معاویه پس از شهادت امام علی علیه السلام با سوء استفاده از ضعفهای جامعه اسلامی آن روز کوشید اندیشه علوی را تحریف کند و تفکر دیگری را جایگزین آن سازد. او تلاش کرد نگرش مردم را تغییر دهد و طرح دیگری دراندازد. بر همین اساس بود که سران و شخصیتهای بزرگ و رؤسای قبایل را با بذل و بخششهای خود اغفال کرد و در اختیار گرفت، و اکثر مردم نیز تابع رؤسای خود بودند. دیگران نیز با ارعاب و تهدید منحرف میشدند. معاویه طی بیست سال حکومت بر جهان اسلام، برای ایجاد رعب و وحشت، ترور، کشتار و خونریزی بیحد و حساب به راه انداخت و برای این منظور از افرادی چون بُسر بن ارطاة و سمرة بن جندب استفاده کرد. جز شماری اندک که حواریون علی علیه السلام خوانده میشدند و بیشتر در عراق و حجاز میزیستند، بقیه مردم مرعوب قدرت و سیاست معاویه بودند. آنان را به خاطر شخصیت معنویشان دوست میداشتند و محترم میشمردند. حجر بن عدی، عمرو بن حمق خزاعی، رشید هجری و میثم تمار از این جملهاند. آنان مردانی زاهد و با تقوا و دارای مقامات عالی معنوی بودند؛ به گونهای که حتی از اخبار غیبی خبر میدادند.(87) معاویه هرچه کوشید آنان را با تمجید و تعریف فریب دهد و رام خویش سازد، نتوانست. اینان مردانی بودند که به علی علیه السلام عشق میورزیدند و تمام هستیشان را فدای بیان فضایل و مناقب او میکردند. معاویه درباره آنان درمانده شد، و سرانجام تصمیم گرفت آنان را از میان بردارد. از این روی، سر عمرو بن حمق را برید و برای همسرش - که در زندان به سر میبرد - فرستاد. او با دیدن سر بریده شوهرش بر خود لرزید؛ آن گاه سر بر زانو گذاشت و گفت: مدتی طولانی او را از من پنهان کردید و اکنون سر بریدهاش را برای من آوردید؛ خوش آمده است.(88)
روزی عمرو بن حمق خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و عرض کرد: مولای من، من به خاطر اینکه شما حاکم هستید و مقامات و امکانات در اختیار دارید، نزد شما نیامدهام؛ من به این دلیل در محضر شما هستم که خداوند اطاعت شما را بر ما واجب کرده و حق بزرگی و سروری ما را برای شما قرار داده است. علی جان، اگر به من دستور دهید که تمام کوهها را جابهجا کنم و من چنین قدرتی داشته باشم، چنین خواهم کرد؛ و اگر امر کنید آب تمام دریاها را بکشم و من از عهده آن برآیم، چنان خواهم کرد؛ و اگر فرمان دهید که تمام عمرم شمشیر به دست با دشمنان شما بجنگم، و من چنین کنم، هنوز نتوانستهام حق شما را ادا کنم؛ حق شما بر من از این عظیمتر است. امیرالمؤمنین علیه السلام خوشحال شد و برای او دعا کرد و فرمود: «ای کاش صد نفر مانند تو در میان مسلمانها بود».(89) فقط شمار اندکی از این درجه ایمان برخوردار بودند. هرچند کشتن این افراد مایه بدنامی معاویه را بین مسلمانها میشد، کار به جایی رسید که او جز قتل آنان چاره دیگری نیافت. دو نفر دیگر از حواریون علی علیه السلام - یعنی رشید هجری و میثم تمار - از دست معاویه جان سالم به در بردند. ولی سرانجام به دست عبیدالله بن زیاد، اندک زمانی پیش از شهادت امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین به آنان خبر داده بود که چه زمانی و چگونه شهید خواهند شد. روزی به میثم فرمود: چگونه است حال تو آن هنگامی که تو را بر چوبهای از نخل به دار بیاویزند و زبان تو را ببرند و بعد با نیزه شکمت را بدرند؟
میثم از حضرت پرسید: آیا در آن حال مسلمان هستم؟
حضرت فرمود: آری.
میثم خوشحال شد.
