این سه تا که گفتم یک رمزی مانده است. اما آن رمز را میدانید که چه است؟ خیلی مهم است. مثل اینکه اینجا سیم کشی کنی، چراغهای خیلی اعلاء هم نصب کنی و زحمت بکشی، این سیم کشی در حد اعلاء باشد، نه اتصالی داشته باشد و نه آسیبی، مصالح خیلی خوب بکار بگیری، فقط این فیوز را نزده باشی؛ این فیوز را که بزنی همه روشن میشود. این که دارم میگویم فیوز است.
دستم به دامنتان! فردا نیایید اشکال بگیرید. یاداشت هایی، دو سه شب پیش به من داده شده که یک مقدار بگویی نگویی، از نویسنده آن گلهمند میخواهم بشوم. دیگر خودمانیم تعارف نداریم. بعضی از حرف هایش خیلی متین است ولی بعضی هایش را نفهمیدم که چه میخواهد بگوید. نمیدانم و الله! میگویند: المسلفر کالمجنون شاید آنهایی که مثل من مسافرند آن مطالب در نامه را نمیفهمند! مخصوصا اگر مسافر ترک هم باشد!آنوقت دیگر هیچی! ولی تو را به خدا در یاداشت هایتان مقداری تجدید نظر کنید. بعضی از نامهها ماست و دروازه است، آسمان و ریسمان به هم بافتند! آخر عزیز من هم وقت من گرفته میشود. من هم بیچارهام. مسکینم. وقت خودت هم گرفته میشود. یک مقدار دقت کنید که شما به هدفتان برسید، من هم از یادداشت شما استفاده کنم. من از شما خواهش میکنم که یک مقدار فکر کنید ما کتابهای مشکلی را خواندیم و به لطف خدا فهمیدیم. ولی بعضی از این یادداشتها را نمیفهمم. چه خاکی بر سرم کنم؟ چه کنم؟ شما میگویید چکار کنم؟ نمیدانم چه بگویم! خدا آن شاء الله همه ترکها را هدایت کند، من هم قاطی آنها! یکی بگوید الهی آمین! برای اینکه ترکها هم هدایت بشوند، یک صلوات بفرستید. (صلوات حضار)
حالا ایم رمز را در اختیارتان میگذارم و اینکه اینقدر معطلتان میکنم برای این است که جرات نمیکنم بگویم. بعد از سه مرجله اگر میخواهی زیر خیمه اهل بیت (علیهم السلام) قرار بگیری، باید سراغ صفات عالیه بروی باید صفات عالیه را به دست بیاوری. اهل بیت (علیهم السلام) بلند نظرند. تا کسی صفات عالیه نداشته باشد. اینها زیر خیمه راهش نمیدهند. آقا از سر شب تا صبح نماز بخوان ولی خسیس باش فایده ندارد. حالا جالب است که پول دارد و خست به خرج میدهد. یک وقت هست پول ندارد. فقیر هست حرفی نیست ولی یک وقت خیلی هم پول دارد. ولی به اصطلاح دستش در جیبش نمیرود. حالا میخواهند برای امر خیری قدمی بردارند مثلا یک بیمارستانی و یا هر چیز دیگر میگویند: آقا این قدر هم شما بدهید، میگوید: چراغی که به خانه رواست، بر مسجد حرام است حالا یک حرفی از مادر بزرگش یاد گرفته این حرف را در مقابل قرآن و حدیث قرآن قرار میدهد. وای! این اادم به هیچ جایی نمیرسد. آقا از سر شب تا صبح نماز بخوانی ولی حسودی کنی فایده ندارد. از سر شب تا صبح نماز بخوانی، ولی متکبر هستی، فایده ندارد.
حاج ملا مهدی نراقی و پسرش ملا احمد نراقی، خیلی بزرگ هستند. آقای طباطبائی میفرمودند:: این پدر و پسر را هنوز بما هو حقه مردم نشناختند واقعا هم نشناختند. شما اگر کتاب خزائن او را نگاه کنید، کشکول است. پدرش مشکلات العلوم را نوشته است. این مرحوم حاج ملا احمد گفته که من ملتزم هستم که هر کار پدرم انجام داده و میخواهد انجام بدهد دنبالش بروم. پدرم هر چه بنویسد، من پشتش را بگیرم. پدرش هرچه نوشته ایشان هم شبیهش را نوشته است. من یک وقت شمردم در خزائن نرافی، هفت رقم علم است. یک علمهای عجیبی که اصلا نمیشود گفت. یکی اش را خیلی رمزی نوشته است. یک وقت من خدمت حضرت آیت الله بهاء الدینی عرض کردم که آقا یاد گرفتن آن علم چطور است. فرمودند: از طریق اجدادت بروی، زودتر میرسی. یک عبارت عجیبی فرمودند: از طریق اهل بیت (علیهم السلام) که بروی مشرف میشوی خلاصه این دو تا خیلی بزرگ بودند. در فن اخلاق این دو عالم بی نظیرند. پدر جامع السعادت نوشته است که سه جلد عربی است، پسر معراج السعاده نوشته است.
