طبق نظر جامعهشناسان، حادثه کربلا نتیجه طبیعی رقابت بین دو تیره یا دو قبیله است. گاهی نیز عواملی ضمیمه رقابت آنها شده، به شدت گرفتن این رقابت دامن میزند. بنابراین مخالفت دو قبیله یا دو تیره با یکدیگر، امری طبیعی است که گاهی نیز به جنگ میانجامد. زمانی که یکی از دو قبیله در جنگ پیروز شد و با طرف مقابل خشونت ورزید، باید منتظر باشد که روزی نیز طرف مغلوب، غالب شود و انتقام بگیرد.(267)
بر این اساس، از تحلیل جامعهشناسان نیز - همچون روانشناسان - همین نتیجه حاصل میآید که باید تساهل و تسامح را رعایت کرد و خشونت را کنار گذاشت. خشونت در کربلا نتیجه خشونت در جنگ بدر بود. اگر نمیخواهید حسین علیه السلام کشته شود، افراد تیره بنیامیه را نکشید. بنابراین جنگ، خونریزی و خشونت را کنار بگذارید تا چنین حوادثی رخ ندهد. به عبارت دیگر، بر اساس دو نظریه روانشناسانه و جامعهشناسانه، میتوان جهاد، دفاع و نیز حرکت امام حسین علیه السلام، یعنی مقدسترین پدیده تاریخ بشر را تخطئه کرد.
اما آیا این دیدگاه نظریه علمی صحیحی است که چنین رقابتهای لازمه زندگی قبلگی است؟ آیا این رقابتها به طور طبیعی به خونریزی میانجامد؟ آیا میتوان گفت چنین حوادثی در زندگی قبیلگی رایج است و واقعه کربلا نیز جنگی بین دو قبیله بوده است؟ آیا نتیجه این تحلیل آن است که باید خشونت و تعصب را به طور کلی کنار گذاشت، و با هر دین و مذهبی و با هر فکر و مرامی مدارا کرد؟ آیا باید به روی همه لبخند زد و در هیچ حالی نباید خشونت به خرج داد، وگرنه چنین حوادثی را به دنبال خواهد داشت؟
به اجمال میتوان گفت دفاع از ارزشهای انسانی که نخستین آنها حیات و پس از آن اموری است که به حیات و زندگی باز میگردد و در نهایت دفاع از ارزشهای مقدس، همه از لوازم زندگی یک موجود زنده ذیشعور و آگاهاند. اگر قانون دفاع در طبیعت نباشد، هیچ موجودی نمیتواند از هستی خود حفاظت کند و هیچ گروه و جامعهای نمیتواند از ارزشهای خود حراست کند، دفاع، قانونی طبیعی است که خدا به صورت طبیعی و تکوینی در حیوانات و انسانها نهاده است. همچنین تمام ادیان، در مقام تشریع، قانون دفاع را بخشی از احکام دینی در نظر گرفتهاند. حتی ملحدانی که خدا و قانون الاهی را قبول ندارند، به طور طبیعی قانون دفاع را رعایت میکنند. اما مسئله این است که اختلاف در بینشها موجب اختلاف در شرایط و ویژگیهای دفاع میشود. اگر ما انسان را تنها، موجودی مادی بدانیم که مدتی در این دنیا زندگی میکند و بعد از مرگ نابود میشود، دفاع نیز به همین زندگی مادی باز میگردد؛ یعنی دفاع در حد همان قانون تکوینی که هر موجود زندهای به طور فطری و طبیعی به آن مجهز است، منحصر میشود. همه انسانها دفاع از حیات خود در برابر تجاوز دیگران و نیز سایر خطرها را میپذیرند. نکته در اینجاست که اگر کسی به زندگی اخروی معتقد بود و دنیا را مقدمهای برای زندگی جاویدان پس از مرگ - که حیات اصلی است - دانست، باید از حیات ابدی و سعادتی که در زندگی اخروی نصیب او خواهد شد نیز دفاع کند، و این امر در سایه دین محقق میشود. ما معتقدیم آنچه حیات واقعی انسان را تأمین میکند، دین است و آنچه آن را به خطر میاندازد، مبارزه با دین و تضعیف ارزشها و باورهای دینی است. اگر کسانی چنین اعتقادی داشتند، آیا به زندگی این دنیا بیشتر اهمیت میدهند یا در قبال زندگی ابدی خود اهتمام بیشتری خواهند ورزید؟ در این مقام نیز مسئله دفاع از حیات و سعادت انسان مطرح است، اما بین سعادت محدود این دنیا و سعادت ابدی، کدام یک مهمتر است؟ اگر برای رسیدن به سعادت ابدی گاهی ضرورت اقتضا کند که زندگی این دنیا محدودتر و کوتاهتر گردد یا از بعضی لذات آن کاسته شود، کسی که به زندگی ابدی ایمان دارد در فدا کردن زندگی و لذات این دنیا در راه سعادت ابدی تردیدی به خود راه نمیدهد؛ چنان که خدای تعالی میفرماید:
إن زعمتم أنکم أولیاءلله من دون الناس فتمنوا الموت إن کنتم صادقین؛(268)
اگر گمان میکنید شما دوستان خدا هستید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید.
