تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

توبه، شرط اول است‏

یک عارف وارسته، یک بزرگوار صاحب کرامت در تهران بود که علما پیش ایشان می‏رفتند وبه خاک می‏افتادند. می‏گفتند تو را به خدا نگاه کن ببین باطن من چیست؟ نگاه می‏کرد و حرف هایی می‏زد که عجیب بود. از عظمت ایشان یک مورد فقط به شمامی گویم. یک کسی از شاگردانش می‏گفت که داشتم می‏رفتم پیش ایشان. سر بازار یک زنی که آرایش کرده بود و من هم جوان بودم و اینها... نظرم را گرفت. نگاه کردم. این نگاه اصلا تیر شیطان است دیگر. النظر سهم من سهام ابلیس(115) نگاه تیری از تیرهای شیطان است. پناه بر خدا! خلاصه می‏گوید که او در نظر من جا گرفت و گفت.

ز دست دیده و دل هر دو فریاد - هر آنچه دیده بیند دل کند یاد ‏

رفتیم و پیش آقا نشستیم. گفتم: آقا! یک نظری بفرمایید فرمودند: تا این زن خوشگل با توهست کاری برایت نمی‏توانم بکنم. می‏گوید خجالت کشیدم و رفتم به یک گوشه و به سجده افتادم. گفتم خدایا! به عزت و جلالت این صورت را ازباطن من محو کن خیلی حرف است‏ها! آدم یک چیزی ببیند چهل سال فراموش نمی‏کند ولی خدا بر هر امری قادر است. گفتم تو را به فاطمه زهراء غلط کردم! این صورت را بیرون بیاور! می‏گوید: صورت زن یادم رفت به محض اینکه آن صورتاز ذهنم رفت، ضیخ گفت: پاشو بیا! زن رفت یک همچنین آدمی بوده است. می‏خواهیم برایتان مثال بیاوریم که تا توبه نکنید نمی‏توانید پیش بروید.
حالا در زمان ایشان‏ء کارمند اداره‏ای بود. خب زمان رژیم منحوس بود دیگر. این در یک ادراه‏ای کارمند بایگانی بود. یک پرونده خطرناکی بوده است. یک وقت به این آقای کارمند بایگانی می‏گویند که فلان پرونده را بیاورید. می‏آید می‏بیند نیست. می‏آید به رئیس می‏گوید آقا نیست. می‏گوید برو بین مثلا اتاق معاون نیست؟ می‏رود می‏بیند نیست! برو ببین کجاست؟ خلاصه هر چی می‏گردند که پرونده را پیدا کنند نمی‏شود. بالاخره رئیس ادراره می‏گوید: چقد گرفتی و این پرونده را از بین بردی این هم می‏گوید: والله، بالله، به پیر، به پیغمبر من خبر ندارم. خلاصه می‏گویند که یک هفته به تو مهلت می‏دهیم، که اگر پیدا شد، که شد، نشد، خلاصه صحبت زندان ابد یا اعلام و اینهاست. این می‏گوید بیرون آمدم و گفتم که به من یکی دو هفته محض رضای خدا مرخصی بدهید. بچه هایم را به این زودی بی سرپرست نکنید. خب زمان شاه بوده است. می‏گوید پیش این عارفی که ذکر او را گفتم می‏آید و او را هم اصلا به عمرش ندیده بود. ایشان هم یک ختمی به او یاد می‏دهد. می‏گوید: ختم را خواندیم و تمام شد اما دیدم فرجی حاصل نشد. از بیچارگی رفتم در کوچه. دیدم آن عارف هم هست و یک پیر مردی هم دارد می‏آید. همین عارفی ذکر خیرش را کردم و به من آن ختم را گفته بود که بخوانم، به من آن پیر مردی را که در کوچه بود، نشان داد و گفت: آن که دارد می‏رود را ببین! دوای درد شما دست ایشان است.
حالا آن پیر مرد چه کسی بوده است؟ اسمش را بگویم عیب ندارد. چه اشکالی دارد؟ مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط رضوان الله علیه بزرگان پیش ایشان می‏رفتند. ایشان چشم برزخی داشت. خیلی چشمش باز بود. در این خانه خدا، خدا را شاهد می‏گیرم که از شماها مضایقه ندارم. کی از شما بهتر؟ ولی بعضی از حالات شیخ رجبعلی را اگر بی مقدمه بگوییم، درد سر دست می‏شود. این را که درام می‏گویم، از خرده ریزش هایش است. ایشان مرد خیلی بزرگی بود. اهل بیت (علیهم السلام) دامنش را پر کرده بودند . ماتا حالا خوب دور و بر اهل بیت (علیهم السلام) نرفتیم. باید خوب برویم.
خلاصه می‏گوید: حالا ما اصلا این پیر مرد را ندیده بودیم که چه کسی بود. این هم معما بود. می‏گوید رفتم به ایشان رسیدم و گفتم: حاج شیخ! سلام علیکم ما گرفتاریم تا گقتن گرفتاریم، گفت: تو چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و یک سر به او نزدی، می‏خواهی گرفتار نشوی؟! ما دیدیم که این آقا تاریخ فوت شوهر خواهر را از من بهتر می‏داند. گفتم چه کنم؟ گفت: تا دل آن خواهرت را به دست نیاوردی کار درست نمی‏شود، برو دلش را بدست بیاور! به خانه خواهرم رفتم. تا خواهرم با چند تا بچه پریشان که پشت سرش بود مرا دید، گفت: عجب برادری! چهار سال است شوهر من مرده کجایی تو گریه‏ام گرفت. خواهرم گریه کرد. بچه‏ها گریه کردند. رفتم آنهایی را یکی یکی گرفتم و به پایشان افتادم که شما رابه خدا قسم من را حلال کنید. رفتم از سر کوچه یک تحفه هم خریدم و آمدم به آنها دادم. می‏گوید: فردا رفتیم دیدیم پرونده در همان قفسه هاست. هیچ جا هم نرفته بود. خدا می‏خواسته که گوش ما را بپیچاند. توجه کردید! حالا آن آدم خوبی بوده است که خدا یک گوش مالی به او داده است، بعضا میشود که آن هم نیست. از گناه بترسید! آن شاء الله هممه مان از گناه بترسیم . خدایا! به حق حضرت زهرا (علیهم السلام) توفیق بده که گناه نکنیم. پس اول ترک گناه و توبه است.