تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

ائمه (ع) و شرافت حقیقی

یک وقت است ما می‌گوئیم آب تر است ولی دست من تر نیست. این یک قرارداد نیست و نخواسته‌ایم به این شیئ امتیازی بدهیم، بلکه حقیقت آن است که آب تر است. هرکس هم تری بخواهد باید به آب رجوع کند. ولی یک وقت شخصی به عنوان نماینده‌ی کلاس تعیین می‌شود، نماینده‌ی کلاس‌‌بودن این شخص منجر نمی‌شود که چیز اضافه‌ای به او داده شود بلکه قرار گذاشته‌ایم که او نماینده‌ی کلاس باشد این یک امتیاز اعتباری است و نه حقیقی. آنچه که ضرر بزرگی به ما می‌زند این است که فکر کنیم کمالات ائمه(ع) هم مانند نماینده‌ی کلاس‌بودن، قراردادی و اعتباری است و چون فرزندان پیغمبر هستند ما به آن‌ها احترام می‌گذاریم. اگر نسبت به ائمه(ع) این‌طور فکر کنیم هرگز نمی‌توان با آن ذوات مقدس ارتباط برقرار کرد. شاید هم این نوع فکر، ریشه در نظام شاهنشاهی داشته باشد که به مردم القاء کرده بودند به صرف آن‌که شخصی فرزند پادشاه بود شایسته‌ی پادشاهی است. در حالی‌که باز تأکید می‌شود اگر فکر کنیم برتری ائمه(ع) یک برتری قراردادی و اعتباری است هیچ معرفتی به آن‌ها پیدا نمی‌کنیم و هیچ نتیجه‌ای هم از ارادت به آن‌ها به‌دست نمی‌آوریم. باید روشن شود ابداً این حرف‌ها نیست و با معرفت لازم باید این نوع نگاه را از ذهن‌ها بیرون کنیم. حضرت در عین این‌که هیچ شرافتی به معنی شرافت‌های اعتباری که در دنیا مطرح است، برای این خانواده منظور نیست، می‌خواهند مردم را متوجه حقیقتی بکنند که منجر به هدایت آن‌ها می‌شود.
حضرت می‌فرمایند: «لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ» احدی از افراد این امت را نباید با آل پیامبر(ع) مقایسه کرد. «وَ لَا یُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیْهِ أَبَداً» حتی آن‌هایی که از نعمت‌های وجودی اهل البیت(ع) برخوردار شدند مثل سلمان و اباذر، آن‌ها را هم هرگز نباید با اهل البیت(ع) مساوی دانست. «هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَ عِمَادُ الْیَقِینِ» آن‌ها اساس دین و ستون‌های یقین می‌باشند. «إِلَیْهِمْ یَفِی‏ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یُلْحَقُ التَّالِی» تندروان و عقب‌افتاده‌ها هر دو باید به سوی آن‌ها برگردند. پس هرکسی تند برود و از آن‌ها جلو بزند باید برگردد وگرنه منحرف می‌شود. و آن کسی هم که از آن‌ها عقب افتاده باید تلاش کند به آن‌ها برسد تا موفق بشود. «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایَةِ» حق ولایت و إعمال نظر در هر موردی مربوط به آن‌ها است. یعنی اگر بنا است کسی زیر این آسمان به ما دستوری بدهد آن‌کس این‌ها هستند. «وَ فِیهِمُ الْوَصِیَّةُ و الوِراثَةُ» وصایت و وراثت و ادامه‌ی راه پیامبر(ص) در این خانواده قرار داده شده و باید در این خانواده دنبال گردد.
پس افق بحث روشن است که یک متن بسیار محکم و قابل اعتماد یعنی خطبه‌ی دوم نهج‌البلاغه تأکید می‌کند که چشمتان را باید به شخصیت‌هایی بیندازید که آن‌‌ها نهایت سلوک إلی‌الله‌‌اند و می‌توانند هرکسی را به مقصد قرب إلی‌الله برسانند.
در تاریخ شخصی است به نام «ابن فارض»، او سنی مذهب و از عرفای بزرگ جهان اسلام در قرن هفتم است که در مقام حبّ فی‌الله سرآمدِ عارفان تاریخ به‌شمار می‌آید. می‌گویند چهل سال در عالَمِ خلسه به‌سر می‌برده است. شعرهای مشهوری دارد که وقتی محی‌الدین‌بن‌عربی به او می‌گوید شعرهایت را شرح بده، می‌گوید شرح شعرهای من فتوحات مکّیه‌ی شما است. ابن فارض در سلوک خودش همین‌طور که جلو می‌رود احساس می‌کند یک چیزی کم دارد که آن حقیقت سلوک است، تا این‌که به مقام اهل‌البیت(ع) می‌رسد. در این رابطه می‌گوید:
ذَهَـبَ الْعُمْرُ ضِیاعاً وَانْقَضی

