با توجه به سخنان آن حضرت، اصلاح امت از جمله مهمترین اهداف قیام ایشان به شمار میرود؛ چنان که در وصیت ایشان به برادرش، محمد حنفیه، آمده است:
إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا ظالما و إنما خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی صلی الله علیه و اله؛(168) من نه برای گردش و تفریح خروج میکنم و نه برای اینکه فسادی در زمین به راه اندازم و ظلمی کنم، بلکه فقط برای اصلاح در امت جدم خروج میکنم.
در تعبیر لطلب الإصلاح نکاتی چند نهفته است؛ زیرا امام نفرموده: إنما خرجت للإصلاح، بلکه فرموده است: إنما خرجت لطلب الإصلاح؛ یعنی من در جستوجوی اصلاح خروج میکنم. همچنین نظیر این تعبیر، در خطبه و سخنرانی آن حضرت برای نخبگان و علما نیز وجود دارد و امام حسین علیه السلام این خطبه را زمانی ایراد کرد که هنوز سخنی از خروج و مبارزه با یزید در میان نبود. امام علیه السلام در پایان این خطبه دست به دعا برداشته، میفرماید:
اللهم إنک تعلم انه لم یکن ما کان منا تنافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام، ولکن لنری المعالم من دینک و نظهر الإصلاح فی بلادک؛(169)
پروردگارا، تو میدانی آنچه از ما سر زده برای رقابت در به دست آوردن قدرت یا در جستوجوی ثروت و نعمتهای زاید نبود، بلکه برای آن بود که معالم دین تو و معیارهای اسلامی را به مردم نشان دهیم، و اصلاح را در بلاد تو ظاهر کنیم.
یعنی نشان دهیم دین چیست و نشانههای آن کدام است و چگونه و با چه معیاری میتوان دینداران را از بیدینان باز شناخت. کلمه «نظهر» در جمله «نظهر الإصلاح فی بلادک» دو معنا میتواند داشته باشد: اول اینکه، روشن کنیم اصلاح چیست؛ و دیگر آنکه اصلاح را تحقق بخشیم و آن را بر فساد غالب گردانیم.
مفهوم اصلاح
امروزه «اصلاح» یکی از واژههایی است که در ادبیات سیاسی کاربرد فراوان دارد و مقام معظم رهبری نیز بر این واژه بسیار تکیه کردهاند. ما برای بررسی این واژه، ابتدا معنای آن را، و سپس موارد استعمالش را در قرآن و روایات بیان میکنیم، آنگاه مطالبی را که بیشتر جنبه کاربردی دارد، عرضه میداریم. اصلاح، واژهای عربی و از ریشه «ص ل ح» است. این کلمه دو معنا دارد: یکی از ماده صُلح، و دیگری از ماده صَلاح. اصلاح از ماده صُلح، به معنای آشتی دادن و رفع اختلاف و مشاجره بین دو فرد یا دو گروه است. واژه اصلاح به این معنا در قرآن کریم، درباره اصلاح بین دو همسر به کار رفته است.
فابعثوا حکما من أهله و حکما من أهلها إن یریدا إصلاحا یوفق الله بینهما...؛(170) [برای زن و شوهر که با یکدیگر اختلاف پیدا کردهاند] داوری از طرف خانواده زن، و داوری از طرف خانواده مرد انتخاب کنید. اگر زن و شوهر واقعا بخواهند آشتی و سازش کنند، خدا بین آنان سازش برقرار خواهد کرد.
همچنین در جای دیگر درباره آشتی زن و شوهر میفرماید:
و إن امرأة خافت من بعلها نشوزا أو إعراضا فلا جناح علیهما أن یصلحا بینهما صلحا والصلح خیر؛(171) و اگر زنی از ناسازگاری یا رویگردانی شوهرش بیمناک باشد، بر آن دو گناهی نیست که بین خود صلحی کنند و صلح بهتر است.
نظیر این واژه تعبیر دیگری وجود دارد که بسیار به کار میرود و در قرآن نیز آمده است. آن تعبیر «اصلاح ذات البین» است که به معنای آشتی دادن دو نفر یا دو گروه با یکدیگر اختلاف دارند. قرآن میفرماید: و أصلحوا ذات بینکم.(172) در روایات نیز برای اصلاح ذات البین پاداش بسیاری وعده داده شده است؛ برای مثال فرمودهاند اگر دو مؤمن یا دو گروه یا دو خانواده با یکدیگر قهرند و باهم اختلافی دارند، سعی کنید آنها را آشتی دهید، و ثواب این کار از ثواب یک سال نماز و روزه بیشتر است.(173) دامنه «اصلاح ذات البین» تا اصلاح میان دو گروه از مردم درون جامعه اسلامی که با هم میجنگند گسترش مییابد: و إن طائفتان من المؤمنین اقتتلوا....(174) در اینجا نیز قرآن دستور میدهد که سعی کنید ابتدا آنها را آشتی دهید: فاصلحوا بینهما.
