چنین پرسشی را غالباً منافقان، به ویژه منافقان مدرن، مطرح میسازند. آنان میگویند: ما میپذیریم که بیان تاریخ شهادت امام حسین علیه السلام حرکت آفرین است و باید آن را در خاطرهها زنده نگاه داشت و به یاد امام حسین علیه السلام عزاداری کرد؛ اما در عزاداریهای سنتی افزون بر یاد کرد خاطره آن حضرت و گریه بر شهادت او، لعن و نفرین بر دشمنانش نیز صورت میگیرد، و این امر، نوعی خشونت با دیگران به شمار میآید که از جمله احساسات منفی است و با منش «انسان مدرن» نمیسازد. آیا برای فرونشاندن احساسات، افزون بر گریه و عزاداری، لازم است دشمنان را نیز لعن کرد و جمله أتقرب الی الله... بالبرائة من اعدائک را بر زبان جاری ساخت.(10) چرا باید در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن کرد؟ آیا بهتر نیست به جای صد مرتبه لعن دشمنان، صد مرتبه سلام بر امام حسین علیه السلام بفرستیم؟ در این عصر، باید با شادی و لبخند با مردم رفتار کرد و از صلح و آشتی سخن گفت، و امروزه تبرا از کسانی که هزار و چهار صد سال پیش، امام حسین علیه السلام را کشتند، پسندیده نیست. با نظر به اینکه اسلام، دین محبت و رأفت و رحمت است، بهتر آنکه، طریق صلح و آشتی و محبت در پیش گیریم.
همان گونه که سرشت انسان تنها از شناخت و اندیشه شکل نگرفته و بخشی از آن را احساسات تشکیل داده است، احساسات و عواطف نیز به احساسات مثبت محدود نیست. انسان موجودی است که هم احساس و عاطفه مثبت و هم احساس و عاطفه منفی دارد. همان گونه که شادی در وجود انسان هست، غم نیز در نهاد او وجود دارد. خداوند انسان را چنین آفریده است. هیچ انسانی نمیتواند بدون غم یا بدون شادی زندگی کند. همان گونه که خداوند استعداد خندیدن را در انسان نهاده، استعداد گریستن را نیز به او عطا فرموده است، و همچنان که در جای خود خندیدن خوب است، گریستن نیز در جای خود پسندیده است. تعطیل کردن بخشی از سرشت و نهاد انسان و به کار نگرفتن استعدادهای خدادادی معقول نیست. بر این اساس، همین که خدا در نهاد انسان استعداد گریستن را نهاده، دلیلی است بر اینکه گریستن او نیز در مواردی لازم است و این استعداد در وجود وی لغو و بیهوده نیست. بنابراین با توجه به حکمتی که وجود این احساس در نهاد انسان دارد، میتوان گفت که گریه در زندگی انسان، برای خود جایگاهی خاص دارد که از جمله میتوان به مواردی چون گریه برای خدا به دلیل خوف از عذاب یا شوق با لقای الاهی، گریه به خاطر شوق لقای محبوبی که در تکامل انسان نقش دارد و گریه بر اثر از دست رفتن محبوب اشاره کرد. طبیعت انسان چنان است که در مواردی رقت قلب پیدا میکند و بر اثر آن، گریه سر میدهد.
خداوند متعال محبت را در انسان آفریده است که تا به کسانی که به او خوبی میورزند و به کسانی که کمالی دارند - خواه این کمال جسمانی باشد خواه عقلانی یا روانی - ابراز علاقه و محبت کند. وقتی انسان در مییابد که در جایی کمالی یا صاحب کمالی یافت میشود، به طور فطری به آن کمال و صاحب کمال محبت و علاقه پیدا میکند. نقطه مقابل محبت، بغض و کینه است. همان گونه که انسان، به طور فطری، کسانی را که به او خوبی و خدمت میکنند دوست میدارد، همچنین سرشت او چنان است که کسانی را که به او ضرر و زیان میزنند، دشمن بدارد. البته ضررهای مادی و دنیوی برای مؤمن اهمیت چندانی ندارد؛ و دنیا در نظر مؤمن، ارزش ذاتی ندارد؛ اما ضررهای معنوی که متوجه سعادت ابدی انسان است، قابل اغماض و گذشت نیست. قرآن میفرماید:
إن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا؛(11) شیطان دشمن شماست، شما هم با او دشمنی کنید.
