تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

ذکر توسل‏

فرمودند: المحبه نار تحرق ما سوی المحبوب(102) محبت آتشی است که ما سوای محبوب را می‏سوزاند. چیزی نمی‏ماند ما دور و برمان خیلی مسائل داریم. زهیر یکی از شهدای گرانقدر کربلاست. حضرت سید الشهداء (علیه السلام) دنبال زهیر فرستاد. سفره انداخته بودند. زهیر یک طرف نشسته، عیالش دخترش، پسرش اهل و عیالش هستند. یکی از مواردی که در زندگی لذت بخش است این است که آدم با اهل و عیالش سر سفره بنشیند. خدا به حق امام زمان اهل و عیالمان را، فرزندانمان اهل بیتمان را از تمام مکاره حفظ کند. از شر شیطان هم حفظ کند. آن شاءالله بچه‏ها در صراط مستقیم باشند. مخصوصا پدر وقتی که سر سفره می‏نشیند چند تا بچه صالح هم - مثل شما جوان‏ها - داشته باشد چشمش روشن می‏شود.
زهیر نشسته بود، یک مرتبه، قاصد حسین (علیه السلام) آمد. زهیر! آقا با شما کار دارد. لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد. به فارسی می‏گویند: خشکش زد. زهیر است. بالاخره این لیاقت را دارد که یکی از این هفتاد دو تن بشود. بارها گفتم که هر یک از اینها یک دریائی هستند. خدا قسمت تمام شما عزیزان کند با هم بروید زیارتشان کنید. بروید و بگویید: السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله. السلام علیکم یا انصار امیر المؤمنین.
بله! عیالش خوب او را زیر نظر گرفته بود که این چه کار می‏کند؟ آن آقا که آمد به زهیر چه چیزی گفت؟ این چه حالی شد؟ همه او را زیر نظر گرفته بودند. من همیشه وقتی یاد عیال زهیر، همسر او (علیهم السلام) می‏افتم می‏گویم: خدایا! یک جو از سعادت این خانم هم نصیب ما بشود. بعضی‏ها چقدر روشنند. چقدر فهمیده هستند. حالا زهیر چیزی گفته است. ولی این خانم کاملا او را زیر نظر گرفته بود. یک دفعه گفت: زهیر! گفت چرا! عرض کردم زهیر چیزی نگفت. زهیر بزرگوار است. آقاست. شهید عزیز کربلاست. اما این خانم محبتش یک چیز دیگر بود.
گفت: آن یک لحظه تامل را هم نباید. باید اسم امام حسین (علیه السلام) که می‏آمد. مثل برق خاطب از جا بلند می‏شدی. زهیر از جا بلند شد. وقتی می‏رفت چو خبر خبر بزرگی بود. در فکر بود. آثار تفکر در چهره‏اش بود. خدایا! چی شده؟ چه می‏خواهد بشود. آقا به من چه می‏خواهد بگوید؟ وقتی برگشت، تعبیر شیخ بزرگوار شیخ جعفر شوشتری، مجتهد بزرگ (رضوان الله علیه) است. تعبیر او این است که وقتی زهیر برگشت: فاذا هو ضاحک مستبشر دیدند دارد می‏خندد. تبسم می‏کند همانند کسی که مزده‏ها دریافت کرده است. این خانم چون تربیت شده ولایت بود سرعت انتقال زیادی هم داشت. نگاه کرد و فهمید که مسیر شوهر مشخص شده است، نزدیک آمد.
ما اگر یک شب بخواهیم قم مشرف بشویم. مشهد مشرف شویم، یک جایی برویم، اگر آن یک شب، عالمیان تنها باشد. یک فکری برایش می‏کنیم می‏گوییم، تلفن بزن پدرت بیاید، مادرت بیاید. برادرت بیاید. یا شما برو منزل آنها. خلاصه شب را کاری می‏کنیم که تنها نماند. این با اینکه ما بیاییم و به عالمان بگوییم، همیشه پیش خانواده‏ات برو فرق می‏کند.
