در زمره موانع شناختی حس گرایی است که خودش نوعی تعقل است گر چه به لحاظ دیگری نیز میتوان آن را جزء موانع گرایشی به شمار آورد چنانکه از تعبیر حس گرایی نیز استفاده میشود.
در هر حال انسان که در جهان طبیعت زندگی میکند انس زیادی با محسوسات دارد و این انس سبب میشود که معلومات خویش را بیشتر از کانال حس به کف آورد و یا حتی آنها را منحصر کند در محسوسات. البته، انسان عقل هم دارد و به وسیله آن میتواند به حقایقی دست یابد که قابل ادراک حسی نیستند و قادر است بفهمد که موجودات منحصر در محسوسات نیستند، اما انسی که با طبیعت و مدرکات حسی دارد و تماس نزدیکی که معمولاً بدون زحمت میتواند با آنها با آنها برقرار کند، باعث این میشود که در زمینه موضوعات نامحسوس و ماوراء محسوسات نیز از حس استفاده کند و به دنبال امور حسی بگردد و این جمله که اهل معقول گفتهاند: و هم انسان مانع میشود از اینکه تعقل صحیح کند منظورشان همین است که ما گفتیم.
در قرآن به آیات و مواردی بر میخوریم حاکی از وجود اقوامی که انبیایی از میانشان مبعوث شدند و ایشان نیز به سوی انبیاء گرایش یافتند؛ ولی، وقتی که میباید ایمان درستی بیاورند و پایه محکمی برای سیر انسانی خویش بسازند کوتاه آمدند و از سیر در تعالی انسانی محروم شدند. یکی از این اقوام بنی اسرائیل بودند که از ظلم و ستم فرعونیان و بردگی برای فرعون در مصر با رهبریهای پیامبر بزرگ الهی حضرت موسی (علیه السلام) نجات یافتند و فرصتی پیش آمده بود برای آنکه ملت مستقلی بشوند و در چارچوب ایدئولوژی مستقلی زندگی کنند؛ ولی، همین که حضرت موسی (علیه السلام) سخن از خدا و قیامت و وحی و این گونه حقایق را پیش کشید در پاسخ به پیامبر خدا گفتند:
لن نومن لک حتی نری الله جهرة(422).
(هرگز به تو ایمان نیاوریم جز آنکه خدای را آشکار ببینیم.)
و نظیر آن آیه:
و قال الذین لایرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکة او نری ربنا(423).
و این توقع غیر معقول و بی جایی بود که از انس ایشان به محسوسات و نزدیکیشان با طبیعت بر میخاست و مانعشان میشد از اندیشیدن و شناختن صحیح حقایق و معرفت درست خداوند و نهایتا ایمان به او. آری این از نوع نقص در شناخت و تعقل و تفکر است است که ریشه آن حس گرایی انسان است.
در این زمینه میتوان به آیات دیگری نیز اشاره کرد که دشمنان انبیاء تلاش میکردند از همین حالت حس گرایی افراد، برای باز داشتن آنان از تفکر صحیح استفاده کنند و یا خودشان تحت تأثیر این حالت از درک حقیقت باز داشته میشدند که به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم نظیر آیه:
و قال الملاء من قومه الذین کفروا و کذبوا بلقاء الاخرة و اترفنا هم فی الحیاة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون منه و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون(424).
(و اشراف قوم او هود یا صالح که کفر میورزیدند و جهان آخرت را دروغ میپنداشتند و در زندگی دنیا رفاه و وسعتشان داده بودیم، میگفتند: این نیست جز انسانی مثل شما که میخورد از آنچه که شما میخورید و مینوشد از آنچه که شما مینوشید و اگر انسانی مثل خودتان را اطاعت کنید در این حال شما زیانکار خواهید بود.)
در این آیه اشراف قوم با استفاده از حس گرایی افراد به مردم تلقین میکردند که انبیاء انسانهایی مثل خود شما هستند که میبینید مثل خود شما میخورند و میآشامند تا بدین وسیله فکر آنان را از درک حقیقت نامحسوس وحی و انبیاء و مطالعه درست در این باره باز دارند و بدین وسیله به مقاصد سیاسی - اقتصادی خود دست یابند. و آیه:
ثم ارسلنا موسی و اخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین الی فرعون و ملائه فاستکبروا و کانوا عالین فقالوا انومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون(425).
(سپس موسی و برادرش هارون را به همراه معجزات خود و برهان آشکار فرستادیم به سوی فرعون و اشراف قوم او پس آنان از اطاعت فرامین موسی و دستورات آسمانی سرپیچی کردند و قومی برتری طلب بودند پس گفتند: آیا ایمان آوریم به دو انسان همانند خودمان در حالی که بستگان آن دو بردگان و خدمتکاران ما هستند.)
طبیعی است که این حکم به مثل بودن و همانندی موسی و برادرش با خودشان بر اساس حکم به ظاهر و حس گرایی است چرا که این مثلیت در جلوه ظاهری وجود دارد ولی در جوهره نبوت و وحی و خصوصیات فکری و اخلاقی و ارزشهای الهی و معنوی چنین مثلیتی وجود نداشت اما همین حس گرایی، آنان را از تفکر و تأمل برای شناختن این حقیقت باز میداشت.
