تربیت
Tarbiat.Org

حقیقت نوری اهل البیت(ع)
اصغر طاهرزاده

جلسه‌ی نهم، (مقام نطق محمدی(ص) و صمت علوی(ع))

بسم الله الرّحمن الرّحیم
روایاتی که حقیقت نوری ذوات مقدس‌ اهل البیت(ع) را مطرح می‌کنند نسبت به سایر روایات رویکرد و نگاه عمیق‌تری به عالم و آدم دارند. حضرت مولی الموحدین(ع) برای امثال سلمان و اباذر باب این نوع نگاه و رویکرد را باز کردند.
در ادامه‌ی روایت صحبت به اینجا رسید که حضرت فرمودند «یَا سَلْمَانُ وَ یَا جُنْدَبُ! فَأَنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كُنَّا نُوراً وَاحِداً صَارَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى وَ صِرْتُ أَنَا وَصِیَّهُ الْمُرْتَضَى»؛ در این فراز می‌خواهند ما را متوجه چگونگی وجه نوری خودشان و وجود مقدس پیامبر(ص) بکنند و می‌فرمایند ما نور واحدی بودیم که تجلی کرد و یک وجه آن رسول خدا محمد مصطفی(ص) شد و وجه دیگر آن من شدم، وصیّ مورد رضایت او. تأکید شد که توجه به این امر توجه به معرفت بزرگی است و واقعاً بدون چنین معارفی چگونه می‌توانیم با نور اولیاء الهی(ع) ارتباط برقرار کنیم و از انوار عالی آن‌ها بهره‌مند گردیم؟
نسبت نفس ناطقه‌ی شما به تن، نسبت یک نور مجرد با جسم است، نفس ناطقه دارای وجود نوری است و این‌طور نیست که یک جا باشد و یک‌جا نباشد. میز در جایی هست و در جایی نیست و همه‌ی پدیده‌های مادی چنین‌اند که حدّ دارند و اگر یک طرفش جلوی بنده قرار گرفت، آن طرفش با من فاصله دارد، چون مکان‌مند است و محدود به مکان خاصی است، مثل نور نیست که تجلی داشته باشد، بر عکس نفس ناطقه که محدود به مکان خاصی نیست که مثلاً اگر در پای من باشد، در دست من نباشد، این به جهت آن است که دارای وجود نوری است. مثل همه‌ی ملائکه. قرآن مقام حقیقی خود را به عنوان وجودی نوری معرفی می‌کند و می‌فرماید: «وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ»؛(94) پیروی کردند از نوری که خداوند همراه رسول خدا(ص) نازل کرد. حقیقت قرآن غیر از حروف و الفاظ آن است. آن چیزی که اگر آدم نفهمد نمی‌تواند به امامان(ع) و عالم اعلی توسل پیدا کند، غفلت از معنای نوری عالم است. غفلت از معنی نور خداوند در هستی موجب می‌شود که عالم را در حدّ پدیده های متکثر بپنداریم، در حالی‌که خداوند می‌فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛(95) خداوند نور آسمان‌ها و زمین است. چطور اگر در دست شما حیاتِ نفس ناطقه نباشد مرده است؟ نورِ دست شما از نفس ناطقه‌ی شما است، به همین معنا نور آسمان‌ها و زمین از خداوند است. دست شما در حال حاضر حیات و تحرک دارد چون نور نفس ناطقه در آن هست، نور خداوند در دل عالم متجلی است اگر یک لحظه نورِ حضرت رب العالمین از عالَم گرفته شود نابود می‌شود. گفت:
اگر یک ذره را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سر و پای

چون هر چیز با نور پروردگار در جای خودش است و معنی دارد و هر کاری که منجر به خروج نور پروردگار از عالم شود، آن عالم دیگر معنایی نخواهد داشت تا بقایی داشته باشد. در بهار و تابستان نور به شکل خاصی می‌آید که در پائیز و زمستان آن طور ظهور نمی‌کند ولی در هر حال دائماً عالم در سیطره‌ی نور حق است. همان‌طور که نفس ناطقه‌ی شما تمام تن شما را در سیطره‌ی خود دارد و نور تن به جهت نور نفس ناطقه می‌باشد ولی نه به این معنی که نفس ناطقه روی تن و یا در درون آن باشد، بلکه چون دارای وجود نوری است ماوراء مکان‌مندی است. پائین‌ترین درجه‌ی نور، همین نوری است که ما در این دنیا به آن نور می‌گوئیم که نسبت به انوار معنوی چیزی به حساب نمی‌آید ولی شباهت‌هایی با آن‌ها دارد در حالی که انوار معنوی سراسر، حیات و علم‌اند. نفس ناطقه‌ی خود را با این نور مادی مقایسه کنید تا فاصله‌ی این نور را با انوار معنوی بشناسید. نفس ناطقه‌ی شما در همه جای تن شما هست، مثل نور اطاق که در همه جای اطاق هست، منتها نور نفس ناطقه با صفات حیات و علم در همه جای تن شما حاضر است و حضوری کامل و تمام دارد، ولی نور اتاق یک قسمتش این طرف اتاق است و یک قسمتش آن طرف اتاق بدون آن‌که دارای حیات و علم به آن صورتی که در نفس ناطقه است، باشد.
