همه میدانید که مخلوقات از خدا صادر شده و میشوند، حال سؤال این است که اولین مخلوق چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟ مسلّم اولین مخلوق کاملترین مخلوق است، چون نسبت به ذات احدی در نزدیکترین منزلت و قرب قرار دارد و بر عکس؛ هر اندازه قربِ مخلوق از خالق کمتر و در رتبهی پایینتری قرار داشته باشد به همان اندازه از کمال آن کاسته میشود. وقتی این موضوع روشن شد که اولین مخلوق کاملترین مخلوق است پس آن مخلوق باید همهی کمالات خداوند را به صورت جامع داشته باشد الاّ اینکه مخلوق است و واجب الوجود نیست. اگر به این موضوع خوب فکر کنیم متوجه میشویم اولین مخلوق تمام چیزهایی را که مخلوقات دارند به طور کامل دارا است در عین اینکه نقص سایر مخلوقات را ندارد. به عنوان مثال آب نسبت به اولین مخلوق نقص دارد چون در عین آنکه تری دارد اما مزهی گلابی و شیرینی شکر و شعور ملکوتیان را ندارد به این معنی که از جهتی کمالی را دارد ولی از جهات دیگر کمالاتی را ندارد، برعکسِ مخلوق اول که در عین مخلوقبودن همهی کمالات را به صورت کامل دارد. خداوند همهی کمالات را از خودش دارد و اولین مخلوق همهی آن کمالات را به مخلوقیت خود از خدا دارد. همینطور که نور بالایی تمام نورانیت نور پائین را با شدت بیشتر دارد، اولین مخلوق نیز همهی کمالاتِ سایر مخلوقات را به صورت جامع و با شدت بیشتر دارد. یکی از آن کمالات این است که شما در حال حاضر اینجا نشستهاید و در اینجا موجودید، اولین مخلوق این کمال شما را نیز دارد در عین اینکه موجودیت سایر افراد و موجودات را که در سایر مکانها هستند نیز دارا است، بر این اساس مولوی خطاب به حضرت صاحب الامر(عج) عرض میکند:
ای غائب از این محضر از مات سلام الله
ای از همه حاضرتر از مات سلام الله
هم اسعدومسعودی،هم مقصد و مقصودی
هم احمد و محمودی از مات سلام الله
عرفای ما با خوب فکرکردن و سیر به سوی حقایق معنوی، متوجه حضور همه جانبهی قطب عالم امکان، حضرت بقیةالله(عج) میشوند و چنین اشعاری را میسرایند. اینطور نیست که این حرفها را با هزار دلیل اثبات کنند، دلیلآوردن کار فیلسوف است. ملاصدرا میگوید؛ تمام تلاشم این بود که حرفهای محیالدینبن عربی را مستدل و مبرهن کنم. عموماً هم در گفتار خود از شهودات محیالدین، شاهد میآورد، چون برای شهودِ سالم اصالت بیشتری قائل است. همینطور که خودِ عرفا که اهل شهودند، شهود محمدی(ص) را اصل میدانند.
وقتی روشن شد اولین مخلوق، همهی کمالاتِ سایر مخلوقات را به نحو کامل دارد، به این نکته توجه بفرمایید که نهتنها هر کمالی که هر مخلوقی دارد او دارد بلکه آن کمالات را در نزد خود و در حدّ مرتبهی کمالی خود دارد و نه در حدّ درجهی کمالی که سایر مخلوقات دارا هستند. با غفلت از این مسئله است که عدهای فکر میکنند وقتی بحث از حضور همهجانبهی مقام واسطهی فیض میشود، این آدمِ گوشتی که دو دست و دو پا دارد همه جا حاضر است و تمام کمالات مخلوقات را دارا است. ابتدا باید به مقام اصلی اولیاء خدا(ع) بصیرت پیدا کنیم تا وقتی میگوئیم «حقیقت امیرالمؤمنین(ع)، نور خداوند است که دو قسمت شده و یک قسمت آن حضرت علی(ع) میباشد»، متوجه باشیم به کجا باید نظر کنیم.
