فرمودند: المحبه نار تحرق ما سوی المحبوب(102) محبت آتشی است که ما سوای محبوب را میسوزاند. چیزی نمیماند ما دور و برمان خیلی مسائل داریم. زهیر یکی از شهدای گرانقدر کربلاست. حضرت سید الشهداء (علیه السلام) دنبال زهیر فرستاد. سفره انداخته بودند. زهیر یک طرف نشسته، عیالش دخترش، پسرش اهل و عیالش هستند. یکی از مواردی که در زندگی لذت بخش است این است که آدم با اهل و عیالش سر سفره بنشیند. خدا به حق امام زمان اهل و عیالمان را، فرزندانمان اهل بیتمان را از تمام مکاره حفظ کند. از شر شیطان هم حفظ کند. آن شاءالله بچهها در صراط مستقیم باشند. مخصوصا پدر وقتی که سر سفره مینشیند چند تا بچه صالح هم - مثل شما جوانها - داشته باشد چشمش روشن میشود.
زهیر نشسته بود، یک مرتبه، قاصد حسین (علیه السلام) آمد. زهیر! آقا با شما کار دارد. لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسی میگویند: خشکش زد. زهیر است. بالاخره این لیاقت را دارد که یکی از این هفتاد دو تن بشود. بارها گفتم که هر یک از اینها یک دریائی هستند. خدا قسمت تمام شما عزیزان کند با هم بروید زیارتشان کنید. بروید و بگویید: السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. السلام علیکم یا انصار امیر المؤمنین.
بله! عیالش خوب او را زیر نظر گرفته بود که این چه کار میکند؟ آن آقا که آمد به زهیر چه چیزی گفت؟ این چه حالی شد؟ همه او را زیر نظر گرفته بودند. من همیشه وقتی یاد عیال زهیر، همسر او (علیهم السلام) میافتم میگویم: خدایا! یک جو از سعادت این خانم هم نصیب ما بشود. بعضیها چقدر روشنند. چقدر فهمیده هستند. حالا زهیر چیزی گفته است. ولی این خانم کاملا او را زیر نظر گرفته بود. یک دفعه گفت: زهیر! گفت چرا! عرض کردم زهیر چیزی نگفت. زهیر بزرگوار است. آقاست. شهید عزیز کربلاست. اما این خانم محبتش یک چیز دیگر بود.
گفت: آن یک لحظه تامل را هم نباید. باید اسم امام حسین (علیه السلام) که میآمد. مثل برق خاطب از جا بلند میشدی. زهیر از جا بلند شد. وقتی میرفت چو خبر خبر بزرگی بود. در فکر بود. آثار تفکر در چهرهاش بود. خدایا! چی شده؟ چه میخواهد بشود. آقا به من چه میخواهد بگوید؟ وقتی برگشت، تعبیر شیخ بزرگوار شیخ جعفر شوشتری، مجتهد بزرگ (رضوان الله علیه) است. تعبیر او این است که وقتی زهیر برگشت: فاذا هو ضاحک مستبشر دیدند دارد میخندد. تبسم میکند همانند کسی که مزدهها دریافت کرده است. این خانم چون تربیت شده ولایت بود سرعت انتقال زیادی هم داشت. نگاه کرد و فهمید که مسیر شوهر مشخص شده است، نزدیک آمد.
ما اگر یک شب بخواهیم قم مشرف بشویم. مشهد مشرف شویم، یک جایی برویم، اگر آن یک شب، عالمیان تنها باشد. یک فکری برایش میکنیم میگوییم، تلفن بزن پدرت بیاید، مادرت بیاید. برادرت بیاید. یا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را کاری میکنیم که تنها نماند. این با اینکه ما بیاییم و به عالمان بگوییم، همیشه پیش خانوادهات برو فرق میکند.
