تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

عزت‏

عالمی در تهران بود می‏گفت. عزت الله را نمی‏شود از کسی گرفت. اینهایی که گاهی از انسانها گرفته می‏شود عزت الله نبود، یک چیز ظاهری بوده است. آخر می‏شود جمال، برای انسان عزت بیاورد؟! ماشین عزت بیاورد؟ یک چیزی بدست بیاور که نتوانند از تو بگیرند.
باز هم بر می‏گردیم به این سخن که وحشت هر کس به نسبت خودش است. می‏دانید چرا این قدر این مطلب را تکرار کردم؟ برای اینکه قضیه‏ای را می‏خواهم برایتان بگویم. خدا به حق امام زمان (علیه السلام)، علمای ربانی و بزرگان را برای ما نگهدارد. رهبر عزیزمان را حفظ کند. باید قدر دان باشیم.
یک لحظه زندگی این بزرگان، معادل پانصد سال دیگران است. هر چه اینها عمر داشته باشند خوب است. یک روایتی دیدم می‏گوید که شیطان برای هیچ امری به اندازه مردن یک فقیه خوشحال نمی‏شود. همه کافر بشوند، برای شیطان مثل این است سرنوشت یک کسی را عوض کند. من از مرحوم حضرت آیت الله العظمی اراکی(142) مطلبی را نقل می‏کنم؛ و به رسمیت هم نقل می‏کنم. می‏دانید چرا؟ چون من از ایشان کتبا اجازه روایت دارم. این هم افتخاره بنده است. البته اجازه روایت و این حرفها، دیگه مرده و رفته؛ برای این حرف‏ها، مجلس فاتحه گذاشت. حواستان جمع باشد. بعضی حرف‏ها را نمی‏خواهم بگویم. فقط بدانید و آگاه باشید که هر سخنی و هر جزوه‏ای از شما دلبری نکند. یک قدری مشکل پسند باشید.
کفش یک کسی را می‏دزدند، وحشت می‏کند.کسی یک صد تومنی گم می‏کند، وحشت می‏کند. یکی اگر از نسبش فوت بشود، وحشت می‏کند. یکی نماز شبش کم رنگ بشود، وحشت می‏کند. فوت شدن که سهل است. یکی نمازش قضا بشود، یا اصلا در عمرش نماز نخواند ککش هم نمی‏گزد.
آن شاء الله اینها راضایع نکنید که می‏دانم ضایع نمی‏کنید. حیف است. ما به این امید این حرف‏ها را به شما می‏زنیم، که بعد از مرگ یادی از ما بکند.

مگر صاحبدلی روزی به رحمت - کند در حق درویشان دعایی ‏

والا گفتنی زیاد است. از حالا بنشینید تا صبح برایتان می‏گویم.
اینقدر حرف است که تمام نمی‏شود. ام این حرف‏ها را انتخاب می‏کنم که آن شاء الله باقیات الصالحات بشود. ذخیره قبرستان بشود.
مثال برای اینکه وحشت هر کس نسبت به خودش است. ایشان فرمودند که مرحوم جمال السالکین آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی نماز صبح را در منزلش می‏خواندند و دو سه تا از اون خواص و محرم‏ها می‏رفتند و نماز صبح را با ایشان می‏خواندند.
البته راجع به نماز صبح میرزا جواد آقا چیزی شنیدم که آن را هم الحاق می‏کنم. نماز صبح میرزا جواد آقا اینقدر طول می‏کشد که قنوتش تا ده دقیقه به طلوع آفتاب طول می‏کشید. ایشان سلام نماز را که می‏داد دیگر آفتاب کم کم در حال طلوع کردن بود! خیلی مهم است. شما جوان‏ها می‏توانید عمل کنید؟ عوامانه برخورد نکنید. اگر با باطنتان برخورد کنید، برایتان دریاست.
در روایت آمده است که میزان ثواب نماز، به میزان طول قنوت است. هر چه قنوتت را طول بدهی، ثوابش بیشتر است. ایشان در قنوتشان هم گاهی یک چیزهایی می‏گفته‏اند که چیزی شنیده‏ام، ولی چون یقین ندارم که چه کسی گفته است، گذاشتم تا یقین حاصل بشود.
