فرمودند: «فَلَا تَفَرَّقُوا بَیْنَنَا وَ نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ وَ إِذَا كَرِهْنَا كَرِهَ اللَّهُ» بین ما فرق نگذارید، هر چه ما بخواهیم خدا نیز همان را میخواهد و از هر چه ما کراهت داشته باشیم خداوند نیز به آن کراهت دارد. این مقام عظیمترین مقامی است که میتوان تصور کرد، نمیخواهم بگویم مطلب در حدّ فهم ما است ولی لااقل بفهمیم یک خبرهایی هست. مسلم ما نمیتوانیم چنین مقامی را احساس کنیم. یک وقت بندهی خدا به جایی میرسد که اراده میکند هرچه را خدا میخواهد، همان را بخواهد و حکم خدا را بر ارادهی خودش حاکم میکند. در این مقام در واقع خودش در میان است و برای خود برنامه میریزد، برنامهاش این است که هر چه را خدا میخواهد بر خود حاکم کند. این را مخلِص میگویند. یعنی کسی که اراده کرده است تا خود را از میلهای خود خالی کند و فرمان خدا را جایگزین میلهای خود بنماید. اما یک وقت بنده به جایی میرسد که محور خواستن خدا میشود و هر چه او بخواهد خداوند نیز همان را میخواهد. حدیث مشهوری شیعه و سنی از وجود مقدس پیامبر(ص) نقل کردهاند که میفرمایند: «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَار»(193) علی با حق است و حق با علی است، حق می گردد هر جا که علی بگردد. این حدیث، به مقامی فوقالعاده متعالی نظر دارد. نمیفرمایند هر جا حق است امیرالمؤمنین(ع) دورش میگردد. این را میتوان فهمید، ولی این که خدا به محوریت امیرالمؤمنین(ع) خود را نشان میدهد خبر از مقامی خاص دارد. در همین رابطه از ائمه(ع) داریم که میفرمایند: «لَنَا حَالَاتٌ مَعَ اللّهِ نَحْنُ هُوَ، وَ هُوَ نَحْنُ، وَ هُوَ هُوَ، وَ نَحْنُ نَحْنُ وَ مَعَ ذلک هُوَ هو وَ نَحنُ نَحنُ»(194) برای ما حالاتی با خدا هست که در آن حالت ما با خدا هستیم و در آن حالت او مائیم. و ما اوئیم. با این حال او، اوست و ما، مائیم. نه ما خدائیم، نه خدا ما است. درک این مسائل مقدمات زیادی میخواهد ولی وظیفهی ماست تا موضوع را ساده نگیریم و به چنین مقاماتی فکر کنیم و از خود بپرسیم چرا حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای سلمان و ابوذر از وجود چنین مقامی در رابطه با اهل البیت(ع) سخن میگویند. این نوع روایات در جوامع روایی ما هست، یکی و دو تا هم نیست، این روایت آن دیگری را تأیید میکند و آن دیگر بعدی را تأیید مینماید تا بفهمیم یعنی چه که خبر دهند: «نَحْنُ إِذَا شِئْنَا شَاءَ اللَّهُ» ما در مقامی هستیم که هرچه ما بخواهیم خدا هم همان را میخواهد و از هر چه ما کراهت داشته باشیم خدا هم نسبت به همان کراهت دارد. به این معنی که این خانواده ملاک رضا و خشم خداوند در بین خلق هستند، همان مقامی که رسول خدا(ص) برای حضرت صدیقهی طاهره(س) خبر دادند که: «وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَغْضِبُ بِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ یَرْضَى لِرِضَاهَا»(195) خداوند عزوجل به سبب غضب فاطمه، غضب میکند و به جهت خوشنودی او خوشنود است.
آب کوزه چون در آب جو شود
محو در وی گردد و جو او شود
در آن شرایط دیگر محدودیت فرد در صحنه نیست، وسعت جوی در صحنه است. همین طور که عرض شد یک مرحله این است که ارادهمان این باشد که ارادهی خدا را بر ارادهی خود حاکم کنیم، این مسیر ارزشمندی است ولی اگر بخواهیم همین اراده را هم فانی کنیم باید همهی حجابهای بین عبد و مولی برطرف شود و ارادهی عبد از میان برداشته شده تا حق تماماً تقدیرات خود را توسط چنین عبدی اِعمال کند، در این حالت دیگر ارادهی عبد در میان نیست، هر چه عبد بخواهد همانی است که حق خواسته است و این جبر نیست. به تعبیر مولوی:
این معیت با حق است و جبر نیست
این تجلی مَه است، این ابر نیست
این نه جبر، این معنی جبّاری است
ذکر جباری برای زاری است
مولوی به آنهایی که میگویند این یک نوع جبر است متذکر میشود این که من حکم جبار را بر خودم حاکم میکنم جبر نیست، این طلب حکم جبار و حاکمِ قادرِ عالم است بر جان خود.