ابتدا باید در منظر خود عالم معنا را نور ببینید. اگر آن عالم را نور دیدید آثار آن نور را در عالم ماده نیز می‌نگرید وگرنه هیچ چیزی از عالم ماده را ندیده‌اید و با وَهمیات خود زندگی می‌کنید، در آن صورت درخت و دشت را خاک و سنگ می‌بینیم. مثل این است که شما دست من را سلول ببینید در حالی که در واقعیتِ خارج از ذهن، دست من سلول نیست دست من یک عضو واحدی است که حیات و حرکت دارد، همین که نفس ناطقه از آن منصرف شد دیگر دست من نیست یک تکه گوشت است، گوشتی که خیلی سریع به اسید آمینه و کربن و اکسیژن و نیتروژن تبدیل می‌شود. شخصیت دست من به نفس ناطقه‌ی من است، همین طور در این عالم، دشت‌بودنِ دشت و درخت‌بودن درخت و بهار و تابستان‌بودن این عالم همه به حضور نور حق است.
این نکته که روشن شود معلوم می‌گردد حضرت امیرالمؤمنین(ع) می‌خواهند واقعیت مهمی را مطرح کنند که اهل آن به خوبی آن را می‌گیرند که چرا می‌فرمایند: من و وجود مقدس پیامبر(ص) یک نور بودیم و آن نور به دو صورت تجلی کرد. مثل تجلی نور نفس ناطقه به صورت قوه‌ی شنوایی و قوه‌ی بینایی در گوش و چشم به طوری که اگر در گوش شما تجلی کند شنوا می‌شوید و اگر در چشم شما تجلی کند بینا می‌شوید. آن نور واحد در موطن وجود مقدس پیامبر، محمد(ص) می‌شود و در موطن وجود مقدس علی(ع)، می‌شود وصیِّ آن حضرت. فرق‌شان آن است که «صَارَ مُحَمَّدٌ النَّاطِقَ وَ صِرْتُ أَنَا الصَّامِتَ» آن نور واحد اگر در موطن وجود مقدس پیامبر(ص) تجلی کند، همان نور است ولی ناطق می‌شود و همان نور اگر در موطن وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) تجلی کند، همان نور است ولی صامت می‌شود. روی این نکات تأمل بفرمائید تا معلوم شود شیعه به لطف الهی تا کجاها می‌تواند سیر کند و چرا بین وجود مقدس امام حسین(ع) و حضرت امام حسن(ع) با آن‌همه تفاوت‌های ظاهری که در عمل داشتند فرق نمی‌‌گذارد؟ چون به جنبه‌ی نوری آن ذوات مقدس نظر دارد، به همین جهت به جنبه‌ی نوری در نهضت امام حسین(ع) نظر می‌اندازد و در حرکت وجود مقدس امام حسن مجتبی(ع) همان نور را به شکل دیگر می‌بیند. چنین اعتقادی بسیار ارزشمند است، چون بر یک معرفت فوق العاده عمیقی تکیه دارد. گفتند یا انسان باید خودش راه را بداند یا دستش را به دست کسی بدهد که راه را می‌شناسد، شیعه دستش را به دست کسانی داده که راه را خوب می‌شناسند و راه افتاده‌اند و رسیده‌اند.