حضرت در ابتدای حدیثِ مورد بحث، موضوعِ نورانیت خود و حضرت محمد(ص) را مطرح کردند و حالا دارند مقام خود را از جهت همان جایگاه نوری، تبیین میکنند تا افراد از مقام اهل البیت(ع) ساده نگذرند، در واقع میفرمایند: اول ما را درست ببینید سپس وصفمان را نسبت به خودمان بشنوید. خیلی خطرناک است که ما جایگاه این ذوات مقدس را در هستی درست نبینیم و بخواهیم وصفشان را نسبت به خودشان بپذیریم. همانطور که عرض شد، هیچ نفعی به مخاطب خود نمیرسانیم اگر این اوصاف را در جلسهای مطرح کنیم که افرادِ حاضر در جلسه نتوانند آن ذوات مقدس را در مقام نورانیتشان ببینند، آنها با آن نوع برداشت که از امام دارند، چارهای جز انکار ندارند. در راستای توجه به مقامی که همهی کمالات موجودات را به نحو کامل دارا است حضرت میفرمایند: من در کنار همهی عالم حاضرم، از سنگ و آب بگیر تا سایر موجودات، در کنار همهی آنها حاضرند.
عنایت داشته باشید مگر نه اینکه همهی کمالات عالم در مقام نوری امیرالمؤمنین(ع) به عنوان انسان کامل و خلیفةالله به نحو جامعیت هست؟ حال هر کمالی که موجودات عالم دارند از پرتو کمال مخلوق اول دارند، همینطور که او از خدا دارد. وقتی اولین مخلوق یعنی انسان کامل کمال همهی موجودات را به نحو کامل و جامع دارد و کمال همهی موجودات پرتو کمال اوست، پس همهجا و در پیش همهی موجودات حاضر است آنهم بیش از آن اندازهای که موجودات در پیش خودشان حاضرند. همین طور که شما هر درجهای از وجود را که داشته باشید پرتو وجود حضرت حق است، پس بیش از اینکه شما پیش خود باشید خدا پیش شما است آن هم به نحوی کاملتر از آن که شما در نزد خود حاضرید. مگر نه این است که چون حضرت حق در صحنه هست شما موجودید؟ پس موجودیت شما در واقع جلوهی حق است و حق در صحنه است که شما موجودید و بیش از این که شما خودتان به عنوان یک واقعیت موجود باشید، حق در صحنه است و شما به حق در صحنهاید. لذا هر وقت که خواستید به خودتان نگاه کنید، بخواهید و نخواهید به حق نگاه میکنید و به حق که نگاه کردید خودتان را در آینهی حق میبینید. همینطور که قبل از نظر به قوایتان ـ مثل بینایی یا شنوایی ـ به نفس خود نظر دارید و میگوئید من میبینم، چون بینایی شما جلوهی نفس ناطقهی شما است و نفس ناطقه قبل از بینایی موجود است. میگوئید من فکر کردم، در حالیکه قبل از اینکه فکر در صحنه باشد منِ شما در صحنه بود. حضور خداوند به همین نحو قبل از حضور هر مخلوقی در صحنه است و در همین رابطه فرمود: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؛(150) ما از رگ گردن انسان به انسان نزدیکتر هستیم.
گُل که دارای کمالی مثل لطیفبودن است، جلوهی لطیفبودن نور خداوند است و خدا لطیف است که این گل لطیف است و قبل از اینکه گل لطیف باشد خدا لطیف است و خدا به اعتبار لطیفبودن بالذات بیشتر گل است تا خودِ گل، پس خدا لطیف است منتها بدون محدودیتهای گل، زیرا آنکه منشأ گلبودنِ گل است و محدودیتهای گل را ندارد در گل بیشتر از خود گل حاضر است و ما ابتدا او که گلتر یعنی لطیف است را میبینیم و بعد گل و جلوهی لطیف بودن آن لطیف را، هرچند متوجه نیستیم و جلوه و صاحب جلوه را یکی میپنداریم. گفت:
از صفای می و زلالی جام
در هم آمیخت عکس جام و مدام
همه جام است و نیست گویی می