بنابراین کلمه اصلاح در جایی که دو گروه باهم میجنگند، در معنای صلح دادن و آشتی دادن به کار رفته است. در این موارد، اصلاح بین دو فرد یا دو گروه، به معنای آشتی دادن آنان با یکدیگر است.
استعمال دیگر واژه اصلاح، از ماده صَلاح است. صلاح در مقابل فساد است و معمولا آن را در زبان فارسی به «شایستگی» ترجمه میکنند. کار صالح یعنی کار شایسته، و فرد صالح یعنی فرد شایسته. اصلاح به این معنا نیز در مقابل افساد و به معنای انجام کار شایسته یا برطرف کردن فساد است. به کسی که در صدد است که کار شایسته انجام دهد و فسادها، نقصها و عیبهای موجود در جامعه را برطرف کند، «مصلح» میگویند و کسی را که در صدد بر هم زدن امور و ایجاد فساد در جامعه است، «مفسد» مینامند. تعبیر «مفسد فی الارض» نیز از همین ریشه به دست آمده است. این معنای اصلاح، با اصلاح ذات البین و آشتی دادن دو فرد یا دو گروه ارتباط ندارد؛ زیرا کسی که میخواهد فسادی را برطرف کند یا کار شایستهای انجام دهد، با فرد خاصی روبهرو نیست. پس میتوان گفت این اصلاح که از ماده صلاح است، دو نوع مصداق دارد: یکی به معنای انجام کار شایسته و دیگری به معنای برطرف کردن فساد، تبهکاری و جلوگیری از بزهکاری. این دو نوع مصداق اصلاح در قرآن نیز استعمال شده است؛ از جمله إلا الذین تابوا و أصلحوا؛(175) که به معنای کسانی است که توبه کردند و اصلاح کردند. وأصلحوا یعنی عملوا عملا صالحا؛ به جای کارهای غلط و گناهانی که انجام داده بودند، اصلاح کردند؛ یعنی کار خوب و شایسته انجام دادند. ولی آنچه بیشتر مفهوم اجتماعی دارد و در کلمات امام حسین علیه السلام مطرح شده است و در ادبیات سیاسی و اجتماعی امروز نیز به کار رفته است، اصلاح مفاسد است که در مقابل افساد به کار میرود.
اما مفهوم اصلاح که امروزه به کار میبریم، ویژگی خاصی در اصطلاحات سیاسی پیدا کرده و معادل «رِفُرم» و در مقابل «انقلاب» به کار میرود. میگویند تغییراتی که در جامعه ایجاد میشود، گاه تدریجی و آرام است و با آهنگ کُند صورت میگیرد که در این صورت، به آن «رِفُرم» میگویند؛ و کسانی را که در صدد ایجاد چنین تغییراتی در جامعه برآیند «اصلاح طلب» مینامند و معادل انگلیسی آن «رِفُرمیست»(176) است. در مقابل، کسانی که میخواهند با سرعت اوضاع را تغییر دهند، انقلابی هستند. انقلاب به معنای تغییر اجتماعی ناگهانی، تند و با سرعت است که گاه همواره با خشونت رخ میدهد. انقلاب اسلامی ایران نمونهای از این قبیل است. واژه اصلاح است. به منزله اصطلاحی سیاسی و در مقابل انقلاب، معنای اخصی برای اصلاح است. این اصطلاح، ریشه لغوی ندارد و نیز اصطلاحی دینی و مذهبی نیست، بلکه اصطلاح سیاسی جدیدی است که در مقابل انقلاب به کار میرود. از این روی اصلاح در قرآن و روایات به این معنای خاص به کار نرفته است. بر این اساس، آنگاه که امام حسین علیه السلام میفرماید: خرجت لطلب الإصلاح فی أمة جدی؛ مراد ایشان این معنای خاص اصلاح نیست؛ زیرا کاری که ایشان انجام دادند، حرکتی تدریجی، آرام و بیخشونت نبود؛ بلکه عبارت بود از جنگ، کشته شدن و فدا کردن انسانهای شریف در راه رسیدن به هدف مقدس.