ناطق بودن آن نور به معنی آوردن شریعت توسط حضرت محمد(ص) است و شریعت، ظهور آن حقیقت نوری است و وصایت آن حضرت در جمال علی مرتضی(ع) همان نور است ولی صامت و خاموش. با این که هر دو از یک نور بودند و هر کدام حقیقتی از آن نورِ واحد را جلوه‌گر می‌شدند ولی یکی صامت و خانه‌نشین شد و به همان اندازه راه ارتباط با آسمان معنویت در مقابل بشر مسدود گشت. وقتی رسول خدا(ص) بنا به روایت اهل سنت می‌فرمایند: «یا عَلی اِنَّ قَصْرَکَ فِی الْجَنَةِ فِی مقابلةِ قصری»(96) ای علی قصر من و تو در بهشت روبه‌روی هم است. حکایت از آن دارد که یک نحوه همسانی در مقام آن دو بزرگوار در میان است که مربوط به حقیقت نوری آن‌ها است. آری نور خدا از منظر مبارک این‌ها تجلی کرده است و هر چه پیامبر(ص) می‌شناسند امیرالمؤمنین(ع) می‌توانند تبیین کنند. چون پیامبر خدا(ص) فرصت نداشتند آنچه را به قلب مبارکشان رسید شرح دهند، نقش امیرالمؤمنین(ع) همین تبیین بود. مگر در آن روایت مشهور پیامبر(ص) نفرمودند؛ ای علی نقش تو برای من، مثل نقش حضرت هارون است برای حضرت موسی، مگر این‌که بعد از من پیامبری نخواهد آمد؟ حضرت موسی(ع) تقاضایی از خدا کردند که خدایا! مطالب وَحی‌شده آن‌قدر جامع و عمیق است که نه تنها تقاضای شرح صدر می‌کنم تا بتوانم آن‌ها را به طور کامل اظهار نمایم، بلکه برادرم هارون را نیز به کمکم بفرست، به این صورت که اگر من به صورت اجمال وحی را اظهار می‌کنم او آن را تفصیل دهد و تبیین کند. تفصیل وَحی در توان حضرت هارون(ع) بود و حضرت موسی(ع) آن را می‌دانست و لذا به خدا عرض کرد: «وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ»(97) هارون را که بهتر از من مطالب را باز می‌کند همراه من بفرست. البته این به معنی آن نیست که درجه و کمال حضرت موسی(ع) پائین‌تر از حضرت هارون(ع) باشد ولی چون حضرت موسی(ع) در فوران آبشار شدید وَحی قرار داشتند نیاز بود کسی در کنار آن حضرت باشد که مطالب را یکی‌یکی باز کند. ما خودمان هم این را تجربه کرده‌ایم که بعضی مواقع اساتیدمان که منشأ یک فکر بودند بحث را به صورت اجمال مطرح می‌کردند و شاگردان ایشان بهتر از ایشان بحث را تبیین می‌نمودند در حالی‌که همه‌ی آنچه شاگردان می‌گفتند در حرف استاد بود ولی نیاز به تفصیل داشت. بنده به دوستان عرض کردم با این که تقریباً اکثر مطالب تفسیری آیت الله جوادی«حفظه‌الله» را دنبال می‌کنم نتوانسته‌ام بعد از این ده، پانزده سال بگویم ایشان یک کلمه بیشتر از آنچه علامه طباطبائی(ره)در المیزان گفته‌اند، گفته باشند. ولی اگر کسانی نبودند که سخنان و نظرات مُوجز علامه طباطبائی(ره)را به تفصیل بیان کنند، حرف‌‌های ایشان عقیم می‌ماند. استادعلی‌اکبرغفاری از قول شهید مطهری(ره)می‌فرمودند که من بعضاً یک نکته از مطالب علامه طباطبائی(ره)را می‌گیرم و چندین جلسه بحث می‌کنم و اندیشه‌‌ی علامه طباطبائی(ره)را شرح می‌دهم. پس علامه طباطبائی(ره)می‌شوند ناطق و شهید مطهری(ره)می‌شوند صامت، چون حرف جدیدی ارائه ندادند بلکه سخن استادشان را تبیین کردند.