ارادهای داریم که براساس آن اراده، اراده میکنیم تا حکم خدا بر ما حاکم باشد، در این حالت ارادهی ما واسطهی بین ما و خدا است، این یک مرتبه از کمال است که کسی توانسته ارادهی قدسی خود را بر امیال خود حاکم و نافذ گرداند. میلش میخواهد در ماه رمضان غذا بخورد، ارادهاش را بر میلش نافذ میکند و با آن مقابله مینماید، این انسان تا این حدّ ارادهی خود را نافذ کرده و به کمال رسیده است، حال اگر توانست ارادهاش را بیش از این نافذ کند، تمام خیالات خود را تحت حکم خدا میبرد. یکی از طلبهها خدمت یکی از اساتید رفته بود که من خیالات باطل دارم، فرموده بودند: مگر خلیفهی خدا نیستی؟ یکی از صفات خدا محیی و ممیت است به این خیالات باطل بگو بمیرید، تا بمیرند، تا این حدّ انتظار داشتند که طرف میتواند ارادهی خود را در خیالات خود نافذ گرداند. ارادهی نافذ به راحتی میلهای انسان را محکوم حکم خدا میگرداند. دو نفر که هر دو می خواهند چشم خود را نسبت به نگاه به نامحرم حفظ کنند، یکی خیلی راحت نگاه نمیکند و یکی هم جان میکَند تا نگاه نکند، آخرش هم نگاه میکند، چون برای خود ارادهای نافذ به وجود نیاورده است. اینکه شما در مقابل اینهمه میل مقاومت میکنید به این معنی است که به آن میلها گفتهاید، بمیرید، و آنها هم بحمدالله در مقابل ارادهی شما مردهاند و توانی ندارند که از خود قدرتی نشان دهند، البته طوری مردهاند که اگر حاکمیت اراده بر آنها ضعیف شود دوباره زنده میشوند. حال اگر یک مقدار از این مرحله جلوتر بیائیم همینطور که با حضور در مسجد به وَهمیهای که میخواست ما را منصرف کند، گفتیم بمیر، اگر یک مقدار جلوتر بیائیم و خودمان را بالاتر نگه داریم اراده آنقدر نافذ میشود که به تمام مناسبات انسان که میخواهند مستقل از خدا باشند میگوید بمیرید. تا آنجایی که ارادهای در میان آید که این اراده را حذف کند و تماماً نفی خود نماید و حق به میان آید و انسان مستغرق فرمان الهی گردد تا حق نیز مستغرق حکم او شود و دیگر خدا برای او است. فرمودند: «عَبْدى اَطِعْنِى حَتَّى اَجْعَلَكَ مِثْلى فَاِنّى اَقُولُ كُنْ فَیَكُون، فَاَنْتَ تَقُول كُنْ فَیَكُون».(196)
گاهی حافظ در غزلیات خود نظر به چنین مقامی دارد و به همین جهت میگویند حافظ جبری مسلک است ولی علامه طباطبائی(ره)و امثال ایشان که زبان حافظ را میشناسند اذعان میکنند اتفاقاً مقام حافظ از همین جهت نسبت به بعضی عرفای دیگر بسیار بالا است و معتقدند دیوان حافظ برای سیر و سلوک یک دستورالعمل کامل است. هرچند هرکسی متوجه چنین مقامی نیست، چون حافظ به زبان خاص و برای اهلش سخن میگوید، همانطور که خداوند در مورد قرآن فرمود: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ»(197) چون این قرآن از قلب پاک محمدی(ص) نازل شده، هر بیمعرفتی که نمیتواند اشارات آن را بفهمد. البته قرآن کجا و دیوان حافظ کجا؟ هر چه که حافظ دارد از همین قرآن است. رویکرد عرفایی امثال حافظ به سوی مقامی است که در آن مقام اراده به کلی نفی شود. لذا میگوید:
مردی ز کَنَندهی در خیبر پرس
اَسرار کرم ز خواجهی قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
سرچشمهی آن ز ساقی کوثر پرس
خواجهی قنبر یعنی امیرالمؤمنین(ع)، حضرت در مقامی هستند که در وجود ایشان فقط حق در صحنه است. نسبت خدا با چنین انسانی که ارادهی شخصیهاش را به کلی نفی کرده طوری است که هر چه او بخواهد همان است که خدا خواسته است. ابداً چنین مقامی برای امثال بنده قابل ادراک نیست ولی لااقل بفهمیم جملات حضرت چه افقی را در مقابل ما میگشاید در ضمن متذکر میشوند اگر کسی خواست در چنین مسیری قدم بگذارد باید دست به دامن چه کسانی شود. چون اگر کسی بخواهد ارادهی خود را نفی کند ولی دست به دامن صاحبان اصلی این مقام یعنی امامان معصوم(ع) نزند به جای این که قلبش محل تجلیات اسماء الهی بشود، محل القائات شیطان میگردد. راز اینکه میبینید بعضی از متصوفه سرشان به خطر است همین است. گاهی حرفهایی از آنها صادر میشود که نزدیک به کفر است، آنهایی در این مسیر سر به سلامت بردند که مولای خود را به واقع امامان معصوم قرار دادند.