مقام معظم رهبری در فرمایشاتشان به این نکته اشاره کردهاند که وقتی ما میگوییم اصلاح، معنای خاص آن را که امروزه در اصطلاح سیاسی به کار میرود، در نظر نداریم، بلکه منظور ما هرگونه مبارزه با فساد و رفع مفاسد است؛ خواه به صورت تدریجی باشد، خواه به صورت دفعی و انقلابی. از این روی، فرمودند انقلاب اسلامی ایران، خود، بزرگترین اصلاح بود؛ با اینکه در اصطلاح سیاسی امروز به آن اصلاح نمیگویند. منظور ایشان این بود که ما وقتی با اصطلاح قرآن و روایات، از اصلاح سخن میگوییم، معنای اعم آن را اراده میکنیم؛ چه آن اصلاح به صورت تدریجی باشد، چه به صورت دفعی و انقلابی، و تند و با آهنگ سریع. از همین روی، انقلاب اسلامی بزرگترین اصلاح بود؛ زیرا موجب از بین رفتن مفاسد بسیاری گردید؛ هرچند این کار به صورت نسبتا سریع انجام شد. البته دوران نهضت، پانزده سال طول کشید تا به پیروزی رسید؛ ولی زمانی که انقلاب پیروز شد، نظام سابق به صورت دفعی تغییر کرد و دستگاهها و سیاستهای سابق ناگهان تحول یافت، قانون اساسی جدید وضع شد و تحولی بنیادین و همه جانبه رخ داد.
تأثیر نظام ارزشی در تعریف اصلاح
صلاح و فساد در قرآن از عامترین مفاهیم ارزشی هستند. مفاهیمی که به کار میبریم، گاه در محدوده «هست»ها و «نیست»ها قرار میگیرند و گاه در محدوده «باید»ها و «نباید»ها. مفاهیمی را که بطن معنای آنها «باید» و «نباید» است، مفاهیم ارزشی میگویند. گزارههایی چون «کدام کار خوب است؟»، «چه کاری را باید انجام داد؟»، «کدام کار بد است؟»، «چه کاری را نباید انجام داد؟» گزارههای ارزشی هستند. صلاح و فساد نیز دو مفهوم ارزشیاند. صلاح یعنی کار شایستهای که باید در پی آن بود و انجام داد، و فساد یعنی چیزی که باید مانع آن شد و نباید انجامش داد. بنابراین وقتی صلاح و فساد را تحلیل کنیم، در معنای آنها باید و نباید مییابیم. مفاهیم ارزشی گاهی محدودند و در زمینه خاصی به کار میروند و گاه نیز بسیار وسیعاند و همه کارهای خوب یا همه کارهای بد را در برمیگیرند. بنابراین به مفاهیمی که همه کارهای خوب یا همه کارهای بد را در بر میگیرند، مفاهیم ارزشی عام میگویند. در قرآن مفهومهای ارزشی عامی وجود دارد. «صلاح» و «فساد» از جمله این مفاهیم است. از دیگر مفاهیم ارزشی عام قرآن «معروف» و «منکر» است. معروف یعنی هر کار خوب، و منکر یعنی هر کار بد. «خیر» و «شر» نیز از مفاهیم عام ارزشیای هستند که در قرآن کریم با همین ویژگی به کار رفتهاند. یکی از خواص مفاهیم ارزشی این است که معیارهای تجربی و عینی ندارند. مثلا گزارههایی همچون «هوا گرم است» یا «اینجا روشن است» را میتوان با تجربه عینی نشان داد؛ زیرا اگر هوا به گونهای است که انسان عرق میکند و ناراحت میشود، پس گرم است؛ اما اگر هوا چنان باشد که انسان به خود بلرزد، سرد است. به همین ترتیب، میتوان چراغ را نشان داد و گفت روشن است، و اگر کلید آن را بزنیم، خاموش میشود. صحیح یا غلط بودن این موارد با تجربه حسی و عینی روشن میشود. بدین ترتیب، میتوان گفت که جملههای «اینجا روشن است» و «هوا گرم است» یا «هوا گرم نیست» صحیح است یا غلط؛ اما مفاهیم ارزشی این گونه نیستند و با تجربه حسی نمیتوان خوبی یا بدیشان را مستقیما ثابت کرد. از سوی دیگر مفاهیمی چون «خوب و بد»، «صلاح و فساد» و «معروف و منکر» تابع دستگاه و نظام ارزشیاند. جوامع مختلف برای خود، نظام ارزشی خاصی دارند؛ یعنی مجموعهای از کارها را خوب و با ارزش میدانند و مجموعهای دیگر را بد و ناروا میشمارند. ممکن است کاری در یک نظام ارزشی، خوب، و همان کار در نظام ارزشی دیگر، بد باشد. مثلا در یک جامعه احترام گذاشتن به دیگران به شکل خاصی صورت میگیرد، و آن را خوب میدانند، در حالی که همان کار را در جامعه دیگر بد و زشت میشمارند بنابراین «صلاح» و «فساد» متناسب با نظامهای ارزشی، متفاوتاند و این گونه نیست که همه مردم یک چیز را خوب و یک چیز را بد بدانند.
