زنده نگاه داشتن یاد عاشورا تنها منحصر به گریستن، عزاداری، سینهزنی، سیاهپوشی و تعطیلی کسب و کار نیست؛ به ویژه با توجه به زیانهای اقتصادیای که این امور در پی دارند. این خاطرهها را به گونهای میتوان تجدید کرد که زیانهای اقتصادی و اجتماعی کمتری داشته باشد. از آنجا که روحیه بسیاری از مردم با منافع اقتصادی سازگارتر است و آنان امور را بیشتر بر اساس منافع یا ضررهای مادی ارزیابی میکنند، ممکن است برخی کسانی که هنوز تربیت دینی کاملی نیافتهاند گمان کنند انجام این قبیل امور، باعث کاهش تولید و اتلاف وقت خواهد شد و زیانهای اقتصادی زیادی در پی دارد، و در دو ماه محرم و صفر، جامعه را نوعی رکود در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی فرا میگیرد؛ در حالی که راههای دیگری نیز، مانند جلسات بحث و گفتوگو، میزگرد، سمینار و...، برای بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد.
بنابراین پس از آنکه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا حسین بن علی علیهما السلام عاقلانه و مفید است و آثار مطلوبی در جامعه دارد، سؤال این است که چرا این بزرگداشت باید بدین شکل صورت گیرد؟ آیا این امر در میان سایر ملل دنیا سابقهای دارد؟
بیشک بحث درباره شخصیت سیدالشهدا علیه السلام، تشکیل میزگردها، کنفرانسها، سخنرانیها، نوشتن مقالات و پرداختن به دیگر امور فرهنگی، علمی و تحقیقاتی در این باره بسیار مفید و لازم است، اما این فعالیتها و اقدامات کافی نیست و در کنار آنها عزاداری نیز لازم است. برای توضیح این امر، نظری روانشناسانه به انسان میافکنیم تا ببینیم عواملی که در رفتار آگاهانه او مؤثر است صرفاً عوامل شناختی و معرفتی است یا عوامل دیگری نیز در شکل دادن رفتارهای اجتماعی دخالت دارد.
با دقت در رفتارهای انسان میتوان پی برد که دو دسته از عوامل در رفتارهای او نقش اساسی ایفا میکنند: دسته نخست عوامل شناختیاند که موجب میشوند انسان مطلبی را - از مقولههای مختلف با استدلالهای عقلی، تجربی و... متناسب با آن - بفهمد و بپذیرد. شناخت، به طور قطع، تأثیر بسزایی در رفتار انسان دارد؛ ولی یگانه عاملی مؤثر نیست. عوامل دیگری نیز در کارند که شاید تأثیر آنها در رفتار ما بیش از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلی، انگیزهها، و به تعبیراتی دیگر، احساسات، تمایلات، گرایشها، میلها، غرایز و عواطف مینامند. اینها سلسلهای از عوامل درونی و روانیاند که در رفتار ما تأثیر میگذارند. با تحلیل رفتار یک فرد، خواه ناظر به زندگی فردی باشد، خواه خانوادگی، اجتماعی یا سیاسی، به این حقیقت میتوان پی برد که عامل اصلی صورت گرفتن آنها همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. استاد شهید مطهری در این باره تشبیهی دارند و رفتار انسان را به خودرو تشبیه میکنند. یک خودرو برای حرکت به دو عامل نیاز دارد: عاملی که انرژی مکانیکی را در خودرو تولید کند تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند، همچنین غیر از انرژی مکانیکی، خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دستانداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در فضایی تاریک، موتور خودرو به خوبی انرژی مکانیکی تولید کند، اما راه قابل رؤیت نباشد، ممکن است سرنشینان با خطرهای بسیار جدی مواجه شوند. ممکن است تصادفاتی روی دهد که به از دست رفتن جان راننده و سرنشینان بینجامد. پس خودرو باید افزون بر داشتن سوخت برای تولید انرژی مکانیکی، چراغ نیز داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند.(2) همچنین فعالیتهای آگاهانه انسان به دو نوع عامل نیازمند است: نخست عاملی باید در درون انسان باشد تا وی را برانگیزاند. از این عامل میتوان با عناوینی چون میل، شور، شوق، و علاقه تعبیر کرد؛ دیگری عامل شناختی است که با آن، انسان درمییابد به چه دلیل کاری را انجام میدهد، آن کار چگونه باید صورت گیرد، و انجام آن چه فایدهای دربر دارد.