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می‌فرمایند: «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ فِی كُلِّ عَصْرٍ مِنَ الْأَعْصَارِ أَنْ یَكُونَ فِیهِ نَاطِقٌ وَ صَامِتٌ»؛ موضوع همیشه این طور بوده که در هر عصری ناطقی هست و صامتی. صامت یعنی کسی که آن حقایقِ مطرح شده توسط ناطق را شرح می کند ولی خودش مکتب جدیدی عرضه نمی‌نماید با این‌که با مخزن آن حقایق مرتبط است و اساساً اگر با منبع سخنان ناطق آشنا نباشد نمی‌تواند آن‌ها را شرح کند. در تاریخ شخصیت بزرگی به نام خواجه نصیرالدین طوسی داریم که در فلسفه و کلام انسان بزرگی است، در حدّ ابن سینا و سهروردی، با این‌همه از آن‌جایی که فخر رازی در مخالفت با فلاسفه به بهانه‌ی شرح کتاب اشارات ابن سینا آن را قدح می‌کند و سعی دارد فلاسفه را ضایع کند، به میدان می‌آید و شارح کتاب اشارات ابن سینا می‌شود. یا مرحوم آیت الله شعرانی با آن درجه‌ی علمی که آیت الله جوادی و آیت الله حسن‌زاده افتخار شاگردی او را دارند، کتاب «نَفَسُ الْمَهْمُوم» جناب شیخ عباس قمی را ترجمه می‌کند و خود را در موضوعِ شرح وقایع کربلا در مقام صامت قرار می‌دهند و جناب شیخ عباس قمی را در مقام ناطق با این که می‌توانست برعکس باشد.
قرآن مصداق صامت و ناطق را به زیباترین شکل در شخصیت جناب هارون(ع) و حضرت موسی(ع) ترسیم کرده با این که به صراحت قرآن، حضرت هارون(ع) پیامبر بوده‌اند و با حقایق عالم غیب مرتبط‌اند و نور شریعت در قلب آن حضرت متجلی است اما یکی شریعت می‌آورد و یکی با فصاحت خاصی که دارد بدون آن که دینی بیاورد، شارح دین حضرت موسی(ع) می‌گردد و در آوردن دین جدید صامت و خاموش می‌گردد. این موضوعی است که نباید به سرعت از آن عبور کرد، چون در نظام الهی یک فرهنگ است که گاهی قرار بر این است که از اولیاء الهی، یکی بنیان‌گذار شریعت شود و دیگری شارح آن مکتب گردد، با آن‌که هر دو از یک نور بوده‌اند. فراموش نفرمائید که در چنین مواردی شارح باید قلبش از همان جایی نور بگیرد که آن ناطق نور گرفته وگرنه نمی‌تواند شارح باشد چون مبادی سخن را نمی‌شناسد. کسی می‌تواند اسلام را شرح بدهد که قلبش از همان نوری برخوردار باشد که قلب وجود مقدس پیامبر(ص) از آن نور منور شده است. اینجاست که می‌توان گفت اگر دامن شارح قرآن را رها کنید از قرآن هیچ بهره‌ای نمی‌برید و معنی حدیث ثقلین و آن‌همه تأکید پیامبر(ص) که نباید قرآن و عترت از همدیگر جدا شوند، در این دیدگاه روشن می‌گردد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: همیشه و در همه‌ی زمان‌ها چنین است که باید ناطقی و صامتی باشد و تأکید می‌کنند که چاره‌ای جز این نیست. طبق این قاعده باید مقام صامت‌ها را در عصر خود بشناسیم و بدانیم بدون ارتباط با صامت‌های انقلاب اسلامی و نهضت امام خمینی(رض) نمی‌توانیم از انقلاب اسلامی بهره‌ی لازم را نصیب خود بنماییم و نقش صامت‌ها را در تبیین یک فکر کمتر از ناطق‌ها ندانیم. تجربه کرده‌اید که اگر مطالب فلان استاد را از آقایی که کنار اوست بگیرید بیشتر به عمق مطلب می‌رسید تا آن که بحث را از خود صاحب فکر اخذ کنید. نباید گفت مُبدِع اندیشه‌، آن آقا است. متوجه باشید چه کسانی در کنار آن فکر بدون هیچ مقاومتِ قلبی مطلب را تصدیق می‌کنند، این نشان می‌دهد که خداوند