وقتی که زهیر آمد، به عیالش گفت: برو پیش خانواده‏ات. خانم سرعت انتقال داشت. سرعت انتقال نعمت بزرگی است. دیگر نگفت چرا بروم؟ چی شده؟ چون فهمید قضیه چی است. در جواب می‏دانید چه گفت؟ خارالله لک اگر بخواهیم نقل به معنا کنیم، گفت: مبارکت باشد. خدا خیرت بدهد(103). مسیرت مشخص شد مبارکت باشد. من را هم ببر. زهیر گفت: نمی‏برم! گفت چرا دختر امیر المؤمنین (علیه السلام) می‏رود، زینب کبری (علیهم السلام) می‏رود؟ من را هم ببر که کلفتی او را بکنم. گفت: نه من ایمان حسین بن علی (علیهم السلام) را دارم و نه تو صبر زینب کبری (علیهم السلام) را داری. گفت قول می‏دهم که صبر کنم. به خدا قول می‏دهم که بی تابی نمی‏کنم. زهیر گفت: نمی‏توانم.
زن با ایمان، تابع همسرش است. زن مومنه با همسرش در نمی‏افتد.گفت: نمی‏توانم. این خانم از این که شوهرش او را ببرد، کاملا مایوس شد. دید دیگر جای در خواست باقی نمانده ولی گفت حالا که می‏روی، یک کاری با تو دارم.
عظمت را تماشا کن! می‏خواهد برود به سفری که بازگشت ندارد.
گفت: یک کلمه کارت دارم. چه گفت؟ بارها به دوستانم گفتم، اگر تاریخ چیزی ننوشته بود، من و شما دور هم، می‏نشستیم حدس می‏زدیم (آدم چیزی را که نمی‏داند درباره‏اش حدس می‏زند و می‏گوید شاید این طور بود دیگری می‏گوید شاید این طور بوده) می‏گفتیم: شاید گفت: یک نامه هم گاهی اگر توانستی بده. شاید گفت: اگر در وسط جنگ فرصتی بود سری به ما بزن. شاید گفت: فلان نخلستان را به نام من بکن و یا...اما نه! هیچ کدام را نگفت. خوشبختانه تاریخ نوشته است. اول عرضم گفتم که: المحبه نار تحرق ما سوی المحبوب محبت ما سوای محبوب را می‏سوزاند. آن نخلستان و ما را به کی می‏سپاری؟ این‏ها همه سوخته، فقط لبی عبدالله را یم بیند هیچ کس را نمی‏بیند. گفت: حالا که می‏روی یک درخواست فقط دارم. گفت: بگو خانم! گفت در خواستم این است. - تو را به خدا قسم! در این درخواست یکی دقتی بکنید - چقدر خوب است آدم اینطور باشد. گفت: درخواستت را بگو! عبارتی که دقیقا در تاریخ ضبط شد و من از قول جمال السالکین، علامه، مجتهد کبیر شیعه آشیخ جعفر شوشتری (قدس الله سره) می‏گویم.
می‏دانید که ما بزرگان زیادی داریم و داشتیم. امام می‏گویند هر گلی یک بویی دارد. شیخ جعفر شوشتری، دو قبضه امام حسین (علیه السلام) بود. مرجع تقلید بود. مقلد داشت و حتی یک وقت نسخه‏ای از رساله‏اش را من پیدا کردم که در بمبئی چاپ شده بود. در ایران که چاپ شده بود هیج، در بمبئی هم چاپ شده است. یعنی اینکه حتی در هند هم مقلدینی داشته است. ولی گفته بود تا عمر دارم روضه خواندن برای ابی عبدالله را ترک نخواهم کرد. یک چیزی نشانش داده بودند. حضرت، دست به سرش کشیده بود. نمی‏توانست به کسی بگوید. یک مختصری گفته بود به همان اندازه‏ای که عقل ما می‏رسد. کتابی نوشته به نام الخصائص الحسینیه اصلا مطالب آن کتاب در هیچ جا نیست. امشب دو مطلب از این کتاب نقل می‏کنم. گفت: خانم بگو! جمله آن خانم این بود - از خصائص نقل می‏کنم - داری می‏روی اسلک از تو می‏گفت من را نزد جد این آقا فراموش نکن!
کطلب دوم که از خصائص نقل می‏کنم این است که فرمود: ما اگر به کسی سلام بدهیم به خودش سلام می‏دهیم. می‏گوییم. سلام بر تو. سلام بر فلان آقا فقط ابی عبدالله است که اول به خودش و بعد هم به جزء جزء اعضاء و جوارحش سلام می‏دهند. می‏گویند: سلام بر سر نازنینت! سلام بر بر بدن نازنیت! سلام بر محاسن مبارکت(104).