بنابراین عوامل شناختی را میباید به دقت بررسی کرد و برای انجام هر کاری، معرفت و شناخت لازم را از طریق منابع متناسب آن به دست آورد. اما باید دانست که فقط شناخت کافی نیست تا انسان را به حرکت درآورد. عامل روانی دیگری نیاز است تا فرد را به سوی کار سوق دهد و او را برای انجام آن برانگیزاند. این گونه عوامل که انگیزههای روانی نامیده میشوند - همان طور که پیشتر بدان اشاره رفت - اسمهای دیگری نیز، همچون سائقه، احساسات و عواطف دارند. این عوامل، در مجموع، میل به حرکت را در انسان پدید میآورند، عشق به انجام کار را ایجاد میکنند و شور و هیجان میآفرینند. تا این عوامل نباشند، کار صورت نمیگیرد. حتی اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایی برای بدن او مفید است، تا اشتها نداشته باشد یا اشتهای او تحریک نشود، سراغ آن غذا نمیرود. اگر اشتهای کسی کور شود یا به بیماریای مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هرچه به او بگویند این ماده غذایی برای وی بسیار مفید است، تمایلی به خوردن آن پیدا نمیکند. پس غیر از دانستن، باید میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعی و سیاسی نیز چنین حکمی دارد. هرچند شخص بداند فلان حرکت اجتماعی خوب و مفید است، تا انگیزهای نداشته باشد، آن را انجام نمیدهد.
حال، پس از آنکه پذیرفتیم برای حرکتهای آگاهانه و رفتارهای انسانی دو دسته عوامل شناختی و انگیزشی لازم است و بعد از اینکه دانستیم حرکت سیدالشهدا علیه السلام چه نقش مهمی در سعادت انسانها داشته است، در مییابیم که این شناخت، خود به خود، برای ما حرکت آفرین نمیشود. هنگامی دانستن و به یاد آوردن آن خاطرهها ما را به کاری مشابه کار امام علیه السلام و به پیمودن راه او وامیدارد که در ما نیز انگیزهای پدید آید و براساس آن، ما نیز دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. شناخت، به تنهایی این میل را ایجاد نمیکند، بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساساتمان برانگیخته گردد تا ما نیز بخواهیم کاری مشابه کار او انجام دهیم، بنابراین تحقق چنین امری نیازمند دو دسته از عوامل است که جلسات بحث و گفتوگو و سخنرانیها میتوانند بخش اول آن را تأمین کنند؛ یعنی شناخت لازم را به ما بدهند؛ اما به عامل دیگری نیز برای تقویت احساسات و عواطف نیازمندیم، البته خود شناخت، یادآوری و مطالعه یک رویداد، میتواند در این امر نقشی داشته باشد، اما نقش اساسی را عواملی ایفا میکنند که تأثیر مستقیمی بر تحریک احساسات و عواطف داشته باشند.
هنگامی که صحنهای بازسازی میشود و انسان را نزدیک آن را مینگرد، این مشاهده با هنگامی که انسان بشنود چنین جریانی واقع شده یا اینکه فقط بداند چنین حادثهای رخ داده است، تفاوت بسیار دارد. هر کسی میتواند این نکته را در زندگی خود تجربه کند و دریابد که اطلاع از وقوع حادثهای هیچگاه به میزان مشاهده آن حادثه در انسان تأثیر ندارد؛ آگاهی از احوال محرومان، افراد مریض و یتیم مانند دیدن آنان در روح انسان اثر نمیگذارد. هر کس میتواند در زندگی شخصی خود به این مطلب پی ببرد؛ چنان که منابع دینی نیز مؤید همین امرند.
آنگاه که خداوند، حضرت موسی علیه السلام را برای عبادت، به کوه طور دعوت کرد، به مردم گفته شد که ایشان یک ماه در آنجا خواهد ماند؛ اما اراده خداوند بر آن بود که حضرت موسی علیه السلام چهل روز در طور بماند: و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و أتممناها بعشر.(3) مردم از آن ده روز بیخبر بودند، و این آزمایشی برای قوم بنیاسرائیل بود تا آشکار شود آنان تا چه میزان در ایمانشان استوارند. بعد از اینکه سی روز تمام شد، بنیاسرائیل نزد هارون - که جانشین موسی علیه السلام بود - آمدند و پرسیدند: چرا برادرت نیامد؟ هارون جواب داد: منتظریم؛ به زودی میآید. روز بعد نیز موسی نیامد. دوباره پرسیدند: چرا موسی نیامد؟ گفتند از تأخیر او معلوم میشود که ما را تنها گذاشته و رفته است. سامری این فرصت را غنیمت شمرد و گوسالهای ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت کرد:
هذا إلهکم و إله موسی؛(4) این خدای شما و خدای موسی است.
