تربیت
Tarbiat.Org

اخلاق در قرآن جلد اول‏
آیت الله محمد تقی مصباح یزدی‏‏

1 - حس‏گرایی‏

در زمره موانع شناختی حس گرایی است که خودش نوعی تعقل است گر چه به لحاظ دیگری نیز می‏توان آن را جزء موانع گرایشی به شمار آورد چنانکه از تعبیر حس گرایی نیز استفاده می‏شود.
در هر حال انسان که در جهان طبیعت زندگی می‏کند انس زیادی با محسوسات دارد و این انس سبب می‏شود که معلومات خویش را بیشتر از کانال حس به کف آورد و یا حتی آنها را منحصر کند در محسوسات. البته، انسان عقل هم دارد و به وسیله آن می‏تواند به حقایقی دست یابد که قابل ادراک حسی نیستند و قادر است بفهمد که موجودات منحصر در محسوسات نیستند، اما انسی که با طبیعت و مدرکات حسی دارد و تماس نزدیکی که معمولاً بدون زحمت می‏تواند با آنها با آنها برقرار کند، باعث این می‏شود که در زمینه موضوعات نامحسوس و ماوراء محسوسات نیز از حس استفاده کند و به دنبال امور حسی بگردد و این جمله که اهل معقول گفته‏اند: و هم انسان مانع می‏شود از اینکه تعقل صحیح کند منظورشان همین است که ما گفتیم.
در قرآن به آیات و مواردی بر می‏خوریم حاکی از وجود اقوامی که انبیایی از میانشان مبعوث شدند و ایشان نیز به سوی انبیاء گرایش یافتند؛ ولی، وقتی که می‏باید ایمان درستی بیاورند و پایه محکمی برای سیر انسانی خویش بسازند کوتاه آمدند و از سیر در تعالی انسانی محروم شدند. یکی از این اقوام بنی اسرائیل بودند که از ظلم و ستم فرعونیان و بردگی برای فرعون در مصر با رهبریهای پیامبر بزرگ الهی حضرت موسی (علیه السلام) نجات یافتند و فرصتی پیش آمده بود برای آنکه ملت مستقلی بشوند و در چارچوب ایدئولوژی مستقلی زندگی کنند؛ ولی، همین که حضرت موسی (علیه السلام) سخن از خدا و قیامت و وحی و این گونه حقایق را پیش کشید در پاسخ به پیامبر خدا گفتند:
لن نومن لک حتی نری الله جهرة(422).
(هرگز به تو ایمان نیاوریم جز آنکه خدای را آشکار ببینیم.)
و نظیر آن آیه:
و قال الذین لایرجون لقائنا لولا انزل علینا الملائکة او نری ربنا(423).
و این توقع غیر معقول و بی جایی بود که از انس ایشان به محسوسات و نزدیکیشان با طبیعت بر می‏خاست و مانعشان می‏شد از اندیشیدن و شناختن صحیح حقایق و معرفت درست خداوند و نهایتا ایمان به او. آری این از نوع نقص در شناخت و تعقل و تفکر است است که ریشه آن حس گرایی انسان است.
در این زمینه می‏توان به آیات دیگری نیز اشاره کرد که دشمنان انبیاء تلاش می‏کردند از همین حالت حس گرایی افراد، برای باز داشتن آنان از تفکر صحیح استفاده کنند و یا خودشان تحت تأثیر این حالت از درک حقیقت باز داشته می‏شدند که به چند نمونه از آنها اشاره می‏کنیم نظیر آیه:
و قال الملاء من قومه الذین کفروا و کذبوا بلقاء الاخرة و اترفنا هم فی الحیاة الدنیا ما هذا الا بشر مثلکم یاکل مما تاکلون منه و یشرب مما تشربون منه و لئن اطعتم بشرا مثلکم انکم اذا لخاسرون(424).
(و اشراف قوم او هود یا صالح که کفر می‏ورزیدند و جهان آخرت را دروغ می‏پنداشتند و در زندگی دنیا رفاه و وسعتشان داده بودیم، می‏گفتند: این نیست جز انسانی مثل شما که می‏خورد از آنچه که شما می‏خورید و می‏نوشد از آنچه که شما می‏نوشید و اگر انسانی مثل خودتان را اطاعت کنید در این حال شما زیانکار خواهید بود.)
در این آیه اشراف قوم با استفاده از حس گرایی افراد به مردم تلقین می‏کردند که انبیاء انسانهایی مثل خود شما هستند که می‏بینید مثل خود شما می‏خورند و می‏آشامند تا بدین وسیله فکر آنان را از درک حقیقت نامحسوس وحی و انبیاء و مطالعه درست در این باره باز دارند و بدین وسیله به مقاصد سیاسی - اقتصادی خود دست یابند. و آیه:
ثم ارسلنا موسی و اخاه هارون بایاتنا و سلطان مبین الی فرعون و ملائه فاستکبروا و کانوا عالین فقالوا انومن لبشرین مثلنا و قومهما لنا عابدون(425).