یعنی اگر باور دارید که زندگی ابدی، ارتباط با خدا و قرب الاهی در عالم دیگر است، به هیچ روی نباید پایبند زندگی این دنیا باشید. این دنیا مرحلهای است که باید از آن عبور کرد تا به آن رسید. امام حسین علیه السلام شب عاشورا به اصحاب خود فرمود:
صبرا بنی الکرام فما الموت الا قنطرة؛(269) ای بزرگزادگان! اندکی صبر کنید! مرگ جز پلی نیست [که شما را از زندگی این دنیا به زندگی سعادتمندانه ابدی در جوار قرب الاهی میرساند].
کسی که چنین بینشی دارد، دفاع از زندگی ابدی در حق خود میداند. از این روی، نمیتواند ببیند کسانی قصد دارند حیات ابدی او را به خطر اندازند. جامعهای نیز که چنین اعتقادی دارد هجوم دیگران به اعتقادات و ارزشهایش را درباره آخرت برنمیتابد. این اعتقادات تنها شعار نیستند. انسان برای زندگی ابدی آفریده شده است. اگر کسانی به این مسئله اعتقاد یقینی داشته، ایمان به آخرت در جان آنان رسوخ کرده باشد، نمیتوانند در قبال خطرهایی که زندگی ابدیشان را تهدید میکند، بیاعتنا باشند و در برابر آنها با تساهل و تسامح رفتار کنند. انسان عاقل را برابر کسی که شمشیر به روی او کوشیده است بیاعتنا نمیماند؛ چنان که اگر نیمه شبی فردی از خواب برخیزد و ناگهان شخصی را در حال حمله، بالای سر خود ببیند، سلاح را از او میگیرد و از خود دفاع میکند. چرا که جان خود را در خطر میبیند. بنابراین کسانی که باور دارند قیامتی در کار است و دین موجب سعادت در آن دنیاست، نمیتوانند در قبال تهاجمهایی که علیه دین صورت میگیرد، بیاعتنا باشند. کسانی که بیاعتنایی به دین را ترویج میکنند، به آخرت ایمان ندارند و هیچگاه دین را جدی نمیگیرند و آن را در حد آداب و رسومی چون چهارشنبه سوری فرو میکاهند. آنان میگویند گروهی از مردم معتقدند روز جمعه باید در نماز جمعه شرکت جست و شب عاشورا باید عزاداری کرد، همچنان که پارهای معتقدند شب چهارشنبه آخر سال باید از روی آتش پرید؛ این یک اعتقاد است، آن نیز اعتقادی دیگر. باید به عقاید یکدیگر احترام گذاشت. این عده بر اساس دیدگاه خود معتقدند اگر بین دو گروه رقابتی درگرفت و این رقابت به اختلافات دینی و مذهبی انجامید، هر چند یکی دین و عقیده دیگری را با تبلیغات، القای شبهات، رفتارهای ناهنجار اجتماعی و ضداخلاقی و اقدامهای دیگر، از بین ببرد. این بدان معناست که دین در نظر آنان هیچ ارزشی ندارد و میان اسلام و بتپرستی تفاوتی نیست! چنان که برخی گفتند: «هیچ دینی بر ادیان دیگر، و حتی اسلام بر بتپرستی ترجیحی ندارد! اسلام صراطی مستقیم و بتپرستی نیز صراط مستقیم دیگری است!» معنای این سخن آن است که هیچ کدام را باور ندارند! هر چند ظاهر میگویند مسلمانیم.