بسیاری از بنیاسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش آن شدند. خداوند متعال در کوه طور به حضرت موسی علیه السلام وحی کرد که در میان قومت چنین ماجرایی رخ داده است و طی این غیبت ده روزه، مردم گوسالهپرست شدهاند. موسی علیه السلام نیز شنید، اما عکسالعملی نشان نداد. ده روز تمام شد و پس از چهل روز الواح آسمانی را که بر او نازل شده بود، برای مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الاهی و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. اما مشاهده کرد که مردم گوساله میپرستند. حضرت موسی علیه السلام با دیدن گوسالهپرستی آنان بسیار عصبانی شد؛ به گونهای که الواح را به کناری افکند: و ألقی الألواح و أخذ برأس أخیه یجره إلیه.(5) سراغ برادرش هارون رفت و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوی خود کشید و از او بازخواست کرد چرا اجازه دادی مردم گمراه شوند: أفعصیت أمری.(6) اینجاست که فرق میان شنیدن و دیدن آشکار میشود. خدای تعالی ماجرای گوسالهپرستی قوم موسی را به او خبر داده بود. حضرت موسی نیز در این باره هیچ شکی نداشت؛ زیرا این خبر از جانب خدا بود. وقتی موسی علیه السلام خبر را شنید، چندان آثار غضب در او ظاهر نشد؛ اما زمانی که بازگشت و با چشم خود دید که مردم گوساله میپرستند، برآشفت و نتوانست تحمل کند؛ سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد.(7)
خداوند متعال آدمی را به گونهای آفریده است که وقتی چیزی را میبیند یا منظرهای را مشاهده میکند، اثری میپذیرد که هیچگاه گفتهها، شنیدهها و دانستهها چنان تأثیری ندارند. بازسازی یک صحنه - در قالبهای سنتی یا با روشهای جدید و به صورت نمایش و فیلم - اثری دارد که گفتن و دانستن نمیتواند چنین اثری برجای گذارد. نمونه این مسئله را دوستداران و عاشقان امام حسین علیه السلام بارها تجربه کردهاند. وقتی مرثیهخوانان در مجالس عزاداری مرثیه میخوانند، به خصوص اگر لحن خوبی داشته باشند و داستان کربلا را به صورت جذابی بیان کنند، بیاختیار اشکها بر گونهها جاری میشود. این شیوه میتواند در تحریک احساسات مردم تأثیری داشته باشد که خواندن در کتاب و دانستن، ندارد. با این توضیحات روشن میشود که ما افزون بر اینکه باید بدانیم چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد و چرا مظلومانه شهید شد، باید این موضوع به گونهای بازسازی شود که عواطف و احساساتمان را برانگیزد. هر قدر این بازسازی در برانگیخته کردن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسی عالمانه واقعه عاشورا نمیتواند نقش عزاداری را ایفا کند. باید صحنههایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. باید صحنههایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که مردم وقتی صبح از خانه بیرون میآیند مشاهده میکنند که شهر سیاهپوش و پرچمهای سیاه نصب شده است، این دگرگونی دلها را منقلب میسازد. گرچه مردم بدانند فردا محرم است، دیدن پرچم سیاه اثری در دل آنان میگذارد که دانستن اینکه فردا روز اول ماه محرم است، ندارد. راه انداختن دستههای سینهزنی با شور و هیجان میتواند آثاری در پی داشته باشد که هیچ کار دیگری چنین اثری ندارد.
این امر در نهضت امام خمینی قدس سره به روشنی قابل مشاهده است. در دوران نهضت، نام سیدالشهدا علیه السلام و عزاداری سیدالشهدا علیه السلام در ماه محرم و صفر بود که مردم را به حرکت وامیداشت. هر کاری که عواطف و احساسات مردم را تحریک کند، میتواند در عمل و رفتار تأثیرگذار باشد. بر این اساس باید کاری کرد که عواطف به حرکت درآید. از این روست که امام خمینی قدس سره بارها فرموده است: «آنچه داریم از محرم و صفر داریم»(8) و اصرار میورزید که عزاداری امام حسین علیه السلام به همان شیوه سنتی برگزار شود.(9) تأملی در تاریخ سیزده قرن گذشته نشان میدهد که این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا میکنند. همچنین میتوان گفت بیشتر پیروزیهای نهضت امام خمینی قدس سره و دوران جنگ، بر اثر شور و نشاط ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء علیه السلام حاصل شده است؛ و اگر بگوییم در هیچ مکتب یا جامعهای چنین عامل محرکی وجود ندارد، سخنی به گزاف نگفتهایم.