و مثل آیه:
قال من یحیی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم(426).
(گفت: چه کسی زنده میکند این استخوآنها را که پوسیده است؟ در پاسخ او بگو: زنده میکند آنها را آن کس که نخستین بار آفریدشان و او به هر آفرینشی داناست.)
که در این آیه در ارتباط با مساله معاد با احساس ظاهر استخوانهای پوسیده درباره اصل اعتقادی معاد تردید میکند و از درک آن عاجز است. خداوند نیز در پاسخ وی استدلال میکند تا او را از این حالت غرق در ظواهر طبیعت و ادراکات حسی متعلق به آنها بیرون آورد و به سوی دقت و تأمل و تحلیل عقلی که راه درست شناختن اصول اعتقادی است سوق دهد.
بدین گونه است که آیات قرآن در زمینه همه اصول اعتقادی اسلام، توحید و خداشناسی، معاد و نبوت و وحی، توجه میدهد که برخی افراد در ارتباط با این اصول روی ادراک حسی تکیه میکنند و از آنجا که ابزار ادراک این اصول، حس نیست بجای اینکه به درک آنها نایل آیند این حس گرایی ایشان سبب میشود که آنان از درک اصول نامبرده باز مانند؛ از این رو، در ضمن نکوهش آنان، انسان را به سوی بهرهگیری از ابزار صحیح و مناسب برای درک این معارف، هدایت میکند.
البته، یک نکته کلی را ما در همین جا لازم است یاد آوری کنیم که منظور از تقبیح حس گرایی در قرآن و به همین مناسبت طرح آن در این نوشته به عنوان مانع شناخت و معرفت مطلق ادراک حسی نیست؛ چرا که، ادراک حسی به نوبه خود و در جایگاه اصلی خویش نه تنها تقبیح نمیشود و انسان را از وصول به معرفت صحیح باز نمیدارد، بلکه خودش جزء مقدمات لازم و ضروری برای وصول به آن خواهد بود و اگر کسی فاقد ادراکات حسی باشد از وصول به بسیاری از معارف اعتقادی و ادراکات عقلانی نیز عاجز خواهد بود. و در این صورت این سوال طرح میشود که پس منظور از اینکه حس گرایی انسان را از معرفت صحیح باز میدارد چیست؟
در پاسخ به پرسش فوق میتوان گفت: منظور از آن حس گرایی که مانع معرفت شمرده میشود دو چیز است: نخست گرایش فکری افراطی نسبت به ادراک حسی آن چنان که در معرفت شناسی و ابحاث ذهنی و به اصطلاح اپیستمولوژی کسانی منشأ اصلی همه ادراکات بشری را در ادراکات حسی منحصر کردند و مکتب حسیون را در برابر مکتب عقلیون به وجود آوردند. و البته این یک سخن خالی و بی معنا بود که خود گویندگان نیز از آنجا که انسان بودند و قواعد ذهنی خواه و نا خواه بر ذهن ایشان حاکم بود گر چه این سخن را ابراز میکردند و این مکتب را تاسیس نمودند ولی عملا به آن پای بند نبودند و نه میتوانستند پای بند باشند؛ چرا که، آنان هم مثل دیگران استدلال میکردند و به اصولی استدلال میکردند که به هیچ وجه پایه حسی نداشت. و اگر دقت میکردند متوجه میشدند که پای بند به این سخن به معنی محروم شدن از معارف بشری و عجز از وصول به آن میباشد.
دوم، گرایش عملی افراطی ادراکات حسی است تا آن حد که از ایفای نقش خود باز ماند، به این معنا که در واقع ادراکات و یا مدرکات حسی ما به منزله مواد خام هستند که در اختیار قدرت تحلیلگر عقل قرار میگیرند و نقش اصلی آنها در ارتباط با شناخت آن است که زمینه کار و تجزیه و تحلیل و استدلال عقلی را فراهم آورند و در حقیقت، نردبانی باشند تا ما با گذر از آن به مرحله اندیشیدن گام نهیم و نهایتا به معارف صحیح دست یابیم. اکنون اگر بجای بهره برداری ابزاری و وسیلهای از آنها برای وصول به مراحل تفکر و معرفت آن چنان غرق در خود آنها شدیم که دیگر از اندیشیدن و نتیجهگیری باز ماندیم و به معارف و عقاید صحیح برساند بر عکس ما را از دست یافتن به آنها باز داشت و مانع شد از اینکه به طرز صحیح بیندیشیم و به معارف درست برسیم.
بنابراین، آنچه که لازم و ضروری به نظر میرسد عبارت است از رعایت حد و اندازه هر چیزی تا دقیقاً در جای مناسب خود قرار گیرد و اگر نه به همان میزان که حس گرایی مانع وصول به معرفت صحیح است بی اعتنایی و بی توجهی و یا فقدان ادراکات و مدرکات حسی نیز مانع وصول به ادراکات و معارف صحیح خواهند بود.
چنانکه رعایت این نکته در ارتباط با موانع دیگری مثل تقلید و اعتماد به ظن نیز لازم است و ما در جای مناسب خود این نکته را مشروحتر بیان میکنیم.