علی علیه السلام فرمود: بدان که تو را به تبرا جستن از من فرا میخوانند تا بگویی که من از علی بیزارم. آیا این کار را خواهی کرد؟
میثم گفت: به خدا سوگند تا زمانی که نفس داشته باشم، چنین نخواهم کرد. سپس علی علیه السلام به او بشارت داد و فرمود: بدان که در بهشت با من خواهی بود.(90) این مردان بزرگوار با علم به اینکه با اظهار حقانیت علی علیه السلام جان خویش را از دست خواهند داد، از بیان حقیقت خودداری نمیکردند.
سالها بعد، حجاج بن یوسف، سعید بن جبیر را احضار کرد و از او خواست که از علی علیه السلام بیزاری جوید؛ ولی سعید از این کار امتناع ورزید. از این روی زبانش را بریدند و او را به شهادت رساندند.(91) همچنین دست و پای رشید هجری را بریدند. رشید پیش از شهادتش گفته بود که من از مولایم علی علیه السلام شنیدهام که شما دست و پای مرا قطع میکنید و زبانم را میبرید. عبیدالله بن زیاد گفته بود برای اینکه سخن علی علیه السلام دروغ از کار درآید، این کار را نخواهم کرد. ولی بعد از اینکه دست و پای رشید را بریدند، او مشغول بیان فضایل علی علیه السلام شد و عبیدالله مجبور شد توسط حجامی زبان او را ببرد و بر خلاف میل او، این خبر، درست واقع شد.(92)
در این مقام، این سؤال مطرح میشود که حدود و شرایط امر به معروف و نهی از منکر چیست؟ آیا این فریضه به محض احساس ضرر جانی ساقط میشود؟ چرا این بزرگواران جان خویش را بر سر بیان سخن حق نهادند؟ متأسفانه کار علمی عمیقی را این باره صورت نگرفته است. تنها امام خمینی قدس سره اول بار فتوا دادند که تقیه در امور مهم حرام است، ولو بلغ ما بلغ.(93) ولی دیگران جرئت نداشتند چنین فتوایی صادر کنند؛ زیرا در این زمینه چندان کاری انجام نشده است. امام خمینی قدس سره هم در مقام عمل، چنین شهامتی داشت و هم در این زمینه به طور عمیق تحقیق و مطالعه کرده بود. از همین روی با شجاعت اعلان کرد: ولو جان شما در خطر باشد، حتی اگر صدها و هزاران نفر نیز کشته شوند، باید نظام اسلامی برقرار شود و باید کسانی که درصدد از بین بردن اسلام، عقاید اسلامی و ارزشهای اسلامی هستند، از بین بروند و تقیه در این مسائل حرام است، ولو بلغ ما بلغ.
باید مبانی فقهی این مسئله به طور صحیح تبیین شود تا مشخص گردد که در چه مواردی تقیه جایز، و در چه مواردی واجب است. آیا مواردی هست که تقیه جایز، ولی ترک آن ارجح باشد؟ همچنین در کجا نباید به هیچ روی تقیه کرد. اگر این احکام درست تبیین نشود، شیاطین، تساهل و تسامح را به اسلام نسبت میدهند، و از این طریق، غیرتمندی را از مسلمانان میگیرند و شک و شبهه در میان جوانان مسلمان ایجاد میکنند که چون اسم نظام، اسلامی است، باید تسلیم همه چیز آن بود. حال آنکه در حکومت علی علیه السلام ینز اگر از والی حضرت خطایی سر میزد، مردم نزد آن حضرت میآمدند و اعتراض میکردند.
روزی علی علیه السلام اقامه نماز را گفته بود و میخواست تکبیر بگوید. در همین حال، زنی که از راه دوری آمده بود، خدمت ایشان رسید و گفت: ای امیر مؤمنان، با شما کاری دارم. حضرت تکبیر نگفت و از کار او پرسید. زن گفت: حاکمی که برای شهر ما فرستادهای، به ما ظلم میکند.
اشک از دیدگان علی علیه السلام جاری شد و فرمود: بار خدایا، تو میدانی که من راضی نبودم که او به این مردم ظلم کند، و دستور داد قلم و کاغذ آوردند و حکم عزل آن والی را نوشت.(94)
براین اساس، اسلامی بودن حکومت بدین معنا نیست که کارگزاران آن حکومت اشتباه نمیکنند و نمیتوان به آنان اعتراض کرد، بلکه در صورت تخطی مسئولان از وظایفشان، باید آنان را امر به معروف و نهی از منکر، و وظایفشان را به آنان گوشزد کرد.