آن نور را به قلب این افراد هم انداخته ولذا یکی ناطق شده است و آن‌ها در عین فصاحت، صامت و شارح شده‌اند. کسی می‌تواند شارح خوبی باشد که متن را به خوبی بشناسد. با توجه به این امر مواظب باشید اگر خواستید یک مطلب را خوب بگیرید شارحِ صامت را از دست ندهید؛ آن‌کسی که در رابطه با یک مکتبِ فکری پذیرفته است صامت باشد و رسالت و مسئولیت خود را در آن می‌بیند که صامتِ شارح باشد. خوشا به حال آن‌هایی که به چنین بصیرتی رسیده‌اند که در عین توانایی جهت ارائه‌ی یک اندیشه، پذیرفته‌اند اگر ذهن‌ها‌ را متوجه ناطق زمانه کنند بیشتر به مردم خدمت کرده‌اند. در همین رابطه به دوستان عرض می‌کنم اگر امروزه عقل و قلب مردم این عصر را متوجه اندیشه‌ی امام خمینی و علامه طباطبائی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیهما» بکنیم بیشتر به مردم خدمت کرده‌ایم تا آن‌‌که مردم را متوجه‌ی فکر و اندیشه ی خودمان بنمائیم با فرض این‌که مطالبی هم داشته باشیم که به نظر خودمان سخنان مفیدی باشد، ولی باید از خود پرسید روی هم رفته سعادت جامعه به کدام است؟ امیدوارم راز این سخن حضرت مولی الموحدین(ع) روشن شده باشد که می‌فرماید من و حضرت محمد(ص) یک نور بودیم، آن حضرت ناطق به نطق شریعت شدند و من صامت به مسئولیت تبیین.
بزرگ‌ترین لطفی که خداوند به پیامبر(ص) کرد وجود مقدس امیرالمؤمنین(ع) بود که در عالم تشریع، زبان رسول خدا(ص) را به خوبی می فهمیدند تا آنجایی که خداوند برای دلگرمی رسول خدا(ص) به مردم آن زمان می‌فرماید: «وَإِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِیرٌ»؛(98) اگر بر ضد پیامبر(ص) دست به دست هم دهید خداوند یاور اوست و جبرئیل و صالح‌ترین مؤمنان و ملائکه بعد از آنان، پیشتیبان او هستند. که مفسرین «صالح المؤمنین» را حضرت علی(ع) دانسته‌اند.(99) این نشان می دهد امیرالمؤمنین(ع) در همان افقی که جبرائیل و ملائکه متوجه حقانیت وَحی رسول خدا(ص) هستند، در همان افق متوجه حقانیت وَحی‌اند و عملاً کار به عهده‌ی آن حضرت است که دین را تبیین کنند وگرنه مقصد اصلی دینِ خدا با انبوه برداشت‌هایی که خارج از حقیقتِ وَحی بود گم می‌شد. تاریخ گواه است اگر دین به وسیله‌ی نور امیرالمؤمنین(ع) تبیین نمی‌گشت و آن حضرت در مشکلاتِ خلفا مرجع سؤالات نبودند امروزه نور اسلام از بین مسلمانان بیرون رفته بود.(100)
حضرت امام امیرالمؤمنین(ع) در ادامه می فرمایند: «یَا سَلْمَانُ صَارَ مُحَمَّدٌ الْمُنْذِرَ وَ صِرْتُ أَنَا الْهَادِیَ»؛ ای سلمان حضرت محمد منذر گشت - تا مردم را از خطر انحراف بترساند- و من هادی گشتم - تا خط حرکت به سوی مقصد حقیقی را نشان دهم- سپس از قرآن شاهد می‌آورند که «وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛(101) خداوند خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید: ای پیامبر! تو منذری و هر قومی یک هادی دارد. «فَرَسُولُ اللَّهِ(ص) الْمُنْذِرُ وَ أَنَا الْهَادِی»؛ پس رسول خدا(ص) همان منذر است و من هادی. معلوم است مأموریت رسول خدا(ص) بیشتر انذار بوده تا جامعه راه‌های انحراف را بشناسد ولی مسئولیت هدایت به سوی جنبه‌ی نهایی و کمال اصلی به عهده‌ی اهل البیت(ع) است و در همین رابطه قرآن اجر رسالت رسول خدا(ص) را «مودت فی القربی» قرار داد تا مردم جهت هدایت خود به آن‌ها رجوع کنند.