یا مدام است و نیست گویی جام
شما قبل از اینکه من را ببینید نور را میبینید و چون نور را میبینید میتوانید من را ببینید ولی متوجه نیستید. گویا همه جام است و نیستگویی می. در مورد رؤیت هم قضیه همینطور است که اول لطیف را میبینیم و بعد گل را به عنوان مظهر آن لطیف مشاهده میکنیم. همانطور که برادران یوسف(ع) گفتند: «أَإِنَّكَ لَأَنتَ یُوسُفُ»؛(151) آیا تو همان یوسفی؟ ابتدا نظر به شخص حاضر کردند و با نظر به او به یوسف نگریستند و نگفتند یوسف تویی، بلکه گفتند تو یوسفی؟ حضور خدا در عالم به اعتبار کمال مطلق و تجرد کامل، مقدم بر حضور همه چیز است و از همان نظر که خداوند به عنوان کمال مطلق کمالات همهی موجودات را به نحو کامل و جامع دارد و در همهی عالم حاضر است، انسان کامل کمالاتِ همهی موجودات را به نحو جامع و کامل دارد منتها در مقام مخلوقیت، و نیز با همهی مخلوقات هست و بیش از آنکه وجود آن مخلوق در صحنه باشد حضرت انسان کامل در صحنه است، حتی همان جایی که آن مخلوقات در صحنهاند. از آنجایی که انسان کامل تمام موجودیتِ موجودات را به نحو کامل دارد در هنگام مرگ که انسان با موجودیت کامل خود روبهرو میشود با امیرالمؤمنین(ع) و نبی اکرم(ص) روبهرو میشود. مگر نه اینکه وجود مقدس پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) از ما به ما نزدیکتر بودند، پس وقتی پرده عقب رفت آن حضور را مییابیم. وقتی جناب عزرائیل(ع) با افراد روبهرو میشوند و پردهی تعلقات را عقب میزنند انسانها با آن ذوات مقدس روبهرو میشوند، حضرت عزرائیل(ع) به کفار میگوید شما میتوانستید به اینها نزدیک بشوید و بعد پرده عقب میرود و جهنم را میبینند. ولی آن دو بزرگوار بالای سر مؤمنین میآیند و نشاط عجیبی به مؤمنین دست میدهد.(152)
وقتی قرآن میفرماید: «فَمَن كَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»؛(153) هرکس میخواهد خدا را ببیند باید عمل صالح انجام دهد و در عبادت الهی به احدی شرک نورزد. پس معلوم است میشود خدا را دید، هر چند این رؤیت قواعد خود را دارد ولی به هر حال یک نحوه دیدن در میان است و نه چیز دیگر. اگر کسی نداند رؤیت خدا به چه معنا است هرگز نمیتواند به دنبال رؤیت خداوند باشد. شخصی سؤال میکرد آنها که میگویند خدا را میبینیم آیا چشمهایشان را به نحو خاصی قرار میدهند؟ از سؤال او معلوم است که به کلی معنی رؤیتِ حقایق غیبی را نمیداند و غافل است از اینکه حقایق غیبی در ساحت دیگری هستند و با بُعد دیگری از ابعاد انسانی، یعنی با چشم قلب میتوان آن حقایق را دید.(154) وقتی رؤیت خدا معلوم شد به چه معنی است، راه برای آن رؤیت گشوده میشود. اما وقتی هنوز نمیداند کجا برود و با چه بُعدی از وجود خود با چه چیزی مرتبط شود، هر چه تندتر برود، دورتر میشود. آنهایی که چشمشان بصیر شده و رؤیت خدا را میفهمیدند جایگاه رؤیت نوری وجود مقدس ائمه(ع) را میشناسند و نهتنها میشناسند، بلکه تصدیق میکنند که برای اُنس بیشتر با اسماء الهی باید راه اُنس با حقیقت نوری اهل البیت(ع) را پیدا کرد. این رؤیت از جنس کشف است و باید دل بیدار شود به همین جهت از خدا میخواهید «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا»(155) چشمهای دل ما را بگشا و نورانی گردان.
