و اما آن فرازی که بحث از آن استخراج میشود هر چند به ظاهر ساده است، ولی خیلی عمیق است؛ که زائر عرضه دارد: السلام علی المستقربین فی امر الله(50) این سخن معصوم است مثل قرآن است. چون که زیارت جامعه کبیره بالقطع و الیقین از معصوم است. یقین حاصل شده الحمدالله. پس مثل قرآن است. ظاهر دارد، مراتب دارد، پس حالا یک مرتبهاش این جا مطرح میشود که همان مراتب ولایت است. السلام علی المستقربین فی امرالله سلام بر آن عزیزان خدا که مستقر بودند در امر خدا یعنی چی؟ یک وقت در یک نسخهای دیدم، که نسخه بدل هم ورده. میگوید: بعضیها خواندند: السلام علی المستوفرین فی امرالله که آن نسخه بدل است، حالا خدا میداند ولی در دل نمینشیند. همان مستقرین درست است. حالا اسقرار در امر خدا، معانی عدیده دارد. میتواند یک معنای ظاهری و یک معنای اجتماعی و یک بعد روحی داشته باشد. بعد ظاهری و بعد اجتماعی اش را رها میکنیم و فقط صرفا بعد روحی اش را عرض میکنم.
یک مقدمهای لازم است تا ما تدریجا به این فراز برسیم و ببینیم که استقرار فی امرالله یعنی چی؟ و مراتب ولایت یعنی چی؟ اهل عرفان اصلاحاتی دارند. بنده هیچ وقت مقید نیستم که از اصطلاحات آنها خارج نشوم یا که استفاده بکنم یا نکنم. نه این طور نیست. بعضیها مقید هستند ولی من مقید نیستم بلکه خیلی با حریت برخورد کنیم. یعنی هر جا که دیدم یک اصطلاحی دارند و پخته و مرتب است، استفاده میکنیم اگر دیدم، اصطلاحی است که میتوانیم از لسان روایات، چیزی جایگزین آن بکنیم، آن اصطلاح را حتی الامکان از بین میبریم. گاهی هم هست که بعضی از بزرگان برای بیان یک مطلب یک چیزی دارند که خاص است دیگر آن باید گفته شود. حالا میخواهم بگویم حدیثی داریم راجع به نوافل است. که حدیث معتبر است. شیعه و سنی نقل کرده است. میفرماید بنده من وقتی با نوافل به من تقرب جوید، من او را دوست دارم. فاذا احببته(51) وقتی او را دوست داشتم کنت سمعه الذی یسمع به به گوش آن بنده میشوم که با آن میشنود. یعنی این قدر به او قدرت میدهد. و بصره الذی یبصربه. چشم آن بنده میشوم که با آن میبیند. که در لسان اهل عرفان رسیدن به این مرتبه را مرتبه قرب نوافل میگویند. این اسم گذار محض است. مثلا اسم یک خیابانی را به نام یک شاعری کردند. مثلا خیابان فردوسی میگویند. شما آن جا میروید که پسرخالتون را ببینید پدر بزرگتان را ببینید. اما کار با فردوسی نداریم فقط اسم خیابان فردوسی است. در عرفان در مبحث قرب نوافل، صحبت نافله نیست بلکه فقط صرف اسم گذاری است. یعنی این اصطلاحی است که به کسی که او به مرتبهای رسیده که چشم و گوش او باز شده اشاره میکند. و این خودش مرتبهای از ولایت است.
یک وقت میبینید کسی به حدی میرسد که خانواده متعال چشمش را باز کند، گوشش را باز میکند، اصلا پرده دیوار برای او هیچ معنا ندارد. یک حکایت برایتان میگویم که اگر این مصادیق را نگوییم و تطبیق نکنیم، مبحث ناقص میشود.
چشم و گوش باز شدن، یک وقت بحث امکانش هست و یک وقت بحث و قوعش. بحث امکانش بحثی مفروع عنه است؛ ثابت شده است. اصلا حرف نزنید. این قدر احادیث و آیات داریم که اگر الان یکی یکی بخواهیم بگوییم وتوضیح بدهم یکی دو ساعت طول میکشد. پس در امکان آن هیچ حرفی نداریم. ولی ما برای وقوعش هم باید مثال بزنیم که ببینیم آیا واقع شده یا خیر؟ تا یک قدری ایمانمان قویتر بشود، نشاطمان بیشتر بشود.