(102) پس از طرح این نکته در آیات مذکور، حضرت علی(ع) آیات سوره‌ی ‌رعد را در ادامه‌ی سخن خود می‌آورند که: «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ كُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ الْكَبِیرُ الْمُتَعال سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»(103) فرمود: ای پیغمبر تو منذری و برای هر قومی یک هادی هست، خدا مشخص می‌کند چه کسی منذر است و چه کسی هادی است که همه‌ی جوانب عالم را می‌داند «اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ»؛ خدا است که می‌داند هر موجود ماده‌ای چه نوعی را حمل می‌کند و از رحم‌ها چه چیزی باید ریخته بشود و چه چیزی باید نگه داشته بشود و همه‌ی عالم نزد خدا اندازه‌هایش مشخص است، عالم به غیب و شهادت، بزرگ و بلند مرتبه است. شما پنهان باشید یا آشکار، در شب کاری بکنید یا در روز، خداوند همه‌ی جوانب زندگی شما را می‌داند، چه کسی آهسته سخن بگوید و چه کسی علنی و آشکار. «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»؛ برای انسان مأمورانی است که پی در پی از پیش رو و پشتِ سر او را از فرمان خدا - «حوادث غیر حتمی»- حفظ می‌کنند. یعنی این‌طور نیست که وجود منذر و هادی در هر قومی برنامه‌ای ساده و اتفاقی باشد، این مکتبی است با حساب و برنامه‌ی خدایی که همه‌ی جوانب را در نظر گرفته است.
«قَالَ فَضَرَبَ(ع) بِیَدِهِ عَلَى أُخْرَى وَ قَالَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الْجَمْعِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النَّشْرِ»؛ سلمان می‌گوید سپس حضرت دستشان را روی آن دستشان زدند و فرمودند: محمد(ص) صاحب جمع گشت و من صاحب نشر شدم. یعنی رسول خدا(ص) حقیقت وَحی را به‌ صورت کلی و جمع گفته‌اند ولی من صاحب نشر شدم تا آن را باز کنم. چون جنس عالم ‌طوری است که نمی‌شود شخصی هم در مقام اجمال باشد و هم در مقام تفصیل. زیرا آن‌کس که در مقام جمع است آنچنان مطالب را در نزد خود دارد که اگر بخواهد بازش کند مطالب از حقیقت جامعیت خارج می شود و انسجام خود را از دست می‌دهد. نمونه‌ی آن ملاصدرا و نظریه‌ی حکمت متعالیه است که با آن‌همه کتاب که نوشت مطالبش در مقام جمع ماند تا آن که دو داماد او یعنی فیض و فیاض آمدند و نظر استادشان را شرح دادند تا عالمان دیگر بتوانند از نظرات ملاصدرا بهره بگیرند. و در همین رابطه می‌گویند اگر شرح منظومه‌ی ملا هادی سبزواری نبود مکتب ملاصدرا دفن می‌شد. با این که ملا هادی سبزواری آدم کمی نیست و در اصلاح نفس خود قدم‌های بلندی برداشته و به بصیرت‌های شایانی رسیده، دانشمندی که در اصفهانِ آن زمان درس‌های لازم را بخواند سپس برود خدمتگذار و خادمی در یکی از مساجد کرمان بشود و بالأخره نبوغی پیدا کند که در اثر آن نبوغ تمام حکمت متعالیه را به صورت شعر در آورد و سال‌های سال بشریت را در آن مسیر مدد برساند آدم کمی نیست. در واقع ملا هادی سبزواری ناشر اندیشه‌ی ملاصدرا است و مفاهیم جامع آن مکتب را باز می‌کند.