با توجه به اینکه «صلاح و فساد» و «اصلاح و افساد» از مفاهیم ارزشی هستند، اگر در موردی به کار روند، میتوانیم بپرسیم که «اصلاح» طبق کدام نظام ارزشی. آیا منظور اصلاح به معنای غربی است یا به معنای اسلامی؟ چنان که مقام معظم رهبری فرمودند: «در جامعه ما اصلاح اسلامی، ایمانی و انقلابی مورد قبول همه است، اما اصلاح امریکایی مورد قبول هیچ کس نیست». از این روی، درباره فرق اصلاح غربی با اصلاح اسلامی میتوان گفت: اصلاح تابع نظام ارزشی و فرهنگی جامعهای است که این واژه در آن به کار میرود. باید دید در آن جامعه چه کاری را خوب و شایسته، و چه کاری را بد و ناشایست میدانند؛ و برای سنجش خوب و بد و شایسته و ناشایست چه معیاری دارند. بنابراین برای اینکه بدانیم چه کاری خوب و چه کاری بد است، ابتدا باید معیار خوب و بد را مشخص کنیم؛ یعنی ببینیم کدام نظام ارزشی را پذیرفتهایم. آیا نظام ارزشی اسلامی را پذیرفتهایم و میخواهیم «اصلاح» را بر اساس این نظام ارزشی انجام دهیم؛ یعنی میخواهیم هر چیزی را که اسلام خوب میداند، انجام دهیم و هر چیزی را بد میشمارد، با آن مبارزه کنیم. یا میخواهیم آنچه جامعه غرب و غربیان میگویند خوب است، انجام دهیم، هرچند ضد دستورات اسلام باشد، و کاری را که آنها میگویند بد است، با آن مبارزه کنیم، هرچند کاری باشد که اسلام آن را خواسته باشد.
لازم است در این باره توضیح دهیم که همه مردم، در هر شرایطی و با همه اختلافهای فرهنگی، ناشایست بودن برخی از امور را میفهمند و میپذیرند؛ برای نمونه اگر کسی بیجهت دیگری را بزند یا به او ناسزا بگوید؛ کسی را بیجهت ترور کنند، یا کسی را برخلاف قانون و بدون آنکه به کسی ظلم کرده باشد، بکشند؛ کسی مال دیگری را بیجهت تصرف کند یا به ناموس او تعرض کند، در این صورت، همه مردم چنین فردی را مذمت میکنند و کار او را زشت و ناشایست میشمارند. در واقع، همه مردم این قبیل امور را - که مصادیق ظلم و ستم هستند - میشناسند و در تمام فرهنگها آنها را ناروا میدانند. از سوی دیگر، اموری هستند که همه مردم در خوب بودن آنها همعقیدهاند؛ مانند خدمت کردن برای سلامتی مردم؛ چنان که اگر کسی دارویی را کشف کند و در اختیار مردم قرار دهد، به طور قطع، در نظر همه مردم کار شایسته و خوبی انجام داده است. اما همه موارد کارهای خوب و بد این گونه نیستند. برخی از موارد، در جوامع مختلف ارزشهای متفاوتی دارند؛ از جمله اینکه امریکا خواستار جهانی شدن فرهنگ است، بدین معنا که میخواهد فرهنگ خود را بر تمام جهان تحمیل کند. به عبارت دیگر، به وحدت فرهنگ، یعنی از جهانی کردن فرهنگ غربی دم میزند. این بدان جهت است که آنها مسائلی را خوب و مسائلی دیگر را بد میدانند، و از دیگران میخواهند که آنان هم باید اینگونه فکر کنند؛ از جمله اینکه معتقدند مجازاتهای سخت، مثل بریدن دست، کتک زدن، اعدام کردن زشت و بد است. از این روی، در اعلامیه حقوق بشر آمده که همه کشورها باید مجازاتها خشونتآمیز را لغو کنند؛ مجازاتهایی مانند احکام جزایی اسلام که از دیدگاه آنان مجازاتهای خشونتآمیز به شمار میآید. این مجازاتها، به زعم ایشان، مجازاتهایی خشونتآمیزند و اعلامیه حقوق بشر خواستار لغو آنهاست؛ یعنی اعمال این مجازاتها و حتی وجود چنین قوانینی از جمله مصادیق فساد است و باید