خلاصه! یک عده قلیلی بودند که با ایشان نماز می‏خواندند. یک شاگردی داشته‏اند که سید و اهل یزد هم بوده است. این سید هم از کسانی بوده که خودش بلند می‏شده و نماز شب می‏خوانده است؛ بعد می‏رفته و نماز صبح را با ایشان می‏خوانده است.
خدایا! من را ببخش. ما حرف چه کسانی را می‏زنیم؟ مردند و رفتند گفت: گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت‏
فقط یک کمی از این‏ها مانده‏ها است؛ بله! این‏ها نماز شب مب خواندند و می‏رفتند. البته آماده بودند؛ ممتاز بودند. یکی یکی، سوا شده بودند. شما خیال می‏کنید هر کس می‏تواند پیش میرزا جواد آقا برود؟ اینها آدمهایی بودند که آنچنان را آنچنان‏تر می‏کنند. اما اگر اهلیت داشته باشد، نور می‏گیرد.
میرزا جواد آقا، شاگرد ملا حسینقلی همدانی بوده‏اند. ملا حسینقلی همدانی کسی بوده که این مطلب گفتنش آسان است ولی وقتی می‏خواهم بگویم بدنم می‏لرزد. ملا حسینقلی همدانی سیصد نفر صاحب کرامت، تربیت کرده است. خیلی حرف است‏ها. یک مدرسه‏ای دو، سه تا شاگرد ممتاز داشته باشد، یا مثلا چند تا از شاگردانش در کنکور قبول بشوند، اسم در می‏آورد و مشهور می‏شود، اسمش به روزنامه می‏دهند و افتخار می‏کنند؛ آدم سازی شوخی نیست. خراب کردن خیلی آسان است. اما ساختن مشکل است. آخوند ملا حسینقلی سیصد صاحب کرامت تربیت کرده بود. مرد عجیبی بوده است. گاهی یک نگاه به کسی می‏کرد، طرف زیر و رو می‏شد. ایشان میرزا جواد آقا تبریزی را ساخته بود.
در عراق یک نفر بود که به او می‏گفتند عبدفرار عرب‏ها در اسم گذاشتن هیچ مبالاتی ندارند، هر اسمی را بر روی فرزندانشان می‏گذارند. اسم این شخص عبدفراز، یعنی بنده فراری بود. او کسی بود که سیصد نفر مسلح دنبالش را می‏رفتند وقتی راه می‏رفت، حکومت عراق از او می‏ترسید. در صحن -العیاذبالله - با چکمه می‏رفت و خادم‏ها هم جرات نداشتند، حرف بزنند. نقل می‏کنند یک روزی آخوند ملا حسینقلی همدانی با بعضی از شاگردان گوشه صحن حضرت نشسته بودند. دیدند عبدفرار وارد حرم شدت با سیصد تا از آن دار و دسته‏اش. اینها وقتی می‏آیند رد بشوند یک دفعه شیخ با یک لحن تحقیرآمیز می‏فرماید: بچه جان بیا! آدمی که حکومت، از او می‏ترسد، شاگردها می‏گویند، دیگر به قول معروف، دل توی دل ما نبود. این هم یک هیکلی دارد مثل دیوار. رو کرد این طرف که این شخص چی به من می‏گوید که بچه جان بیا. دید یک پیر مردی پوست و استخوان آنجا نشسته است. آمد ایستاد، گفت: آقا کارت چیه؟ گفت: اسمت چیه؟ جواب داد: عبدفرار گفت: نعم، فررت من الله‏ام من الرسول؟ این چه اسمی است؟ از خدا فرار کردی یا از پیغبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ؟ این شخص شروع کرد به لرزیدن. اینها هم زیر بغل هایش را گرفتند، یک تبی کرد و از دنیا رفت.