درباره این مطلب که گفتیم: اگر از سر شب تا صبح، نماز بخوانی و خسیس، بخیل، متکبر باشی، فایده ندارد. یک جملهای حاج ملا مهدی در جامع السعاده دارد. آقا این جمله خیلی بلند و بالاست. گوش بده ببین چه میگوید؟ میفرماید: ان الاخلاق المذمومه فی القلب هی مغارس المعاصی اخلاق ناپسندیده در باطن هر کدام کشتزار یک سری معصیت است اگر متکبر باشی صد تا گناه دیگر هم میکنی. اگر بخیل باشی، هزار تا گناه دیگر کنی. هر کدام از این اخلاق ناپسند یک مرزعه است. فمن لم یطهر قلبه منها لم تتم له الصلاعات الظاهره کسی باطن خود را از اینها پاکیزه نکند، عبادتهای ظاهری او هم به درد نمیخورد. خودمانیم! دیگر چقدر تعارف کنیم! البته نه اینکه اسم این آقا را در بی نمازها بنویسند، نه اینکه او را در بی روزهها بنویسند، اما دیگر اثرات الصلوه معراج المومن(116) شوخی میشود. باید باطنت را پاکیزه کنی تا الصلوه معراج المومن معنا بدهد. میگوید باطنت را که پاک کنی، این اعمالت، تو را به جایی نمیرساند. برای همین است که درجا میزنیم ، دیگر. نمازش را میخواند روزهاش را میگیرد. اما مواظب زبانش نیست.
روایت داریم که خیلی از مردم بواسطه زبانشان وارد جهنم میشوند. یک سیدی در قم بوده است که به او سید سکوت میگفتند. حرف نمیزند. من از حضرت آیت الله آقای بهاء الدینی در مورد ایشان پرسیدم فرمودند که من هشت سالم بود که سید سکوت را دیدم. قبرش هم در 8
صحن است. بزرگان میرفتند پیش ایشان اصلا حرف نمیزد. فقط با اشاره! به این میگفت برو نماز شب بخوان به آن میگفت فلان کار را انجام بده. من به آقای بهاء الدینی عرض کردم که ایشان کرامت هم داشت؟ فرمودند: چون ا تش او بسته بود، چیزی گیرش آمده بود. گفتیم آقا آتش؟! فرمود: زبان، آتش است اگر جلوی این آتش را بگیرد خیلی چیزها گیرتان میآید. البته سکوت هم نه به این معنا که در خانه تان قیافه بگیری و با عیالت حرف نزنی. نه! آن وقت میگویند که این فاطمی آمد و این جوری گفت. نه من از آنها نیستم که جلسه اخلاق بگویم که از داخلش دیوانه بیرون بیاید. نه! در تهران یک جلسه اخلاقی بود که میگفتند سالی یک دیوانه بیرون میدهد.