جملهی حضرت که میفرمایند: «اگر ما بخواهیم، خدا میخواهد» خبر از آن میدهد که ائمه(ع) در مقامی هستند که حق در لب و دهان و الفاظ و حرکات و سکناتشان ظاهر میشود و خودی ندارند جز همان حقی که آنها را مظهر اسماء و صفات خود گرفته، در حدّی که وقتی اراده کنند حق اراده کرده است. گفت:
گر چه آن وصلت بقا اندر بقاست
لیک ز اول آن بقا اندر فنا است
سایههایی که بود جویای نور
نیست گردد چون کند نورش ظهور
هالکآید پیشوجهش هستو نیست
هستی اندر نیستی خود طرفهای است
اندر این محضر خردها شد ز دست
چون قلم اینجا رسیده شد شکست
پس در واقع با وجود ائمه(ع) در عالم، حق از طریق آنها صدای خود را میشنود. مثل وقتی در آینه نگاه میکنید، آن چشمی که در آینه است را میبینید که دارد شما را میبیند که دارید آن چشم را میبینید. و شما باز در چشم او خودتان را میبینید. به همان معنی که گفت:
آب کوزه چون در آب جو شود
محو در وی گردد و جو او شود
عمده آن است که معلوم شود خداوند نهایت انسانها را چه اشخاصی قرار داده و با توجه به آن مقامات جایگاه مدعیان هدایت و مدیریت جامعهی بشری را معلوم کند. به همین جهت حضرت در ادامه میفرمایند: «الْوَیْلُ كُلُّ الْوَیْلِ لِمَنْ أَنْكَرَ فَضْلَنَا وَ خُصُوصِیَّتَنَا وَ مَا أَعْطَانَا اللَّهُ رَبُّنَا» وای و صد وای بر آن کسی که فضل و خصوصیات ما را که پروردگارمان به ما عطا کرده منکر شود. چنین کسی کمالات یک نفر یا یک گروه را منکر نشده بلکه حقیقت بزرگی را که خداوند در مقابل بشر قرار داده است منکر شده و چشم خود را نسبت به آن بسته است. میفرمایند: «لِأَنَّ مَنْ أَنْكَرَ شَیْئاً مِمَّا أَعْطَانَا اللَّهُ فَقَدْ أَنْكَرَ قُدْرَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَشِیَّتَهُ فِینَا» زیرا هرکس منکر چیزی از کمالاتی شود که خداوند به ما عطا کرده، قدرت و مشیت خداوند عزوجل را در مورد ما منکر شده است. در واقع چنین کسی متوجه نیست که خدا چنین حقایقی را در این عالم ایجاد کرده و عملاً چنین افرادی خدا را آن طور که هست نمیشناسند که چگونه در نظام ربوبی بندگانش را تا این حدّ جلو میبرد. بندگانی که ما و منِ خود را در مقابل ارادهی پروردگارشان نفی کردند. به تعبیر مولوی:
جمله ما و من به پیش او نهید
مُلک، ملک اوست، ملک او را دهید
چون فقیر آیید اندر راه راست
شیر و صید شیر، خودْ آن شماست
اگر با صداقت، تمام بندگی خود را در مقابل حضرت حق به صحنه آوردیم، قصهی ما و حق قصهی آن شیری میشود که تمام آنچه را که صید کرده بود و خود را نیز در اختیار روباهی گذارد که هیچ حقی در مقابل شیر برای خود قائل نشد. حیف نیست بشر آنچنان در ظلمات قرار بگیرد که این قواعد را نشناسد و خود را در چاهی بیپایان بیندازد. حضرت میفرمایند: وای بر کسی که نمیداند چنین حقایقی در این عالم هست. زیرا قدرت الهی و مشیت خدا را منکر شده است و متوجه نیست حضرت رب العالمین تا کجا بشر را صعود میدهد.