اصلاح شود. اصلاح در اینجا، به معنای لغو چنین قوانینی است؛ در حالی که ما مسلمانان بر اساس فرهنگ اسلامی معتقدیم باید به آنچه قرآن فرموده است، عمل شود و در غیر این صورت، فساد صورت گرفته است. فساد به معنای ترک و تعطیل حدود الاهی است، نه اجرای آنها. در مقابل، غربیها معتقدند اجرای حدود اسلامی، افساد، زشت و بد است؛ باید با آن مبارزه کرد؛ قوانین آن را لغو کرد و مانع عمل به آنها شد؛ و این، اصلاح خواهد بود. این اصلاح بر اساس فرهنگ غربی است؛ چنان که در اعلامیه حقوق بشر نیز آمده است. مراد آنان از مبارزه با خشونت، مبارزه با چنین احکام و قوانینی است، وگرنه قبح و زشتی خشونتهای عادی را همگان قبول دارند. درباره زشتی اعمالی همچون فحش دادن و بد اخلافی کردن میان ما و غربیها اختلافی نیست، و همگان این افعال را بد میدانند؛ ولی اختلاف در این است که با دزد چگونه باید رفتار کرد. آیا دست او را میتوان برید؟ و آیا قاتل را میتوان اعدام کرد؟ آیا آشوبگران، محارب به شمار میآیند، و در این صورت، مجازات آنها چگونه باید باشد؟ غربیها معتقدند برخورد خشونتآمیز با این افراد از مصادیق فساد است و امروزه دنیای مدرن این اعمال را برنمیتابد و باید آنها را ترک و اصلاح کرد. اگر در مجموعه قوانینی، چنین احکامی وجود دارد، آن مجموعه قوانین شایسته زندگی متمدنانه غربی نیست؛ پس باید اصلاح شود. اما اصلاح از نظر اسلام کاملا برخلاف نظریه غربیهاست؛ اگر حدود الاهی در زمینهای تعطیل شده باشد، باید آن را اجرا کرد تا اصلاح شود. اگر قانونی برخلاف قانون اسلام است، باید آن را تغییر داد تا اصلاح شود. اگر قانون موافق اسلام شد، «اصلاح»، و اگر ضد اسلام شد، «افساد» صورت گرفته است.
اصلاح از دیدگاه منافقان
از زمانهای گذشته، سوء استفاده از واژههایی چون اصلاح و کاربرد ناصحیح آنها، از جمله شیوههای منافقان بوده است. منافقان افرادی دوچهرهاند و همیشه به گونهای سخن میگویند که دو پهلو، و برای هر دو طرف حق و باطل، قابل توجیه باشد، آنان همیشه بین حق و باطل قرار دارند؛ نه حق خالص را برمیگزینند و نه باطل صرف را. بدین جهت، اگر اهل حق پیروز شدند، خود را جزو جبهه حق قلمداد میکنند: ألم نکن معکم؛(177) «مگر با شما نبودیم». اما اگر اهل باطل غلبه یافتند، میگویند ما از ابتدا آنها را بر حذر میداشتیم: مذبذبین بین ذلک لا إلی هؤلاء و لا إلی هؤلاء.(178) این افراد فرصتطلب هیچ طرفی را قبول ندارند، بلکه تنها به دنبال منافع خودشان هستند؛ چنان که هم اکنون چنین روحیهای در بعضی افراد جامعه مشاهده میشود: زمانی که منافع آنان اقتضا میکرد، انقلابی بودند؛ اما آن گاه که دیگران روی کار آمدند، خود را اصلاحطلب نامیدند و در صف مقابل ایستادند. این افراد هر روز بر حسب شرایط تغییر چهره میدهند که این از خواص نفاق است.
یکی دیگر از ویژگیهای اهل نفاق این است که همیشه خود را مصلح میدانند؛ چنان که خدای تعالی درباره آنان میفرماید:
و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون إلا أنفسهم و ما یشعرون؛(179)
میان مردم کسانی هستند که میگویند ما به خدا و قیامت ایمان داریم، [ولی دروغ میگویند] آنان مؤمن نیستند. [گمان میکنند] خدا و مؤمنان را فریب میدهند، در حالی که تنها خود را فریب میدهند ولی خود نمیفهمند.