در تهران ما مجتهدی داشتیم که معروف است و آقایان علما ایشان را میشناسند، به نام آیت الله آقا شیخ محمد تقی آملی رضوان الله علیه(52) که حاشیه بر منظومه و شرح عروه الوثقی دارد مرد جامعی بود، فقیه بود، فیلسوف بود، عارف بود، اخلاقی بود، خلاصه آدم عجیبی بود. من آخرهای عمرش ایشان را زیارت کردم. ایشان فرمودند: ما در جوانی تشنه شدیم که به جائی برسیم، به هر دری زدیم اما دیدیم که تشنگی مان آرام نمیشود. آخر گفتند که تشنگی تو را فقط کسی میتواند جواب بدهد که آن هم در نجف است. مرحوم آقا سید علی آقای قاضی تبریزی رضوان الله علیه. که البته شما جوآنها شایداسم قاضی بزرگ را هم کم شنیده باشید. چون من در بعضی از مجالس وقتی اسمشان را میبردم؛ وقتی پائین میآمدم، بعضی جوآنها میگفتند که شما همان آقای قاضی را میگویید که در تبریز شهیدش کردند؟ گفتم: نه. آن هم آقا بودعزیز بود، شهید محراب بود، رضوان خدا بر او و همه شهدای عزیزمان باد! این قاضی را که هر وقت در منبر میگوییم، حالا من با کس دیگر، مقصود آقا میرزا علی آقای بزرگ است که علامه طباطبائی رحمته الله شاگرد ایشان بودند. ایشان استاد جمع کثیری بوده است. آدم اعجوبهای بوده است. البته سن ما که اقتضاء نمیکند خودش را دیده باشیم، ولی بنده با فرزندانش مربوط هستم. با یک پسرش الان هم رابطه داریم. یک چیزهای دست اول از ایشان به واسطه پسرشان شنیدهام.
مرحوم آملی رضوان الله علیه میگوید: ما شب رفتیم نجف و یک منزلی گرفتیم. البته در آن جا، مثل ایران هوا سرد نمیشود. سرمای مختصری بوده که به خاطر آن سرمای مختصر یک کرسی گذاشتم و پتویی و لحافی انداختم که یک قدری گرم بشوم. حالا هیچ کس آن جا نبود. قرآن را روی کرسی گذاشتم و پاهایم را دراز کردم؛ شروع کردم به خواندن قرآن. یک وقت وسط قرآن خواندن، به ذهنم آمد که نکند پای ما زیر کرسی دراز است، نسبت به ساحت قرآن بی ادبی باشد؟ به خودم جواب دادم، گفتم: حالا که لحاف افتاد روی پای من عیبی ندارد. حالا پاهایم بیرون که نیست. عرفا بی ادبی حساب نمیشود. فردا که رفتم تا مرحوم قاضی رحمته الله علیه را ببینم، از در، وارد شدم و سلام عرض کردم. مرحوم قاضی فرمود: آشیخ محمد تقی! البته درست است لحاف افتاده بود ولی باز هم بی ادبی بود. تا رسیدم این را گذشت کف دستم! این را میگویند چی؟ خدا میگوید چشمش میشوم. یعنی این جا نشسته است، حالا دیوار است، خانه است فرقی نمیکند، شاگردش را میبیند که پایش را دراز کرده است. یا خدا میگوید گوش میشوم. از این نمونهها زیاد داریم. این مباحث فقط بحث نظری نیست. واقعا این چیزها بوده و هست.
بقیه بحث نسبتا مشکل است. دقت کنید. در مراتب ولایت، اول یک تقسیم بندی اساسی و رئیسی باید بکنیم. یک خطی بکشیم که اینها دو قسمت بشوند. یک طبقه معصومند و یک طبقه مادون معصومند. یک طبقه معصوم هستند. امام است، پیغمبر است، یا مثلا مثل حضرت صدیقه کبری (علیهم السلام) اینها معصوم هستند. یک عده هم پائینتر از معصوم هستند پس اول یک تقسیم بندی اساسی داریم که میگوییم معصوم و غیر معصوم. وقتی این تقسیم بندی تمام شد، قدری بیشتر میگوییم و آن اینکه معصوم، حسابش معلوم است. حسابش معلوم است. به این معنا که مقامش به قدری والاست که عقل ما اصلا نمیرسد، دربارهاش حرفی بزنیم. اما طبقه غیر معصوم.
یک وقت به شما میگویند آقای قاضی، از حال شاگردش با خبر شد، از آن طرف هم میگویند که حضرت صادق (علیه السلام) از غیب خبر داد. آن وقت به ذهن میآید که فرق این دو چیه؟ فرق این دو همان طور که وعده داده بودم، آن شاء الله روشن شود. غیر معصوم مراتب دارد. ممکن است یکی ده درجه از مرتبه قرب نوافل بهرهمند شده باشد و یک بیست درجه؟ حالا این خودش بزرگی است. همین اندازه میگوییم که مراتب دارد. بر میگردیم به آن سؤال که رفق معصوم و غیر معصوم چی میشود؟ این از غیب خبر داد، آن هم از غیب خبر داد.