از این روی، با شیطان نمیتوان کنار آمد. در غیر این صورت، انسان نیز شیطان میشود. اگر دوستی با اولیا و دوستان خدا امری بایسته است دشمنی با دشمنان خدا نیز ضرورت دارد. این امری فطری، و عامل تکامل و سعادت انسان است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا مطرح نشود، به تدریج، رفتار با آنان دوستانه شده، فرد بر اثر معاشرت با آنان، رفتار سخنانشان را میپذیرد، و رفته رفته، شیطانی همچون آنان میگردد. بهترین شاهد این مدعا، فرمایش قرآن است:
و إذا رأیت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛(12) هرگاه دیدی کسانی درباره دین بدگویی و به آن اهانت میکنند (با زبان مسخره و استهزا درباره دین سخن میگویند) به آنان نزدیک نشو (هر چه گفتند، گوش نده) تا زمانی که به بحث دیگری بپردازند.
و در جای دیگر میفرماید:
و قد نزل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره؛(13) و البته [خدا] در کتاب [قرآن] برای شما نازل کرده که: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار میگیرد، با آنان منشینید تا به سخنی غیر از آن درآیند.
بعد میفرماید: اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها محلق خواهند شد، و إن الله جامع المنافقین والکافرین فی جهنم جمیعا.(14) سرانجام کسانی که به استهزاکنندگان دین محبت میورزند و به آنان روی خوش نشان میدهند، این است که به تدریج سخنان استهزاکنندگان بر آنان اثر میگذارد. هنگامی که چنین شد، شک در دلها پدید میآید و در این حال، دم زدن از ایمان، نفاق است. اظهار مسلمانی در صورتی که ایمان در دل نباشد عین نفاق است. به فرموده قرآن، کسانی که در دنیا به سبب همنشینی با کافران منافق میشوند، در آخرت نیز همراه کافران داخل جهنم خواهند شد.
به عبارت دیگر، دشمنی با معاندان نوعی آمادگی دفاعی در مقابل خطرات پدید میآورد. بدن مادی انسان نیز چنین است: همان گونه که عامل جذبکنندهای دارد که مواد مفید را جذب میکند، دستگاه دفاعیای نیز دارد که سموم و میکروبها را دفع میکند؛ دستگاهی که با میکروب مبارزه میکند و آن را از بین میبرد. گلبولهای سفید در بدن این وظیفه را بر عهده دارند. اگر دستگاه دفاعی بدن ضعیف شود، میکروبها رشد میکنند و رشد آنها به بیماری انسان میانجامد. انسان بیمار نیز ممکن است با مرگ مواجه گردد. از این روی، بدن به طور طبیعی نمیتواند با میکروب رفتار مسالمتآمیز داشته باشد، و در غیر این صورت، سلامت بدن به مخاطره میافتد.
از جمله سنتهای حکیمانه الاهی این است که برای هر موجود زندهای دو سیستم در نظر گرفته است: یکی برای جذب، و دیگری برای دفع. همان گونه که جذب مواد مورد نیاز برای رشد هر موجود زندهای لازم است، دفع سموم و مواد زیانبار نیز ضرورت دارد. اگر بدن سموم را دفع نکند، آدمی نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
به طور کلی، تمام موجودات زنده قوه دافعه دارند. نقش قوه دافعه در موجودات زنده، به ویژه حیوانات و انسانها این است که مواد زیانبار را از بدن بیرون بریزند. دستگاههایی نظیر کلیه و مثانه، به طور عادی این وظیفه را در بدن بر عهده دارند. اما آن گاه که میکروبهای خارجی حملهور شوند، گلبولهای سفید فعال میشوند و با میکروبها جنگیده، آنها را از بین میبرند. در روح انسان نیز چنین استعدادی وجود دارد. جاذبه روانی باعث میشود کسانی را که برای او مفید هستند دوست بدارد و خود را به آنان نزدیک سازد و از ایشان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق بیاموزد. این جاذبه موجب میشود که کارهای پسندیده و نیک، برای انسان خوشایند باشد، و او افراد صالح و کسانی را که منشأ کمالاند و در پیشرفت جامعه مؤثرند، دوست داشته باشد. در مقابل، لازم است کسانی که در سرنوشت جامعه نقش مثبتی نداشته، بدان ضرر میرسانند، برخورد منفی داشته باشد. خدای تعالی میفرماید:
قد کانت لکم اسوة حسنة فی إبراهیم و الذین معه إذ قالوا لقومهم إنا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوة و البغضاء أبدا حتی تومنوا بالله وحده؛(15) قطعاً برای شما در [پیروی از] ابراهیم و کسانی که با اویند سرمشقی نیکوست: آنگاه که به قومشان [که بتپرست بودند ]گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید، بیزاریم. ما شما را طرد میکنیم و میان ما و شما تا ابد دشمنی و عداوت برقرار است، مگر اینکه به خدای یگانه ایمان بیاورید.