از جمله ادعاهای آنان این است که:
و إذا قیل لهم لا تفسدوا فی الأرض قالوا إنما نحن مصلحون؛(180) اگر به ایشان گفته شود که در روی زمین فساد [و جرم و جنایت و خلاف قانون] نکنید، میگویند: ما اهل اصلاح هستیم.
اما منظور اینان از «اصلاح» امر دیگری است. وقتی خداوند به ایشان میگوید: «لا تفسدوا»، کار آنان را بر اساس نظام ارزشی الاهی و قرآنی، افساد دیده و آنان را از این کار نهی میکند؛ اما ایشان نظام ارزشی دیگری را پذیرفتهاند. امروز میتوان نظام مورد نظر آنها را در نظام ارزشی امریکایی یا غربی مجسم کرد. زمان پیامبر صلی الله علیه و اله نیز یک نظام ارزشی الحادی در مقابل نظام اسلامی پیامبر صلی الله علیه و اله وجود داشت. تفاوتی نمیکند؛ هرچه غیر اسلام است، الحادی و کفر است؛ چه نظام ارزشی الحادی غربی و چه نظام ارزشی الحادی عصر پیامبر صلی الله علیه و اله؛ زیرا از نظر اسلام، همه گونههای کفر یکساناند: الکفر ملة واحدة. از این روی قرآن در پاسخ ایشان میگوید: ألا إنهم هم المفسدون. ضمیر فصل و «الف و لام» که دلالت بر حصر میکند، گویای آن است که مفسدان واقعی آنان هستند؛ همین کسانی که ادعا میکنند ما اصلاح میکنیم، و در واقع دروغ میگویند.
در جامعه کنونی ما جلوههای نفاق به طور گسترده پراکنده است؛ از جمله سخنان برخی که میگویند ما روشنفکر مذهبی هستیم؛ اما نمیدانند مذهب چیست. وقتی سخن از وحی به میان میآید، میگویند وحی تجربهای شخصی است؛ یعنی شخص حالی پیدا میکند و در این حال میپندارد که خدا با او حرف میزند؛ و این تصور، همان وحی است. آنگاه که سخن از دین در میان است، میگویند اصلا دین به امور شخصی باز میگردد، نه امور اجتماعی. دین نه اقتصاد دارد، نه سیاست، نه به مسائل اجتماعی میپردازد و نه به ارزشهای اخلاقی. ارزشها نیز جزو دین نیستند؛ چون متغیرند و هر روز طبق سلیقههای اشخاص تغییر میکنند. دین را مجموعهای از مناسک و آداب و رسوم قراردادی، با عنوان پرستش میدانند؛ پرستش چیزی که شخص گمان میکند خدای اوست. گاهی ممکن است این مفهوم در قالب بتپرستی متبلور شود و گاه نیز در قالب خداپرستی، یا ممکن است کسی دوگانهپرست باشد و کسی دیگر سهگانهپرست، دین همین است. هیچ کدام از اینها با هم تفاوت ندارند. این یک صراط مستقیم و آن دیگری نیز صراط مستقیم دیگری است. پرستیدن بتی که از سنگ تراشیده شده، یک صراط مستقیم است؛ عبادت آن خدایی هم که اسلام میگوید از جسم و جسمانیات، منزه و کمال مطلق است، دین و صراط مستقیم دیگری است. این صراطها چندان تفاوتی باهم ندارند؛ زیر هیچ کدام از این مسائل واقعیت ندارد و همه دروغ هستند، و میان دروغها فرقی نیست. چنین کسانی نه تنها ادعای دینداری میکنند، بلکه خود را رهبر و راهنمای دینی مردم نیز میدانند.
چنین کسانی ادعای اصلاحطلبی دارند؛ اما اصلاحطلبی طبق کدام نظام ارزشی؟ آنان خود میگویند: هیچ نظام ارزشی ثابتی در عالم وجود ندارد و نمیتواند وجود داشته باشد. البته زمانی که درباره احکام اسلام سخن به میان میآید، برای فریب دیگران میپذیرند که این احکام، احکام اسلامی است، ولی احکامی مناسب برای هزار و چهار صد سال پیش؛ اما امروز شرایط تغییر کرده و اسلام نیز دینی پویاست و میتواند هر روز تغییر شکل دهد. از این روی، احکام اسلام نیز باید تغییر یابند.