باطِـلاً اِذْلَمْ اَفُزْ مِنْكُمْ بِشَیْء

غَیْرُ مَا اُولِیْتُ مِنْ عَقْدی وَ لاَ

عِتْرَةِ الْمَبْعُوثِ حَقّاً مِنْ قُصَیّ

یعنی عمر من ضایع و باطل گشت، زیرا به آن حقیقتی که باید برسم نرسیدم و كامیاب نشدم. مگر با عقد و گره‌ی ولایت عترتِ برانگیخته شده‌ی به حق از اولاد قُصَیّ (عترت و خاندان محمدبن‌عبدالله... ابن‌قُصَیّ) كه آن به من رسیده است.
یعنی نتیجه‌ی یك عمر سیر و سلوك الی‌الله، وصول به ولایت عترت طاهره است كه به صورت بخشش به من عطا شده و من از آن كامیاب و به آن فائز گردیده‌ام.(16)
این نشان می‌دهد که اگر سیر و سلوک و حبّ فی‌الله از حبّ اهل‌البیت( هم شروع نشود - چنانچه عمل خالص باشد- بالاخره به حبّ آن ذوات مقدس می‌انجامد تا سالک بتواند نتیجه‌ی کار خود را بیابد. حتی ابن فارضی که نه شیعه است و نه چیزی از شیعه می‌داند در مسیر سلوک خودش می‌رسد به این که باید انسان‌هایی باشند عین عصمت و عین نور.
می‌خواهیم این باب را باز کنیم که اگر کسی خواست در سیر خودسازی خودش موفق باشد، هیچ راهی جز این ندارد که اهل البیت(ع) را پیدا کند. پیداکردن اهل البیت(ع) قلبی و سلوکی است و نه تاریخی، یعنی تا انسان تقوی را نشناسد، حقیقت تقوا را نمی‌شناسد، همچنان که تا کسی صدق را نشناسد، حقیقت صدق را نمی‌شناسد. نمونه‌اش را در روایت داریم که پیامبران(ع) در امور خود به پنج تن متوسل می‌شدند.(17) چون حضرت نوح(ع) که خود اهل تقوی است می‌فهمند باید کسانی باشند که دارای تقوای مطلق‌اند. پیامبران می‌فهمند که باید کسی باشد که در مقام نبوت کامل و تمام باشد. برای همین هم در روایت داریم بدون استثناء تمام پیامبران به محمّد و آل محمّد(ص) متوسل می‌شدند. اگر این نکته برای عزیزان خوب حل بشود، متوجه می‌شوند باید بگردند و صاحبان سلوک را پیدا کنند و در صورتی انسان اهل البیت(ع) را پیدا می‌کند که سلوک الی‌الله را بشناسد. وقتی به این نتیجه رسیدیم که باید شخصیت‌هایی به عنوان مظاهر «اوَّلُ ما خَلَق الله» در این عالم باشند به‌راحتی متوجه می‌شویم که مصداق آن مقام جز اهل‌البیت(ع) نمی‌توانند باشند.
عموماً مشکل فرهنگ عیر شیعه در وجود چنین مقام‌هایی در عالم است. ما می‌گوییم حتماً باید چنین مقام‌هایی در عالم باشد، ولی آن‌ها اصل موضوع را قبول ندارند. اگر ما بتوانیم ثابت کنیم که مقام «اوّل ما خلق‌الله» در این عالم به عنوان حجت خدا موجود است، یقیناً هیچ‌کدام از مسلمانان، خلفا را مصداق آن مقام نمی‌دانند، چون آن‌ها مقام عصمت را که یکی از شئونات مقام «اولُ ما خلق‌الله» است، برای خلفا قائل نیستند.
پس اگر ما بتوانیم مقام نوری ائمه(ع) را همان‌طور که آیات و روایات اشاره دارند و پیامبر خدا(ص) نیز اصرار می‌کردند، ثابت کنیم و روشن شود علاوه بر پیامبر(ص)، کسان دیگری نیز هستند که با حقایق عالم و باطن وَحی مرتبطند، یقیناً سنی و مسیحی و یهودی اگر نسبت به دیانت خود صادق باشند، از ما قبول می‌کنند و می‌پذیرند حجت الهی در زمین چه کسانی باید باشند. مشکل آن‌ها این است که باور ندارند چنین انسان‌هایی در عالم بوده و هست. آقای جبران خلیل جبران مسیحی لبنانی به جهت آن‌که مقداری از معارف الهی را می‌شناسد و تا حدّی با حضرت علی(ع) نیز آشناست است، می‌گوید: «من معتقدم فرزند ابی‌طالب با روح کلی در ارتباط بود و لبانش نغمه‌ی روح کلی را در گوش مردم طنین‌انداز نمود».(18) یعنی می‌فهمد که حضرت مولی‌الموحدین(ع)، آدمی نیست که با کتاب و درس و مدرسه و فکر به این‌جاها رسیده باشد.