تربیت
Tarbiat.Org

زیارت جامعه کبیره (نغمه عاشقی)
محمد رحمتی شهرضا

نسیم‏های روحانی‏

بدانید اگر گاهی یک نسیم هایی بیاید آدم را از جا بلند می‏کند. مبدا میل را عوض می‏کند. ای خدا! به حق امام زمان (علیه السلام) از این نسیم‏ها به ما هم برسان. البته یادتان باشد، در مباحث آینده آن شاء الله خواهم گفت بعضی از این نسیم‏ها خیلی قوی هستند. اصلا اعجوبه هستند. یک نمونه عرض می‏کنم.
شخصی بود در نجف به نام قاسم. این قاسم به عنوان یک آدم عیاش، پلید گنهکار در تمام نجف مشهور بود. ولی با همه این اوصافش به مرحوم حضرت آیت الله قاضی ارادت داشته است. هر وقت مرحوم قاضی رحمه الله علیه می‏خواستند رد بشوند، این سر راه می‏ایستاد وقتی آقا رد می‏شد می‏گفت: سیدی! سلام علیکم آقا هم می‏فرمودند: علیکم السلام. حالا این جا دو نکته است؛ یکی این است که گفت: مذهب عاشق ز مذهب‏ها جداست. مرحوم قاضی (ره) و امثال ایشان، صراف وجودند می‏شناسند. اگر یک طلا آلوده بشود، زنگ بزند، زرگر می‏شناسد. می‏گوید بده به من. می‏گیرد و تمیزش می‏کند. ممکن است من ندانم. خیال کنم مثلا این برنجی است، مس است و آن را دور بیندازم. ما که صراف وجود نیستیم، اگر یک همچنین آدمی بیاید و سلام به ما بدهد ممکن است دفعه اول بگوییم علیکم السلام ولی بار دوم، اصلا به او جواب ندهیم. ممکن هم هست به او بگوییم برو که الان آتش تو من را هم می‏سوزاند. برو! تو رو به خدا از من فاصله بگیر. ولی این چندین سال به آقای قاضی (ره) سلام می‏کرد و ایشان هم جواب می‏دادند. این یک نکته. اینکه از محبت باید استفاده کرد. البته سوء استفاده نه. حسن استفاده. وای به حال کسانی که از عشق و محبت بعضی‏ها سوء استفاده می‏کنند. جواب خدا را هم نمی‏توانند بدهند. زبانم بسته است. اگر زبان مرده شور برده، باز بود، یک چیزهای می‏گفتم. یک عده هستند که جدا با آبروی اهل بیت (علیهم السلام) بازی می‏کنند. درست جواب نمی‏دهند. وای از دست این افراد. اگر از حال تا قیامت هم وای بگوییم، تمام نمی‏شود. خدا ما را کمک کند. غرض اینکه باید از محبت، حسن استفاده بشود.
مرحوم قاضی (ره) که دیدند این شخص محبت دارد، حسن استفاده کردند. یک روز فرمودند:
- قاسم! بیا اینجا ببینم. تو که ما را دوست داری، نماز بخوان گفت: نمی‏توانم بخوانم.
- روزه بگیر
- نمی‏توانم.
- نمی‏توانی که نمی‏توانی! التماس دعا.
باز فردا هم جوان آمد
- سلام علیکم.
- بابا تو سلام می‏دهی به ما، بله، علیک السلام. خدا پدرت را بیامرزد! مگر نگفتیم دیروز نماز بخوان؟!...
خلاصه! چد سال به این منوال می‏گذرد. یک روز آقای قاضی که گوهر شناس بوده و می‏دانسته که این را نباید رها کرد؛ می‏گوید:
- ببین بیا اینجا! الان چند سال است که تو به من سلام می‏دهی و ما هم جواب می‏دهیم؟ ما دو رکعت نماز نتوانستیم به گردن توبیندازیم. شما به من یک قولی بده! فقط این یک قول را مردانه عمل کن. بعد هم اصلا نه نماز بخوان و نه روزه بگیر.