از سخن حضرت علی(ع) که حضرت محمد(ص) را صاحب جمع و خود را صاحب نشر معرفی می‌کنند معارف فراوانی می‌توان به‌دست آورد و نشان می‌دهد چنین قاعده‌ای در این دنیا هست که یکی مکتب بیاورد و یکی ناشر و باز کننده‌ی آن مکتب بشود و براساس همین قاعده رسول خدا(ص) فرمودند: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»؛(104) من شهر علم هستم و علی دروازه‌ی آن است هرکس بخواهد وارد شهر شود باید از طریق دروازه‌ی آن وارد شود. چون پس از آن که به نور علی(ع) اسلام تبیین و روشن گشت درک قرآن به صورت جامع ممکن می‌گردد و جامعه می‌تواند از جامعیت قرآن بهره‌مند گردد و معلوم شود چه کسی به حق در مسیر مکتب قدم می‌زند و بهشتی می‌شود و چه کسی به ظاهرِ مکتب چسبیده و از حقیقت آن فاصله دارد و جهنمی است. لذا در ادامه می‌فرماید: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ صَاحِبَ الْجَنَّةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ النَّارِ»؛ محمد صاحب بهشت گشت، و من صاحب جهنم، سپس خودِ حضرت شرح می‌دهند؛ «أَقُولُ لَهَا خُذِی هَذَا وَ ذَرِی هَذَا»؛ من در قیامت به آتش می‌گویم که چه کسی را بگیر و چه کسی را رها کن. اول فرمودند که پیامبر صاحب جنت است. یعنی راه بهشت را نشان می‌دهد. اما مردم باید از جهنّم دور بشوند. یعنی اگر نتوانند مسیر علی(ع) را بروند از جهنّم دور نمی‌شوند و دین‌داری آن‌ها به کارشان نمی‌آید. در روایت داریم: «عَلِیٌّ، صِراطٌ مستقیم»؛(105) علی(ع) صراط مستقیم است. پس کسی‌که پیرو آن حضرت باشد در مسیری قرار می‌گیرد که آن مسیر به بهشت ختم می‌شود یا در مورد آیه‌ی: «وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ»؛(106) و آن‌کس که به عدل امر می‌کند، و او بر صراط مستقیم است. از ابن عباس داریم که رسول خدا(ص) فرمودند؛ «اِنَّهُ عَلِیّ»(107) آن‌کس که بر صراط مستقیم است، علی(ع) است. و نیز در روایت داریم: پیامبر اكرم(ص) فرمودند: «یَا عَلِیُّ إِذَا كَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أَقْعُدُ أَنَا وَ أَنْتَ وَ جَبْرَئِیلُ عَلَى الصِّرَاطِ وَ لَمْ یَجُزْ أَحَدٌ إِلَّا مَنْ كَانَ مَعَهُ‏ كِتَابٌ فِیهِ بَرَاةٌ بِوَلَایَتِكَ»؛(108) یا علی روز قیامت من و تو و جبرئیل بر صراط می نشینیم، هیچ‌كس از آن عبور نخواهد كرد مگر نوشته‏اى داشته باشد كه در آن برات ولایت تو باشد. بر اساس همین حقیقت است که مولی‌الموحدین(ع) می‌فرمایند: من در قیامت به آتش می‌گویم این را بگیر و این را رها کن.
حضرت در ادامه به جناب سلمان و ابوذر می‌فرمایند: «وَ صَارَ مُحَمَّدٌ(ص) صَاحِبَ الرَّجْفَةِ وَ صِرْتُ أَنَا صَاحِبَ الْهَدَّةِ»؛ و محمد(ص) صاحب تکان‌های شدید شد و من صاحب ویران‌کردن و منهدم‌نمودن شدم. ملاحظه کرده‌اید حبوبات که با کاه مخلوط است غربال می‌کنند تا ابتدا کاه و کلوخ‌ها یک طرف و دانه‌ها طرف دیگر جمع شود و با یک تکان کاه و کلوخ ها را برون می‌ریزند. حضرت می‌فرمایند مقام پیامبر(ص) مقام تکان‌دادن جامعه است تا بیدار شوند. اما من مرزها را مشخص می‌کنم تا معلوم شود چه کسی مؤمن است و چه کسی منافق. همان نکته‌ای که در دعای ندبه از قول پیامبر(ص) گوشزد می‌کند که «لَوْ لَا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی‏» ای على! اگر تو نبودى مؤمنین پس از من شناخته نمی‌شدند.
خداوند به حقیقت این خاندان ما را در صراط مستقیمی قرار دهد که به ولایت علی(ع) ختم شود.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»