حضرت ابراهیم علیه السلام در فرهنگ اسلامی جایگاهی بس رفیع دارد و خدای تعالی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله دستور میدهد که از آیین ابراهیم علیه السلام پیروی کند: ثم أوحینا إلیک أن اتبع ملة إبراهیم حنیفا.(16) اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم علیه السلام برای این دین و آیین داده است؛ چنان که قرآن کریم میفرماید: هو سماکم المسلمین من قبل.(17)
دشمنی و کینه ما با دشمنان اسلام و بیزاریمان از امریکا به تأسی از حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن به ما دستور میدهد، به پیروی از ابراهیم علیه السلام، عداوت و بیزاری خود را با دشمنان اسلام، به صراحت ابراز کنیم. همه جا نباید لبخند زد، بلکه در بعضی موارد باید عبوس بود و اخم کرد. فروع دین ده قسم است و در کنار اقسامی چون نماز، روزه و حج، تولا و تبرا نیز دو قسم به شمار میآیند که مسلمانان میباید همچون سایر واجبات، بدانها اهتمام ورزند. تولا و تبرا یعنی باید دوستان خدا را دوست داشت و با دشمنان خدا دشمنی ورزید. اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان نیز از بین خواهد رفت. چنان که اگر دستگاه دفاعی بدن نباشد، دستگاه جذب بدن نیز نابود میشود. آنچه باید بدان اهتمام داشت اینکه جایگاه جذب و دفع درست شناخته شود؛ چه گاه امور مشتبه میشوند و در موقعیتی که باید جذب صورت گیرد، دفع تحقق مییابد؛ مثلاً در حق کسی که به اشتباه و از روی ناآگاهی، سخن گفته یا لغزشی از او سر زده و بعد پشیمان شده است، یا پس از بیان و حل شبهه، خطا و اشتباه خود را دریافته، به حق اذعان میکند، نباید رفتار منفی و دفعی داشت. نباید به صرف ارتکاب گناهی، کسی را از جامعه طرد کرد، بلکه میباید با مهربانی با او رفتار کرد و درصدد اصلاح او برآمد؛ چرا که او همچون یک بیمار است و باید به معالجهاش پرداخت. چنین مواردی جای دفع و اظهار دشمنی نیست. اما اگر کسی عمداً و به طور علنی، گناه را در جامعه رواج دهد، این عمل خیانت به شمار میآید و حاکی از خباثت و پلیدی اوست. رفتار با چنین شخصی میباید متفاوت با رفتار با کسی باشد که از روی اشتباه مرتکب گناهی شده است. چنان که خدای تعالی درباره دشمنان کینهتوز و قسم خورده اسلام میفرماید:
ولن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم؛(18) [ای پیامبر] یهود و نصار هیچگاه از تو خشنود نخواهند شد، مگر اینکه از آیین آنان پیروی کنی.
و در جای دیگر میفرماید: و لا یزالون یقاتلونکم حتی یردوکم عن دینکم إن استطاعوا؛(19) همواره با شما میجنگند تا اینکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند.
پس نمیتوان با چنین دشمنانی آشتی کرد و به روی آنان لبخند زد؛ زیرا تنها چیزی که آنان را راضی و خشنود میسازد، مرگ شخصیت دینی و زوال آیین اسلام است، و حتی مرگ جسم و روح مسلمانان آنان را راضی نمیکند. برخورد صحیح با آنان همان اظهار بغض و غضب و دشمنی است.
بنابراین میتوان گفت بزرگداشت شهادت سیدالشهدا علیه السلام و اقامه مراسم عزاداری به نوعی بازسازی مرام حسینی است، تا از آن به بهترین شکل استفاده شود. در این مقام، نباید به بحثهای علمی اکتفا کرد؛ زیرا برانگیخته شدن عواطف و احساسات، امری بایسته است. عواطف نیز منحصر در عواطف مثبت نیست، و زنده نگاه داشتن خاطره سیدالشهدا علیه السلام و مظلومیت او تنها از طریق شور و هیجان و برانگیختن احساسات و اظهار حزن و گریه و برگزاری سوگواری امکانپذیر است. در نتیجه، همراه درود و سلام بر حسین علیه السلام و یاران شهیدش، باید دشمنان اسلام و خداوندند، لعن و نفرین کرد؛ و بلکه لعن دشمن میتواند مقدم بر درود و سلام بر حسین علیه السلام باشد؛ زیرا قرآن اول میفرماید: أشداء علی الکفار،(20) و بعد میفرماید: رحماء بینهم.(21) بنابراین همراه با ولایت، تبرا و بیزاری از دشمنان اسلام نیز ضروری است.