چه قولی می‏خواست از او بگیرد؟! باز هم یک نکته! نکته را باید بگویم. من و تو اگر یک بی راهی را بخواهیم به راه بیاوریم، چه کار می‏کنیم؟ از وضو شروع می‏کنیم؟ مگر غیر از این است؟ حق من همین است دیگر. یک بنده خدا که تا حالا بی راه می‏رفته، آمده توبه کند. اول وضو را یادش می‏دهیم. کم کم مهر می‏گذاریم و قبله را نشانش می‏دهیم. حمد و سوره و... به قول ما ترکها اللهم بیر بیر خلاصه، سهویات و شکیات و همینطور پیش می‏رویم. اما این صراف وجود است. این آقا حسابش با ما جداست. از بالا شروع کرد و گفت: یک قولی به ما می‏دهی؟ امشب نماز شب بخوان گفتن من! گفت: بله تو! به من می‏گوید نماز شب بخوان! گفت: ما شبها می‏رویم قصه می‏گوییم، می‏خندیم، بعد هم مثل سگ می‏افتیم و می‏خوابیم. چه نماز شبی! به عمرمان نماز صحیح نخواندیم. حالا تو می‏گویی نماز شب بخوان! گفت: حالا این یک قول را بده. یک فکری کرد گفت: چشم! به رگ مردانگی اش برخورد. گفت: چشم گفت: بیدار می‏شوم. آقا فرمودند: تو نیت کن چه ساعتی پا شوی، من بیدارت می‏کنم. بیدارت می‏کنم یعنی چه؟ هان!؟ می‏آیم در می‏زنم؟ دستم به دامانتان! دقت کنید. اینها از دور هم می‏توانند بیدار کنند. برای اینها کاری ندارد. خداوند به لطف خود به اینها قدرت می‏دهد. اینها از دور تصرف می‏کنند. البته او هم دیگر به آقا نگفته بود که مثلا ساعت دو به بعد از نصف شب نیت کرده است. می‏گوید حالا به آقا قول دادیم. ببینیم چه می‏شود، شب می‏رود و می‏خوابد. سر ساعت دو، می‏بیند یک حالی به او دست داد. یک دفعه پا می‏شود و می‏نشیند. سید بیدارش کرده بود. خب می‏گوید قول دادیم که نماز شب بخوانیم. بعد هم هر کاری دلمان خواست بکنیم. از اتاق بیرون رفت؛ آستینش را بالا زد که وضو بگیرد. یک مرتبه گفت: خدایا می‏دانم که دیر آمدم، یک عده هستند، همیشه در خانه تو هستند ولی من دیر آمدم. بیا و به صدقه سر آنها مرا ببخش، من غلط کردم. دیگر کار زشت نمی‏کنم. این آقا به همین ترتیب رفت واز اوتاد شد. او اولیا شد: توجه کردید.
پس یادتان باشد در مسائل تربیتی، نکات خیلی مهمی است. یک عده خیال می‏کنند که همه متخصص تربیت اند. عجیب است! نمی‏دانم چه بگویم! شبهای گذشته گفتم که بچه اول راهنمایی را برداشته و دعای کمیل برده است، می‏گوید: حاج آقا! بچه را بردیم، یک حالی داشت. آی دروغگو! آخر چرا دروغ می‏گویی؟! بچه اول راهنمایی از کمیل حال پیدا می‏کند؟ بزرگترش پیدا نمی‏کند. خدا پدرت را بیامرزد. بزرگترش وقتی می‏خواند، یک ورق بر می‏گرداند، و می‏بیند دو صفحه مانده می‏گوید: وای! انا الله و انا الیه راجعون. بچه اول راهنمایی حال پیدا می‏کند؟ یادتان باشد در امور تربیت و ساختن کسی، حالا معلم هستید، استاد هستید پدر هستید، مادر هستید، یک کاری بکنید که ذائقه محبت در آن شخص بیدار بشود. نزدیک‏ترین راه، راه محبت است افرب الطرق محبت است بنابراین می‏بینید که محبت پروردگار آدم را خیلی زود می‏رساند. محبت امیر المؤمنین (علیه السلام) عین محبت خداست. محبت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیک‏ترین راه است. قل لا اسئلکم علیه اجرا الموده فی القربی(76) یک قل ما اسئلکم علیه من اجرا الا من شاء آن یتخذ الی ربه سبیلا(77). نزدیک‏ترین راه، محبت است. محبت اهل بیت (علیهم السلام) نزدیک‏ترین راه است و آدم را زودتر به خدا می‏رساند. حالا اینجا حرف زیاد است.
می‏ماند این سوال که چکار کنیم تا معرفتمان زیاد بشود، تا محبتان زیاد بشود. این دیگر طلبتان باشد. اگر الان بخواهم آن را مطرح کنم، آن وقت دو تا منبر می‏شود. بنده دیگر این قدر طاقت ندارم. شما هم اینقدر طاقت ندارید. اما در مورد محبت مطلبی داریم که منجر می‏شود به ذکر مصیبت. مصیبت امشب ما مربوط هب محبت می‏شود.