پس ایشان میفرماید که اگر باطنت را درست نکنی، این اعمال ظاهری تو را پرواز نمیدهد. یک چیز دیگر میخواهم برایتان بگویم ولی از خدا خجالت میکشم. خدایا من را ببخش! به خاطر اینها دارم میگویم. آن شاء الله که خدا من را میبخشد. حضرت آیت الله جمال السالکین میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(117) در این رابطه یک مطلبی دارد. میفرماید: نماز گزار! تو ین بدنت قشر بر یک حقیقتی است. حالا نام آن حقیقت را روح میگذاری، بگذار! نفس میگذاری بگذار! ما غیر از این جسم یک
7یز دیگر هم هستیم. به فضل الهی اصلاع دارم که مرده هزار سال پیش میآید، حرف میزند، بر میگردد و میرود. بله لباس هم میپوشی قشر بر این بدن است. لباس میپوشم که بدنم پوشیده شود. پس لباس میشود که چه؟ میشود قشر قشر! این بدن قشر آن حقیقت است. لباست هم میشود قشر بدن. پس لباس میشود قشر قشر. آمیرزا جواد آقا میفرماید اگر لباست متنجس شود، قشر قشرت متنجس شود و نمازت باطل است. آنوقت اگر جان تو متنجس شود، نمازت باطل است؟ ای داد بیداد! درون را پاک نکردیم. این درون را یک آب و جارو کنیم. یکی از بزرگان میفرماید اگر یک سلطانی میخواهد یک جایی برود و نزول اجلال کند، بهد میگوید: آقا بفرمائید: این دلت را آب و جارو کن، بعد نماز را شروع کن! یک چند دقیقه مانده به نماز بگو پروردگارا! تو خودت میدانی که یک وقت زبانم را به حال خودش گذاشتم، یک وقت جواب تند و پدر و مادرم دادم. یم وقت فریاد به سر زنم کشیدم. یک وقت روزگار را بر شوهرم تلخ کردم واز بعض حقوق تو کوتاهی کردم. تو همه را میدانی. خایا را مرا ببخش! میخواهم با تو حرف بزنم. اینها را از ته دل بگو. بعد بگو الله اکبر! وارد نماز بشو ببین چه میبینی! از ته دل بگوییها، از گلو به بالایت نمیگویی بعد هم فریاد بیایی بگویی که من گفتم و نشد.
یک وقت به یک جوانی در تهران دستور العملی دارم که برو این کار را بکن. گفتم که عوامانه نکنها. از ته دل بکن. رفته بود و عوامانه انجام داده بود. فردا آمد گفت حاج آقا هیچی نشد. گفتم چه میخواستی بشود؟ فکر کردی شق القمر کردی؟ میخواست دو تا ملک نازل بشود و بگویند امری نداری؟ عجب حرفی هستها! بگو پروردگارا! آمدم به در خانه ات خودت مرا ببخش.
حضرت مجتبی سلام الله علیه به همه مان یاد داده است. حضرت به در مسجد که میرسیدند، میایستادند و میفرمودند: الهی ضیفک ببابک(118) خدایا مهمانت بر در خانه ات ایستاده است. و قد امرت المحسن آن یتجاوز عن المسی خودت گفتی که از سر گنهکاران و از تقصیر ایشان بگذرند. حالا آمدم پس بگذر! اینها را میگفت و بعد هم وارد مسجد میشد. اگر آن صفات عالیه را بدست نیاوردی به جایی نمیرسی! این بحث را دیگر تکرار نمیکنمها. این بار اول و آخر است دیگر اگر صد دفعه دیگر هم بیایم اصفهان دیگر نمیگویم! به قول عربها الاول و الاخر. این رمز را ببینید. اگر بروی آسمان بیایی روی زمین تا بلند نظر نباشی و مرد باشی و چوانمرد نباشی و در کل دنبال صفات اخلاقی نروی به جایی نمیرسی. نماز میخواند روزه میگیرد. اما تا یک نفر را میبیند که یک پیراهن تو تنش کرده است میگوید از کجا آورده؟ به تو چه از کجا آورده! سرت را بینداز پایین بندگیترا بکن! تجسس در کارهای مردم نکن! در ادارهای رفته و حالا یک نفر میخواهد که یک سرو گردن از او بالاتر باشد میگوید: ایشان مساله دارند. حالا خودش اینقدر مساله دارد که دارد میشود توضیح المسائل! حالا ممکن است ما یک آدم مساله داری هم داشته باشیم، نمیگویم نداریم بالاخره داریم که نباید سر کار اینجوری باشد. اما این طور هم نیست که هر کس یک ذره بالا برود مساله دار بشود.
میگویند یک وقت یکی خانه کسی رفت و برایش عسل آوردند. همان لحظه شروع کرد به خوردن عسلها. صاحب خانه پیش خودش گفت که خب حالا یک قاشق میخورد، دلش را میزند و میآید کنار. دیدنه، ادامه داد. بعد دید ته ظرف دیگر یواش یواش پیداست. گفا آقا اطبا میگویند: عسل بسسیار خوردن، دل را میسوازند. او هم گفت: اگر دل شما را نسوازند، دل ما را نمیسوازند.
خلاصه باید صفات رزیله راطلاق بدهی و به جای آن صفات فضیلت را بگذاری. حالا یک چیزی هم میخواهم بگویم میترسم باور نکنید! باور میکنید بگویم؟
یک وقتی جوانی بود مهمانی داشت. سربسته میگویم چون چارهای ندارم. آمده بود که برای مهمان صحبانه ببرد. دیده بود که صورت برزخی مهمان آشکار شده است. حالا عذر شرعی دارم که بگویم چه صورتی میدیده است. خلاصه جوان دیده بود کهاین مهمان نیست و یک چیز دیگر است که از آنجا نشسته است. ترسیده بود فلذا این حالت از او برگشته بود. به همین راحتی! چون این چیزها مانند برق فوری است.