بسم الله الرحن الرحیم.
و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و علی جمیع انبیاء و رسله و ملائکته و الشهداء و الصدیقین و اللعنه علی اعداء الله اجمعین و لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
دیشب حضورتان عرض کردیم که برای ازدیاد معرفت، علم لازم است. با آن توضیحی که حضورتان عرض کردیم و اگر خاطرهای نازنین شما مستحضر باشد، گفتیم که امشب آن شاء الله مطلب حساسی در تکمیل مطلب شب گذشته داریم. یک تمثیل راجع به آرامش مجلس شما به ذهنم آمد. اول آن را بگویم. این جبران خلیل نویسنده معروف لبنانی، آدمهای آرام یا مجالس آرام را به دریاچه‏ای که لابه لای کوهها باشد، تشبیه می‏کند و این یک تشبیه بلیغی است. می‏گوید: بحیره بین الجبال دریاچه‏ای که در کوهها باشد. چون باد نمی‏آید خیلی آرام است. این مجلس‏شما در این شبها باید بگویم بحیره بین الجبال بوده است. و جدا جای تقدیر از شما مردم عزیز و شریف دارد. محبتهای شما و این بزرگواری‏های شما خلاصه نزدیک است که ما را وادار کند که بیائیم، اصفهانی شویم. بله! در بین شما باشیم و خلاصه ترک بودن خودمان را فراموش کنیم. فمن تشبه بقوم فهو منهم منتهی جوانهای پرشور عزیز به من مراجعه می‏کنند و گاهی یک تقضاهایی هم دارندو همه‏اش هم حق است ولی یک مقداری دست من را باز بگذارید. من نیاز شماها را فضل الهی تشخیص می‏دهم. این طور نشود که من به اصطلاح به ساز شما برقصم. بله این واقعیتی است. ما گفتنی خیلی داریم. اگر بخواهیم بگوییم. خیلی حرف است و تا صبح می‏توانیم بگوییم، اما من اینجا نشستم وانتخاب می‏کنم. نه اینکه خیال کنید راحت نشستم. خدا می‏داند از اینجا که پایین می‏آیم، مثل این است که هشت ساعت فقط کار کردم، مثل نمد مالیده می‏شوم چرا! برای اینکه درست دقت می‏کنم که چه به شما بگویم. بعدها متوجه می‏شوید که اینها برایتان ضرورت داشته است. بنای ما بر گفتن مکررات نیست.
مطلب امشب ما بسیار ضرورت دارد. بینی و بین الله دارم می‏گویم بعضی‏ها التماس دعا گفتند که مریض داریم. خدایا به حق صدیقه کبری (علیهم السلام) همه شان را شفا بده! خدایا به حق صدیقه طاهره این بردرانم، خواهرانم در اینجا هرچه می‏خواهند به آنها مرحمت کن! بله! خدا به شما مرحمت می‏کند. آن شاء الله بیت (علیهم السلام) به شما توجه دارند. عاقبت شما به خیر است. عاقبت به خیری شما تضمین شده، فقط خودتان مواظب خودتان باشید. یک قدری شیطان دور و برتان نچرخد.
خب بحث امشب را برایتان آغاز کنم. ولی به قدری این برایتان ضرورت دارد که دلممی سوزد. والا گفتن اینجا یک مغازه نیست که بگوییم، جنس ما خوب است، روغن ما اعلاست. دلم به حال شما می‏سوزد.
آن حدیث را دیشب خواندم که آن مرد گفت همسایه‏ام نماز زیاد می‏خواند، روزه زیاد می‏گیرد. حضرت فرمودند که عقلش چطور است؟ گفت: آقا قربانت بروم! عقل ندارد. عقلی که شما می‏گویید، ندارد. این واقعا همین طور است.
به بهلون گفتند عد المجانین؛ دیوانه‏ها را بشمار! در جواب گفت ذلک یطول؛ آن وقت طول می‏کشد. بگذارید عاقلها را بشماریم چون دیوانه‏ها را بشماریم طول می‏کشد. پناه بر خدا می‏بریم از جنونو فنون!
پس حضرت می‏فرماید عقل دارد یا ندراد، نه اینکه دیوانه است. نه! مطلب یک چیزی دیگر است.