اما در جلسه همین مرحوم حسینقلی همدانی بعضی‏ها می‏رفتند و قساوت پیدا می‏کردند. آدم باید اهلیت داشته باشد. گفت:

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست - در باغ لاله روید و در شوره زار خس ‏

میرزا جواد آقا عده‏ای خاص که این‏ها نماز شب می‏خواندند جزء شاگردان ایشان بودند. بنده چند تا از شاگردانش را دیدم. یکی حاج آقا حسین فاطمی بود. حاج آقا حسین فاطمی، مرد خیلی بزرگی بود. سید یزدی هم نماز شبش را می‏خواند و به نماز صبح آمیرزا جواد آقا می‏رفت.
حالا بعضی از قسمت هایش را مجبورم که حذف کنم، به من نگویید که چرا بعضی چیزها چیزها را نمی‏گویی. اگر بعضی چیزها را بگویم جوان ترها، شب دیر خوابشان می‏برد. آن وقت من مدیون می‏شوم. باور کنید. به مقداری می‏گویم که مزاحم خوابتان نباشد. بنابراین خیلی بی تعارف دارم می‏گویم که بعضی مطلب را سانسور می‏کنم.
خلاصه یک شب که بیدار می‏شود تا نماز شبش را بخواند، تا بر حسب عادت به نماز صبح آمیرزا جواد آقا برود، می‏بیند که هیات منزلش عوض شده است. عجب! می‏بیند که دو تا اتاق وسط حیاط ساخته شده است. ای خدا من دیوانه شدم؟ خواب می‏بینم؟ آخه دو تا اتاق انسان اگر بخواهد بسازد، شش هفت ماه طول می‏کشد، بنا بیاید، مصالح می‏خواهد. این چه جور ساخته شده است؟ حالا اتاق نبودها، علی الحساب بگویم که مطلب خراب نشود، قضیه مکاشفه بوده است. مکاشفه این است که خداوند به بنده خودش یک چیزی را در یک قالبی نشان می‏دهد. آخر دیگرما هالش نیستیم. که بدانیم. ولی مکاشفه حرف درستی است و مکاشفه اگر یادتان باشد، در جای خودش گفتم که بعضی از آدم‏ها، که معارف را نخوانده‏اند، از این کلمه مکاشه، وحشت می‏کنند. البته اگر کشف، ناصحیح باشد، کشف شیطانی است و گناه است. آن را نمی‏خواهم بگویم، اما بدانید که اگر کشف صحیح باشد، با برهان هیچ فرقی ندارد. الا بالظهور و الخفاء. صاحب برهان می‏داند و صاحب کشف می‏بیند. انسان اگر مهذب باشد، برهان منجر به کشف می‏شود. ما در مباحث خودمان بفضل الله و کرمه ثابت کردیم صاحب برهان اگرآدم طنبلی باشد راه برهان و راه کشف دو راه متوازی اند با هم می‏روند اما صاحب برهان اگر مهذب بشود این‏ها در طول هم قرار می‏گیرند برهان منجر میشود به کشف. از موضوع خارج می‏شویم اگر بخواهیم این را بحث کنیم.
آیا خدا برای تفهیم یک مطلب به بنده خودش قادر نیست صورتی بیافریند؟ قبول ندارید که: ان الله علی کل شی‏ء قدیر اگر خدا بخواهد مطلبی را به کسی برساند یک صورتی می‏سازد و این هم هیچ کاری ندارد. این‏ها برای خدا چیزی نیست. خلاصه مکاشفه بوده است ولی برای سید اولین بار بوده است.
وقتی می‏گویم که وحشت هر کسی نسبت به خودش است، این را می‏خواهم بگویم قبل از این که قضیه سید را به آخر برسانم، مثال می‏زنم. الان فرض کند در تاریکی هستیم. یک نفر یک مرتبه در آن تاریکی یک دستی به دستش می‏خورد. وشت می‏کند. نمی‏داند این شخص یک سارق است، جانی است؟ در تاریکی است فلذا وحشت می‏کند. حالا این شخص که دست او را تاریکی گرفته است، و او وحشت کرده است، در روشنایی نگاه می‏کند می‏بیند که یک در گرانبها در دستش گذاشتند. هر دو وحشت کردند. اما این وحشت کجا و آن وحشت کجا؟ بعضی از اولیاء در اول کار، در تاریکی - شرحش مفصل است - یک چیزی در دستشان می‏گذارند. اول وحشتمی کنند، اما بعد به آن‏ها گفته می‏شود که نترس بابا! بگیر این در برای خودت هست.