مرحوم آیت الله آقا سید محمد تقی خوانساری مرد بزرگی بوده است. ایشان و آیت الله آقا سید احمد خوانساری و مرحوم آقا در فلسفه شاگرد میرزا علی اکبر حکیم یزدی بودند. میرزا علی اکبر در فلسفه ید طولانی داشته است. اگر خروج از موضوع نبود، برای شما توضیح میدادم. من آثارش را به فضل الله و کرمه دیدم. خلاصه در صف جماعت ایشان یک پیر مردی بوده که چشم او باز شده بود و صورت برزخی یک نفر را دیده بود. صفوف جماعت به هم ریخته بود و خیال کردند که آن پیرمرد دیوانه شده است. گفتند عموجان! چرا اینجوری کردی؟ آقا سید محمد فهمیده بود که این چشمش باز شده است. به او اشاره کرده بود که هیچی نگو! پیرمرد را برده بود و سه روز در سردابش نگه داشته بود. از او پذیرایی کرده بود. گفته بود: دیگر دمنزن! آدم هر چیزی را که نمیگوید.
اینها که لو میدهند، گاهی از روی سادگی است وگرنه آدم عاقل که نمیآید بگوید. مثل بچه که هزار تومانی را نشان میدهد و دزد هم میآید از او میگیرد. این سادگی است. گاهی اگر چیزی شانت دادند که نباید بخشنامه کنی.
خلاصه این جوان دیده بود که مهمان یک چیز دیگری است. برگشته بود دوباره رفته بود دیده بود آن رفیقش مثل اول است، به او هم چیزی نگفته بود. این خبر را برای یکی از اولیا خدا آوردند. ایشان فرموده بودند: این جوان که صورت واقعی را دیده است آدم فوق العادهای نیست که بگویم مثلا شب تا صبح نماز میخواند بلکه اوواجبات را بجا میآورد، حرام هم نمیکند و جوان صادقی است. هر کسی هست صفات عالیه دارد. فرستادند تحقیق کردند و دیدند که بله این جوان صفات عالیه دارد و در اثر ا: صفات عالیه صورت برزخی آن شخص را دیده بود. یک عده خیال میکنند که اسلام همان ظواهر است. تصور کردی اگر نافه ات رابخوانی و دستت را پایین بیندازی و یک عصر هم از آن عطرهای تند بزنی - چون یک عطرهایی است که اگر ده دفعه هم لیاست را بشویی، نمیرود - و صبحکم الله و مساکم الله و اینها را بگویی دیگر تمام است؟! نخیر! گردوی بی مغز را نمیتوان در دامن بچه جهار ساله بگذاری. حالا امتحان کن! یک گردو را برو در بیاور و مغزش را میل کن بعد با چسب بچسبان و بده به آقازاده چهار ساله که شرح تجرید و اسفار هم نخوانده است، چه میکند؟ جیغ میزند و فریادش بلند میشود و میگوید که این چیست به من دادی؟ حالا من نادان میخواهم نافله بی مغز و نماز بی مغز را بگذارم به حساب رب الاعلی. توقع به من خیلی بالاست. میخواهم یک شبه آخوند ملا حسینقلی بشوم. میخواهم یک شبه حاج شیخ جعفر شوشتری بشوم. مگر میشود؟ جان مطلب را به شما گفتم. خدایا خودت کمکن کن! اینها هم مرا دعا کنند و روز قیامت هم شفاعتم کنند. دیگر به قول عربها ولا ینباک مثل خبیر دیگر من مرده و شما زنده بدانید که کسی به این واضحی به شما نخواهد گفت. با خونم، با جانم، به شما گفتم.
جمع بندی مطلب این است که برای نیل به معارف عالیه، اگر صفات عالیه نداشته باشی، زیر خیمه اهل بیت (علیهم السلام) جایت نمیدهند. اینقدر بدان و ا گاه باش که باید جوانمرد و بلند نظر باشی. آدم تنگ نظر به هیچ جا نمیرسد. خودش را بکشد. برو صد تا نماز جعفر طیار بخوان! به هیچ جا نمیرسی. آدم تنگ و نظر و بخیل به جای نمیرسد. خب سخن دراز نشود.