وقتی چشم دل جهت رؤیت نوری ذوات مقدس اهل البیت(ع) باز شد میبینید آنها در کنار همهی کمالاتی که هر موجودی دارد حاضرند و در ابتدا آنها - بهعنوان غایت آن کمال- دیده میشوند و بعد آن کمالات و چون آنها کاملتر و لطیفترند، حاضرترند، همانطور که اول لطیف مطلق در صحنه است و خود را نشان میدهد و بعد آن چیزی که مظهر لطیف است و معنی این که میگویند انسانهای کامل در همهی عالم حاضرند و غیبت برای آنها معنی نمیدهد، این است. از سخن حضرت مولی الموحدین(ع) به سادگی نگذرید که میفرمایند: مردهی ما نمرده و غائب ما غائب نیست و کشتهی ما کشته نشده است. کافی است متوجه باشیم که آنها حقیقت انسانیت و ذات انساناند و بقیهی انسانها از جهت انسانی هیچ اصالت مستقلی ندارند مگر با اتصال به ائمه(ع) ولی آن ذوات مقدس در انسانیت به خودشان هستند، مثل آب که در رطوبت به خودش هست نه به رطوبت موجودات دیگر. اگر این موضوع حل شود مطالب ارزشمندی را مییابیم، متوجه حضور وجود مقدس انسانهای معصوم در همهی صحنههای عالم خواهیم بود، بدون هیچ غیبتی و در هر صحنهای میتوان در ابتدا با آنها مأنوس شد و با چشم دل حقیقت نوری آنها را رؤیت کرد و جایگاه حضرت سیدالشهداء(ع) را طوری در کربلا دید که نهتنها حضرت(ع) غافلگیر نشدند بلکه متوجه شدند بهترین شرایطی که بتوانند حقایق اسلام و اهل البیت(ع) را اظهار کنند پیش آمده و فرصت را غنیمت شمردند و آن صحنهی بزرگ را به نمایش گذاردند.
بنا به نقل شیعه و سنی بعد از اینکه آیهی تطهیر آمد پیامبر(ص) به مدت شصت روز میآمدند مقابل خانهی فاطمه زهرا(س) میایستادند و آن آیه را بلند میخواندند، برای این که میخواهند به شکلی به تاریخ بفهمانند آن اهل بیتی که قرآن خبر میدهد آنها در نهایت طهارت و پاکی هستند، چه کسانی میباشند و اگر این کار را نمیکردند ما امروز به راحتی نمیتوانستیم از تاریخ استفاده کنیم و ممکن بود مثل بعضیها مصداق اهل بیت را زنان پیامبر(ص) بپنداریم و از ارتباط نوری با آن ذوات مقدس محروم شویم. وقتی متوجه طهارت خاص آن خانواده از هرگونه آلودگی و نقص شدیم در حرکت حضرت سیدالشهداء(ع) به جای آنکه با چون و چرا و نقادانه بنگریم، سعی میکنیم به جنبهی نوری حضرت منتقل شویم و دریایی از نور را مقابل خود احساس کنیم. نمونهی این نگاه را در کتاب حماسهی حسینی از شهید مطهری(ره)میبینید و به نظر بنده مزد شهید مطهری(ره)به ازای چنین زحمتی همین شهادت بود، چون این مرد الهی میخواست حرفهایی را که خداوند به نور خود به قلبش انداخته به جهان برساند، میخواست به نور امام حسین(ع) مردم را بیدار کند و خداوند مزدش را با شهادت داد. تقاضای شهید مطهری(ره)این بوده که خدایا خودت این نور را به ما دادی، خودت آن را به قلب بقیه برسان و با شهادت ایشان و استقبال شدید مردم از کتابهایشان آن تقاضا محقق شد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) دارند برای ما بهترین شرایطی را که بتوانیم به بهترین شکل حقایق نوری اهل البیت(ع) را بنگریم فراهم میسازند. به عنوان مثال وقتی متوجه حقیقت نوری امام حسین(ع) شدیم میفهمیم امام حسین(ع) غافلگیر نمیشوند، پس صحنهآرایی حضرت سیدالشهداء(ع) در کربلا برای بازکردن راه آسمان به سوی خلق است. با توجه به حقیقت نوری آن حضرت است که مقصد اصلی حرکت حضرت را متوجه میشویم. تمام ظرائف کربلا، چه آنجا که به حرّ میفرمایند اگر مردم کوفه از دعوتشان منصرف شدهاند برمیگردم، و چه آنجایی که به عمر سعد در جلسات مختلف نصیحت میکنند، مدیریت انسان کامل است برای اتصال انسان زمینی به آسمان معنویت. امام حسین(ع) با نصیحتهای مکررکه در روز عاشورا به لشکر عمر سعد کردند و با مدارایی که با حرّ نمودند و حتی اسبهای تشنهی لشکر حرّ را در اولین