بالأخره این سؤال را از خود داشته باشید که اگر خدای رب العالمین بخواهد انسانها را بپروراند آن پروراندن تا کجا است و اینکه ما میگوئیم امیرالمؤمنین(ع) و ائمه(ع) دارای مقامات عالی هستند، مقاماتشان تا کجا است؟ اهل سنت هم قبول دارند که فرزندان رسول خدا(ص) آدمهای عالم و دانشمندی هستند، بحث در وسعت کمالی است که خداوند به این خانواده اختصاص داده و آنها را ملاک ارزیابی هر کمالی قرار داده تا اهل سیر و سلوک نیز مشاهدات قلبی خود را با مشاهدات قلبی امامان معصوم(ع) ارزیابی کنند و به صحت و سقم آن پی ببرند. تا آنجا که علامه محمد تقی جعفری(ره)با آنهمه عظمتی که برای مولوی قائلند میفرمایند: من مولوی را نمیبخشم چون گاهی مثالها و جملاتی گفته است که شأنش نبوده و اگر از چشمهی امامان معصوم بیشتر نوشیده بود بیشتر در فضای عصمت و ادب قرار میگرفت، در آن فضای بیقراری که سی و سه سال همینطور شعر میگوید و حکمت میپراکند، راستی چرا آن همه خوبی را در قالب مثالهای رکیک در حجاب برده است، هرچند این مثالها در آن زمان معمول بوده است ولی نه برای امثال مولوی. شأن یک روحانی جلیل القدری مثل مولوی که اینهمه هیبت و عظمت حوزوی داشته است بیش از اینها باید میبود. میخواهم عرض کنم نمونه را ببینید. چون اولین قدم آن است که ارادهی سالک فانی میشود و آنچه بر قلب او تجلی میکند اظهار کند، حال اگر در اندک زمان تحت تأثیر نفس امّاره و القائات شیطان قرار گیرد به همان اندازه سخنان او همسنخ معصوم نیست. اینجا است که میگویند اولاً؛ باید ساختار فکری خود را از قبل تحت تأثیر عقل تنظیم کنید تا وقتی آن احوالات میآید از مسیر عقل جدا نشود. ثانیاً؛ شاهد و ملاک معصوم داشته باشید و دائماً اظهارات قلبی را که همینطور میآید در منظر شاهد معصوم ارزیابی کنید و با کشف معصوم منطبق نمائید، همانطور که استدلالتان را به بدیهیاتتان میرسانید. مثلاً بر مبنای آن که میدانید جزء هر چیز از کلش کوچکتر است فکر خود را تنظیم میکنید، حال اگر کسی بگوید ما یک مسجد داریم که محرابش شش برابر خودش است. میگویی آن محراب در کجای مسجد قرار دارد؟ مگر آن محراب در آن مسجد نیست؟ این ادعا را با یک اصلی که در درون خود به صورت بدیهی دارید که «جزء هر چیز از کلش کوچکتر است» رد میکنید. جایگاه امام معصوم در امور عملی مانند بدیهیات است در امور نظری. لذا هر کشفی که عارف دارد آن کشف را با کشف امام معصوم میسنجد تا گرفتار خطا نشود. چون اینجا فرصت خوبی بود این مثال را عرض کردم، شاید روایت متعرض این نکتهی اخیر نبود ولی خوب بود دوستانی که در این کارها وارد میشوند اولاً؛ بدانند در این امور باید قلب را به دست خدا بدهیم تا او آنچه صلاح میداند در آن متجلی سازد، و از خود بپرسیم تا کی ما خودمان در میان باشیم و ادعا کنیم کارها را من انجام میدهم، من نماز میخوانم، من نصف شب برای نماز بیدار میشوم. ثانیاً؛ دائماً در ارزیابی امور قلبی، ملاک صحت و سقم آنها را حرکات و سخنان امام معصوم قرار دهیم. بزرگانِ مسیر دینداری یعنی ائمهی دین(ع) عمر خود را دست خدا دادند و حالا خدا است که در جان آنها تصرف میکند.
خداوند به حق خودش توفیق فهم مقامات اولیاء معصومش را به ما عنایت بفرماید و ما را تابع محض آنها بگرداند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»