اما حقیقت آن است که قرآن چنین اصلاحی را، افساد میشمارد.
اصلاح مطلوب
حال باید دید امام حسین علیه السلام که هدف از قیامش را اصلاح اعلام کرد، چگونه اصلاحی را در نظر داشت. اصلاح در قالب نظامی «خودساخته» و «متغیر»؟ یا - آن چنان که خود فرمود - عمل به احکامی که جدش آورده بود؟
برای روشن شدن معنای اصلاح از نظر امام حسین علیه السلام، بهتر است یکی از خطبههای آن حضرت را که میان راه کربلا ایراد فرموده است، بررسی کنیم. حضرت در منزل بیضه فرمود:
أیها الناس ان رسول الله صلی الله علیه و اله قال من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسول الله یعمل فی عباد الله بالإثم و العدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله أن یدخله مدخله الا و إن هؤلاء قد لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله أنا أحق من غیر....(181)
توضیح
اگر کسی مشاهده کند که فرد سلطهجویی با زور بر دیگران چیره شده، پیمان خدا و عهد عبودیت(182) را میشکند و با دستورات پیامبر صلی الله علیه و اله مخالفت میورزد و با ظلم و تعدی با مردم رفتار میکند، اگر کسی چنین قدرتمندی را دید و با گفتار و رفتار خود نکوشید تا وضع موجود را تغییر دهد، خدا حق دارد او را نیز با همان ستمکار وارد جهنم کند در آنجا با ستمکاران همنشین شود؛ زیرا سکوت در برابر منکر، امضای عمل کسی است که مرتکب آن شده است.
سپس حضرت میفرماید: میدانید که بنیامیه ملازم اطاعت شیطان شدند و از پیروی خدا روی گردانیدند؛ زیرا عهد خدا این بود که شیطان را عبادت نکنند: أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین. آنان در مقابل، شیطان را اطاعت میکنند اما از فرمان خدا سر میپیچند.
واظهروا الفساد. اینان فساد را ظاهر کردند، و آن را در جامعه پدید آوردند. حضرت در عطف تفسیر عبارت قبل میفرماید: و عطلوا الحدود؛ «حدود الاهی را تعطیل کردند». آنجا که باید دست دزد را برید، نمیبرند؛ جایی که باید زانی و زانیه را تازیه زد، نمیزنند و آنجا که باید دیگر احکام الاهی را اجرا کنند، نمیکنند. در فرهنگ امام حسین علیه السلام این قبیل امور، تعطیل حدود الاهی و از جمله مصادیق فساد است.
و استأثروا بالفیء؛ «بیتالمال را به خود و نزدیکان خود اختصاص دادند» بیتالمالی که باید صرف همه مسلمانان شود، امکاناتی که باید به طور یکسان، در اختیار همگان قرار گیرد، در اختیار نزدیکان و خویشان قرار میدهند.
و احلوا حرام الله؛ «حرام خدا را حلال کردند»؛ مانند سخنان کسانی که اسلام را سیال میخوانند و به بهانه پویایی فقه پارهای از اموری را که تا به حال حرام بوده حلال میشمارند. آنان با این سخنان به طوری امر را مشتبه میکنند که متدینان نیز میپرسند آیا ممکن است روزی رقص حلال شود. یا چه زمانی روابط آزاد پسر و دختر جایز میشود؟
امام حسین علیه السلام در این زمان خود را سزاوارترین شخص برای عمل به فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و اله و اعتراض به رفتار چنین حاکمی میدانست؛ از این روی میفرماید: و انی أحق من غیر؛ من سزاوارترین فرد برای تغییر این وضع هستم، و حرکت من برای اصلاح این امور است.
بنابراین با توجه به فرمایشهای امام حسین علیه السلام، مصداق «اصلاح» - که در وصیت نامه آن حضرت به برادرش محمد حنفیه آمده - اجرای حدود الاهی، تقسیم عادلانه بیتالمال مسلمین و امکانات اقتصادی، اداری و قانونی میان همه مردم و مبارزه با تبعیضهای قومی و حزبی و... بود. امام حسین علیه السلام قیام کرد تا این فسادها را براندازد. در جامعه ما نیز کسانی هستند که اصلاحطلبی را این گونه معنا میکنند؛ چنان که مقام معظم رهبری فرمود: همه ما طالب چنین اصلاحی هستیم. هیچ مسلمانی نمیتواند مخالف این نوع اصلاح باشد، مگر کسانی که به خدا و احکام دین خدا ایمان ندارند و به دروغ و برای فریب مردم ادعای دینداری میکنند.