برخورد سیراب کردند، کربلا را کربلا کردند. شب عاشورا به یاران خود میفرمایند: از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، تا با آزادگذاردن آنها زیباترین و عالیترین انتخاب را بنمایانند و بهترین تأثیر را در قلبها ایجاد کنند. اما اگر کسی اینقدر خواب باشد که نفهمد ائمه(ع) از چه مقامی دارند مدیریت میکنند، میگوید امام حسین(ع) در کربلا غافلگیر شد. بعد هم برای اثبات نظر خود به اسناد حاکمان اموی استناد میکند. آیا درست است که شما در تاریخِ معاصر جریان هستهای ما را براساس نوشتههای روزنامههای آمریکا و اروپا ارزیابی کنید و موضوع را از منظر آنها تحلیل نمائید؟ در نظر بگیرید یک کسی دویست سال دیگر بخواهد تحقیقی در رابطه با جریان انرژی هستهای ایران انجام دهد و برود روزنامههای غربی امروز را که پر از تهمت است پیدا کند و به آنها استناد نماید، آیا او درست ارزیابی کرده است؟ بعد هم بگوید من خیلی زحمت کشیدم و هزاران مرجع را برای تحقیق خود مطرح کند، غافل از اینکه هزاران دروغ را دیده. در موضوع نظر به کربلا بعضی ها غافل از حقیقت نوری اهل البیت(ع) خواستهاند کربلا را از منظر راویانی بنگرند که اصلاً متوجه مقام نوری حضرت سیدالشهداء(ع) نبودهاند.
باید عمیقاً روی این موضوع که حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «میت ما مرده نیست»، فکر کرد. اولاً: معلوم است که میخواهند بفرمایند آنها مثل ما نمیمیرند که بروند برزخ و مشغول اعمال خود باشند، بلکه همیشه در صحنهی عالم حاضرند. ثانیاً: وقتی میفرمایند: «غائب ما غائب نیست» روشن میکنند آنها با هر موجودی همراهند و لذا در همهی صحنههای عالم حاضرند و در موقعی هم که از نظر ما در این جا نیستند و غایبند در واقع غایب نیستند، چون تمام کمالات همهی این عالم پرتو وجود مقدس آنها است، از طرفی پرتو آنها در نزد خودشان است، مثل قوای نفس ما که در نزد خودِ ما است، پس تمام عالم پیش خودشان است و لذا همین که علم به خود دارند به همهی عالم علم دارند.پس برای اینکه بدانند اینجا چه خبر است، لازم نیست مکاناً اینجا حاضر شوند، چون همهی عالم پرتو مخلوق اول یا انسان کامل است و مخلوق اول به خودش علم دارد، آن هم علم حضوری، پس به همهی پرتوهای خود علم دارد و همهی عالم نزد اوست. به عبارت دیگر در نزد همهی عالم حاضر است و همهی حرکات و سکنات مخلوقات را که پرتو اوست در نزد خود دارد، یعنی همین که علم به خود دارد به همهی عالم علم دارد و در همهی عالم حاضر است.
نکتهای که نباید از آن غفلت کرد تفاوت در نحوهی حضور ائمه(ع) در عالم است با نحوهی حضور حضرت صاحب الامر، که درست است سایر ائمه(ع) به جهت حقیقت نوری که دارند مرگ ندارند و میتوان هر لحظه از آنها مدد گرفت و بهرهمند شد، اما مدیریت خاص عالم امروز به عهدهی حضرت صاحب الزمان(عج) است. بر این اساس حضور حضرت یک نحوه حضور خاص است. در صورتی از انوار سایر ائمه(ع) میتوان بهرهمند شد که متوجه حضور خاص حضرت صاحب الأمر(عج) باشیم. در همین راستا رسول خدا(ص) میفرمایند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة»(156) هرکس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. اگر کسی با نشناختن امام زمانِ خود در جاهلیت باشد بهرهای از دین ندارد که بتواند به سایر ائمه(ع) رجوع کند و بهره بگیرد.(157)
با توجه به اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: میت ما اهل البیت، نمرده و غائب ما غائب نیست، و کشتهی ما کشته نشده است. آیا در زیارت ائمه(ع) چنین حضوری را احساس نمیکنید؟
خدایا به نور خود اهل البیت(ع) ما را متوجهی حقایق این خانواده بگردان و از انوار آنها بهرهمند کن.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»