این سید همینطور شده بود. اول با خودش گفته بود که آخر این اتاق در حیاط من چگونه امکان دارد ساخته شده باشد؟! من نمی‏دانم نکند دیوانه شدم؟ خوابم یا بیدارم؟ خلاصه نفهمید. بعد دید یکی از دوستانشکهاهل تهران بوده، در آن اتاق، دراز کشیده است. دو سه نفردور و برش هستند. این قسمت را مجبورم قیچی کنم. خلاصه به آن دو سه نفر گفت که اینشخص، دوست من است. اما آن چند نفر جوابی ندادند. گفت اینقدر التماس کردم که بابا این دوست من است. گفتند تو دخالت نکن! واقعا ماها بودیم، اصلا دیوانه می‏شدیم. غش می‏کردیم. اما این شخص خیلی قوی بوده است. بالاخره باز هم می‏گوید: گفتم خدایا! کی صبح می‏شود تا بروم به میرزا جواد آقا بگویم. می‏گوید آنقدر وحشت من را برداشت که نماز شبم را ایدم رفت بخوانم.
برای آنها اینکه نماز شب یادشان برود، خیلی است‏ها. نه مثل ما که نماز ظهر و عصر را هم زور می‏خوانیم. آنها نماز شبشان قضا بشود، برایشان وحشت است.
می‏گوید نماز شبم قضا شد. دیگر لحظه شماری می‏کردم تا اینکه صبح شد، من هم دویدم و در خانه رفتم. تا آمدم در را بزنم، آقا هنوز از راه نرسیده بودند، که فرمودند: سید! چه خیرته! یک دستی به سرت کشیدند که اینقدر ترس ندارد می‏گوید حالا ما خودمان را آماده کرده بودیم که مثلا بگوییم اتاقی بود و آقا بگویند نخیر! ما بگوییم قسم به خدا بوده است.. دیدیم آقا هم را می‏دانند. آقا فرمودند الان که بروی اتاقی در کار نیست. این مناظر و صحنه‏ها که مشاهده کردی، مکاشفه بوده است. پرسیدم! آقا داستان دوستم چه بوده است؟ آقا فرمودند: دوستت ربا خوار بوده است. که در آن لحظه، خداوند متعال، جان دادنش رو به تو نشان داده است. سید می‏گوید نماز صبح را که خواندیم رفتیم و دیددیم که نه اتاقی دهست و نه کسی هست.
نترسید از خدا! من از آنهایی نیستم که بین خدا و بنده او جدایی ببندازم. سبک من نیست. ما بنده خداییم همه امان. خدا مهربان است.
اما به قول آیت الله بهاء الدینی می‏فرمودند: آنها خیلی مهربانند ولی ما هم باید خودمون ار لوس کنیم؟ فقط این یادتان باشد. بله خدا از مادر هم مهربان‏تر است، از پدر مهربان‏تر است.
روایت داریم که روز قیامت، حضرت سید انبیاء می‏گوید: خدایا! حساب دوستان اهل بین مرا به من واگذار کن! می‏خواهم آبروی اینها نرود. خطاب می‏رسد که عزیز من! من هم آبروی این‏ها را دوست دارم. نمی‏گذارم آبرویشان برود اصلا نی گذارند که حساب ما قاطی با حساب‏های دیگر بشود. مگر جامعه کبیره نخواندند؟ ان الکم ایات هذا الخلق(143) بازگشت مردم به سوی شماست. ثم آن علینا حسابهم(144) حساب شما با ماست. این‏ها اینقدر مهربونند!
شما اگر الان خارج از کشور بروی، نه جائی را بلدی و نه کسی را می‏شناسی، حالا آنجا یک آدم مهربان باشد که تو را در فرودگاه تحویل بگیرد. چقدر ممنون می‏شود؟ چون محشر محشر است، هیچ کس، هیچ کس را نمی‏شناسد(145) ایم دستگاه آنقدر مهربان است که حساب تورا گذاشتند که ابی عبدالله (علیه السلام) حسابرسی کند. حساب ما با این هاست.