویه با آستینش اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید ای عدی! علی همین است که تو می‌گویی. آن وقت همین معاویه دشمنی علی(ع) را به اوج خود می‌رساند، گوسفندهای کوچک را می‌خرید و به کودکان می‌داد و می‌گفت بگویید معاویه داده است و پس از چند ماه که با آن گوسفند مأنوس می‌شدند شبانه گوسفندها را پس می‌گرفت و به پدر و مادرشان می‌گفت به آن‌ها بگوئید علی آن را بُرد، تا کینه‌ی کودکان را نسبت به حضرت علی(ع) برانگیزاند.(122) ملاحظه کنید دشمنی با مقام «امر» الهی تا کجا جلو می‌رود که معاویه مجبور می‌شود به چنین کارهایی دست بزند.
حضرت برای تعیین روح که از «امر» الهی است می‌فرمایند: «وَ هُوَ رُوحُ اللَّهِ لَا یُعْطِیهِ وَ لَا یُلْقِی هَذَا الرُّوحَ إِلَّا عَلَى مَلَكٍ مُقَرَّبٍ أَوْ نَبِیٍّ مُرْسَلٍ أَوْ وَصِیٍّ مُنْتَجَبٍ»؛آن روح، روح الهی است و خداوند آن را به کسی عطا و القاء نمی‌نماید مگر بر ملک مقرب و نبی مرسل و یا وصی برگزیده. «فَمَنْ أَعْطَاهُ اللَّهُ هَذَا الرُّوحَ فَقَدْ أَبَانَهُ مِنَ النَّاسِ»؛ اگر خداوند این روح را به کسی بدهد او از مردم جدا می‌شود و یک شخصیت خاص می‌گردد. «وَ فَوَّضَ إِلَیْهِ الْقُدْرَةَ وَ أَحْیَا الْمَوْتَى» و به او قدرتی خاص و نیز توان زنده‌کردن مردگان افاضه می‌شود. «وَ عَلِمَ بِمَا كَانَ وَ مَا یَكُونُ» و به آنچه بوده و خواهد آمد عالم می‌گردد. «وَ سَارَ مِنَ الْمَشْرِقِ إِلَى الْمَغْرِبِ فِی لَحْظَةِ عَیْنٍ» و در یک لحظه به سوی مشرق و مغرب سیر می‌کند. «وَ عَلِمَ مَا فِی الضَّمَائِرِ وَ الْقُلُوبِ وَ عَلِمَ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»چنین کسی به آنچه در ضمائر افراد و در قلب آن‌ها است آگاه است و آنچه را در آسمان‌ها و زمین است می‌داند. اگر تاریخ را بررسی کنیم شواهد زیادی در اثبات چنین توانایی‌هایی در حضرت امیرالمؤمنین(ع) و سایر ائمه(ع) می‌یابیم و این‌ها حکایت از آن دارد که بالأخره باید نظری خاص به ذوات مقدس اهل البیت(ع) داشته باشیم و امام ‌شناسی را از این زوایه‌ دنبال نمائیم تا به جای محکوم‌کردن مخالفان امامت به روش کلامی، ابتدا قلب را متوجه حقیقت مقام امام بکنیم و از نور آن‌ها بهره‌مند گردیم.
با شرح مقام حقیقت نوری امامت است که هر انسان منصفی ضرورت وجود چنین اشخاصی را در عالم تصدیق می‌کند. آنقدر موضوع در جهان اسلام مهم است که حتی علماء اهل سنت بعضاً کتاب‌های مستقلی در مورد عظمت امیرالمؤمنین(ع) نوشته‌اند و این نشان می‌دهد بر هر مسلمانی لازم است که قضیه را جدّی نگاه کند و مرز جریان‌های نفاقی مثل امویان و وهابی‌ها که در اهل سنت نفوذ کرده‌اند را از جریان‌های صادق جدا کند و با بازخوانی مقام اهل البیت(ع) راه رسیدن به حقیقت را در مقابل جهان اسلام بگشاید.
خداوند إن‌شاءالله ما را متوجه اسرار مولایمان امیرالمؤمنین(ع) بگرداند و جزء ارادتمندان آن حضرت قلمداد بفرماید.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»