اصلاحی خوب است که بر اساس اسلام و نظام ارزشی آن باشد، نه نظام ارزشی غرب؛ زیرا کفار دشمن اسلاماند و نباید الگو قرار گیرند. آنان با ارزشهای اسلامی مخالفاند، در حالی که ما مسلمانان خواستار تحقق فرمانهای خدا و ارزشهای اسلام هستیم. غرب میگوید این امور خلاف اعلامیه حقوق بشر است؛ اما «خوب» در نظر ما آن است که اسلام خوب بداند و «بد» آنکه اسلام بد میشمارد.
امام حسین علیه السلام با تعبیر دیگری نزدیک به همین مضمون میفرماید:
إن هؤلاء القوم لزموا طاعة الشیطان و ترکوا طاعة الرحمن و أظهروا الفساد فی الارض و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور؛ این قوم (بنیامیه) ملتزم اطاعت شیطان شدند و اطاعت رحمان را ترک کردند و فساد را روی زمین آشکار ساختند و حدود را باطل کردند و به شرابخواری پرداختند.
امام علیه السلام میفرماید اینان حدود الاهی را باطل کردند. باطل کردن با تعطیل حدود فرق دارد؛ زیرا باطل کردن بالاتر از تعطیل کردن است. زمانی ممکن است گفته شود امروز شرایط به گونهای نیست که ما بتوانیم حدود الاهی را اجرا کنیم، ولی گاه میگویند این حکم، بیمورد، و خلاف انسانیت و ارزشهای انسانی است؛ همان طور که جبهه ملی درباره لایحه قصاص گفت.(183) امروز نیز اتباع آنها به صورت صریحتر، شبیه این سخنان را بر زبان میرانند و در محافلی چون کنفرانس برلین رسما احکام اسلامی را محکوم کرده، میگویند باید این احکام تغییر یابند.(184)
امام حسین علیه السلام در این خطبه نیز مانند خطبهای که در منی، در حضور عالمان و نخبگان ایراد کردند، بر قیام در برابر حکومت بنیامیه تأکید میورزند:
أنا أولی بنصرة دین الله و إعزاز شرعه؛(185) من به یاری دین خدا و عزیز داشتن شریعت او، سزاوارتر هستم.
بنیامیه شریعت خدا را منزوی ساخته و از صحنه جامعه کنار نهاده بودند. امام حسین علیه السلام خود را موظف میداند که دین را یاری کند و شریعت را عزیز گرداند. امام در ادامه میفرماید:
و الجهاد فی سبیله لتکون کلمة الله هی العلیا؛(186) من باید در راه خدا جهاد کنم تا سخن خدا برترین باشد.
چنان که کسی بالاتر از سخن خدا سخن نگوید، نه اینکه مانند روشنفکر نمایان امروزی بگویند صحیح است که این سخن خداست، ولی این حرف برای هزار و چهارصد سال پیش مناسب بود و امروز ما خود مصلحت خودمان را بهتر میفهمیم.
امام حسین علیه السلام به برادرش محمد حنفیه وصیت میکند که:
إنما خرجت لطلب الاصلاح فی أمة جدی؛ من برای طلب اصلاح در امت جدم قیام میکنم.
ولی نمیفرماید: للاصلاح فی أمة جدی. منظور امام حسین علیه السلام از کلمه «طلب» شاید اشاره به این مطلب باشد که من نمیگویم میتوانم چنین کاری انجام دهم و همه مشکلات و مفاسد را برطرف سازم. اما در این راه قدم برمیدارم و میکوشم. اگر مردم نیز به وظیفه خود عمل کردند و مرا یاری رساندند، این کار صورت خواهد گرفت و مفاسد اصلاح خواهند شد، اما اگر مردم کمک نکردند، من به تکلیف خود عمل کردهام. البته باید گفت هدف امام حسین علیه السلام که «طلب الاصلاح» بود، به بهترین وجه، تحقق یافت؛ زیرا تحولی ایجاد کرد که پس از هزار و سیصد سال در شرق و غرب عالم برای او میگریند و به یاد او برای احیای دین خدا قیام میکنند. یکی از ثمرات این حرکت، انقلاب اسلامی ایران بود. البته نظیر چنین ثمراتی در تاریخ اسلام بارها رخ داده است، گرچه هیچ کدام به شکوهمندی انقلاب اسلامی ایران نبودهاند.