وقتی که زهیر آمد، به عیالش گفت: برو پیش خانوادهات. خانم سرعت انتقال داشت. سرعت انتقال نعمت بزرگی است. دیگر نگفت چرا بروم؟ چی شده؟ چون فهمید قضیه چی است. در جواب میدانید چه گفت؟ خارالله لک اگر بخواهیم نقل به معنا کنیم، گفت: مبارکت باشد. خدا خیرت بدهد(103). مسیرت مشخص شد مبارکت باشد. من را هم ببر. زهیر گفت: نمیبرم! گفت چرا دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) میرود، زینب کبری (علیهم السلام) میرود؟ من را هم ببر که کلفتی او را بکنم. گفت: نه من ایمان حسین بن علی (علیهم السلام) را دارم و نه تو صبر زینب کبری (علیهم السلام) را داری. گفت قول میدهم که صبر کنم. به خدا قول میدهم که بی تابی نمیکنم. زهیر گفت: نمیتوانم.
زن با ایمان، تابع همسرش است. زن مومنه با همسرش در نمیافتد.گفت: نمیتوانم. این خانم از این که شوهرش او را ببرد، کاملا مایوس شد. دید دیگر جای در خواست باقی نمانده ولی گفت حالا که میروی، یک کاری با تو دارم.
عظمت را تماشا کن! میخواهد برود به سفری که بازگشت ندارد.
گفت: یک کلمه کارت دارم. چه گفت؟ بارها به دوستانم گفتم، اگر تاریخ چیزی ننوشته بود، من و شما دور هم، مینشستیم حدس میزدیم (آدم چیزی را که نمیداند دربارهاش حدس میزند و میگوید شاید این طور بود دیگری میگوید شاید این طور بوده) میگفتیم: شاید گفت: یک نامه هم گاهی اگر توانستی بده. شاید گفت: اگر در وسط جنگ فرصتی بود سری به ما بزن. شاید گفت: فلان نخلستان را به نام من بکن و یا...اما نه! هیچ کدام را نگفت. خوشبختانه تاریخ نوشته است. اول عرضم گفتم که: المحبه نار تحرق ما سوی المحبوب محبت ما سوای محبوب را میسوزاند. آن نخلستان و ما را به کی میسپاری؟ اینها همه سوخته، فقط لبی عبدالله را یم بیند هیچ کس را نمیبیند. گفت: حالا که میروی یک درخواست فقط دارم. گفت: بگو خانم! گفت در خواستم این است. - تو را به خدا قسم! در این درخواست یکی دقتی بکنید - چقدر خوب است آدم اینطور باشد. گفت: درخواستت را بگو! عبارتی که دقیقا در تاریخ ضبط شد و من از قول جمال السالکین، علامه، مجتهد کبیر شیعه آشیخ جعفر شوشتری (قدس الله سره) میگویم.
میدانید که ما بزرگان زیادی داریم و داشتیم. امام میگویند هر گلی یک بویی دارد. شیخ جعفر شوشتری، دو قبضه امام حسین (علیه السلام) بود. مرجع تقلید بود. مقلد داشت و حتی یک وقت نسخهای از رسالهاش را من پیدا کردم که در بمبئی چاپ شده بود. در ایران که چاپ شده بود هیج، در بمبئی هم چاپ شده است. یعنی اینکه حتی در هند هم مقلدینی داشته است. ولی گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن برای ابی عبدالله را ترک نخواهم کرد. یک چیزی نشانش داده بودند. حضرت، دست به سرش کشیده بود. نمیتوانست به کسی بگوید. یک مختصری گفته بود به همان اندازهای که عقل ما میرسد. کتابی نوشته به نام الخصائص الحسینیه اصلا مطالب آن کتاب در هیچ جا نیست. امشب دو مطلب از این کتاب نقل میکنم. گفت: خانم بگو! جمله آن خانم این بود - از خصائص نقل میکنم - داری میروی اسلک از تو میگفت من را نزد جد این آقا فراموش نکن!
کطلب دوم که از خصائص نقل میکنم این است که فرمود: ما اگر به کسی سلام بدهیم به خودش سلام میدهیم. میگوییم. سلام بر تو. سلام بر فلان آقا فقط ابی عبدالله است که اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام میدهند. میگویند: سلام بر سر نازنینت! سلام بر بر بدن نازنیت! سلام بر محاسن مبارکت(104).
بسم الله الرحن الرحیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و علی جمیع انبیاء و رسله و ملائکته و الشهداء و الصدیقین و اللعنه علی اعداء الله اجمعین و لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
دیشب حضورتان عرض کردیم که برای ازدیاد معرفت، علم لازم است. با آن توضیحی که حضورتان عرض کردیم و اگر خاطرهای نازنین شما مستحضر باشد، گفتیم که امشب آن شاء الله مطلب حساسی در تکمیل مطلب شب گذشته داریم. یک تمثیل راجع به آرامش مجلس شما به ذهنم آمد. اول آن را بگویم. این جبران خلیل نویسنده معروف لبنانی، آدمهای آرام یا مجالس آرام را به دریاچهای که لابه لای کوهها باشد، تشبیه میکند و این یک تشبیه بلیغی است. میگوید: بحیره بین الجبال دریاچهای که در کوهها باشد. چون باد نمیآید خیلی آرام است. این مجلسشما در این شبها باید بگویم بحیره بین الجبال بوده است. و جدا جای تقدیر از شما مردم عزیز و شریف دارد. محبتهای شما و این بزرگواریهای شما خلاصه نزدیک است که ما را وادار کند که بیائیم، اصفهانی شویم. بله! در بین شما باشیم و خلاصه ترک بودن خودمان را فراموش کنیم. فمن تشبه بقوم فهو منهم منتهی جوانهای پرشور عزیز به من مراجعه میکنند و گاهی یک تقضاهایی هم دارندو همهاش هم حق است ولی یک مقداری دست من را باز بگذارید. من نیاز شماها را فضل الهی تشخیص میدهم. این طور نشود که من به اصطلاح به ساز شما برقصم. بله این واقعیتی است. ما گفتنی خیلی داریم. اگر بخواهیم بگوییم. خیلی حرف است و تا صبح میتوانیم بگوییم، اما من اینجا نشستم وانتخاب میکنم. نه اینکه خیال کنید راحت نشستم. خدا میداند از اینجا که پایین میآیم، مثل این است که هشت ساعت فقط کار کردم، مثل نمد مالیده میشوم چرا! برای اینکه درست دقت میکنم که چه به شما بگویم. بعدها متوجه میشوید که اینها برایتان ضرورت داشته است. بنای ما بر گفتن مکررات نیست.
مطلب امشب ما بسیار ضرورت دارد. بینی و بین الله دارم میگویم بعضیها التماس دعا گفتند که مریض داریم. خدایا به حق صدیقه کبری (علیهم السلام) همه شان را شفا بده! خدایا به حق صدیقه طاهره این بردرانم، خواهرانم در اینجا هرچه میخواهند به آنها مرحمت کن! بله! خدا به شما مرحمت میکند. آن شاء الله بیت (علیهم السلام) به شما توجه دارند. عاقبت شما به خیر است. عاقبت به خیری شما تضمین شده، فقط خودتان مواظب خودتان باشید. یک قدری شیطان دور و برتان نچرخد.
خب بحث امشب را برایتان آغاز کنم. ولی به قدری این برایتان ضرورت دارد که دلممی سوزد. والا گفتن اینجا یک مغازه نیست که بگوییم، جنس ما خوب است، روغن ما اعلاست. دلم به حال شما میسوزد.
آن حدیث را دیشب خواندم که آن مرد گفت همسایهام نماز زیاد میخواند، روزه زیاد میگیرد. حضرت فرمودند که عقلش چطور است؟ گفت: آقا قربانت بروم! عقل ندارد. عقلی که شما میگویید، ندارد. این واقعا همین طور است.
به بهلون گفتند عد المجانین؛ دیوانهها را بشمار! در جواب گفت ذلک یطول؛ آن وقت طول میکشد. بگذارید عاقلها را بشماریم چون دیوانهها را بشماریم طول میکشد. پناه بر خدا میبریم از جنونو فنون!
پس حضرت میفرماید عقل دارد یا ندراد، نه اینکه دیوانه است. نه! مطلب یک چیزی دیگر است.