(سپس موسی و برادرش هارون را به همراه معجزات خود و برهان آشکار فرستادیم به سوی فرعون و اشراف قوم او پس آنان از اطاعت فرامین موسی و دستورات آسمانی سرپیچی کردند و قومی برتری طلب بودند پس گفتند: آیا ایمان آوریم به دو انسان همانند خودمان در حالی که بستگان آن دو بردگان و خدمتکاران ما هستند.)
طبیعی است که این حکم به مثل بودن و همانندی موسی و برادرش با خودشان بر اساس حکم به ظاهر و حس گرایی است چرا که این مثلیت در جلوه ظاهری وجود دارد ولی در جوهره نبوت و وحی و خصوصیات فکری و اخلاقی و ارزشهای الهی و معنوی چنین مثلیتی وجود نداشت اما همین حس گرایی، آنان را از تفکر و تأمل برای شناختن این حقیقت باز می‏داشت.
و مثل آیه:
قال من یحیی العظام و هی رمیم قل یحییها الذی انشاها اول مرة و هو بکل خلق علیم(426).
(گفت: چه کسی زنده می‏کند این استخوآنها را که پوسیده است؟ در پاسخ او بگو: زنده می‏کند آنها را آن کس که نخستین بار آفریدشان و او به هر آفرینشی داناست.)
که در این آیه در ارتباط با مساله معاد با احساس ظاهر استخوانهای پوسیده درباره اصل اعتقادی معاد تردید می‏کند و از درک آن عاجز است. خداوند نیز در پاسخ وی استدلال می‏کند تا او را از این حالت غرق در ظواهر طبیعت و ادراکات حسی متعلق به آنها بیرون آورد و به سوی دقت و تأمل و تحلیل عقلی که راه درست شناختن اصول اعتقادی است سوق دهد.
بدین گونه است که آیات قرآن در زمینه همه اصول اعتقادی اسلام، توحید و خداشناسی، معاد و نبوت و وحی، توجه می‏دهد که برخی افراد در ارتباط با این اصول روی ادراک حسی تکیه می‏کنند و از آنجا که ابزار ادراک این اصول، حس نیست بجای اینکه به درک آنها نایل آیند این حس گرایی ایشان سبب می‏شود که آنان از درک اصول نامبرده باز مانند؛ از این رو، در ضمن نکوهش آنان، انسان را به سوی بهره‏گیری از ابزار صحیح و مناسب برای درک این معارف، هدایت می‏کند.
البته، یک نکته کلی را ما در همین جا لازم است یاد آوری کنیم که منظور از تقبیح حس گرایی در قرآن و به همین مناسبت طرح آن در این نوشته به عنوان مانع شناخت و معرفت مطلق ادراک حسی نیست؛ چرا که، ادراک حسی به نوبه خود و در جایگاه اصلی خویش نه تنها تقبیح نمی‏شود و انسان را از وصول به معرفت صحیح باز نمی‏دارد، بلکه خودش جزء مقدمات لازم و ضروری برای وصول به آن خواهد بود و اگر کسی فاقد ادراکات حسی باشد از وصول به بسیاری از معارف اعتقادی و ادراکات عقلانی نیز عاجز خواهد بود. و در این صورت این سوال طرح می‏شود که پس منظور از اینکه حس گرایی انسان را از معرفت صحیح باز می‏دارد چیست؟
در پاسخ به پرسش فوق می‏توان گفت: منظور از آن حس گرایی که مانع معرفت شمرده می‏شود دو چیز است: نخست گرایش فکری افراطی نسبت به ادراک حسی آن چنان که در معرفت شناسی و ابحاث ذهنی و به اصطلاح اپیستمولوژی کسانی منشأ اصلی همه ادراکات بشری را در ادراکات حسی منحصر کردند و مکتب حسیون را در برابر مکتب عقلیون به وجود آوردند. و البته این یک سخن خالی و بی معنا بود که خود گویندگان نیز از آنجا که انسان بودند و قواعد ذهنی خواه و نا خواه بر ذهن ایشان حاکم بود گر چه این سخن را ابراز می‏کردند و این مکتب را تاسیس نمودند ولی عملا به آن پای بند نبودند و نه می‏توانستند پای بند باشند؛ چرا که، آنان هم مثل دیگران استدلال می‏کردند و به اصولی استدلال می‏کردند که به هیچ وجه پایه حسی نداشت. و اگر دقت می‏کردند متوجه می‏شدند که پای بند به این سخن به معنی محروم شدن از معارف بشری و عجز از وصول به آن می‏باشد.
دوم، گرایش عملی افراطی ادراکات حسی است تا آن حد که از ایفای نقش خود باز ماند، به این معنا که در واقع ادراکات و یا مدرکات حسی ما به منزله مواد خام هستند که در اختیار قدرت تحلیل‏گر عقل قرار می‏گیرند و نقش اصلی آنها در ارتباط با شناخت آن است که زمینه کار و تجزیه و تحلیل و استدلال عقلی را فراهم آورند و در حقیقت، نردبانی باشند تا ما با گذر از آن به مرحله اندیشیدن گام نهیم و نهایتا به معارف صحیح دست یابیم. اکنون اگر بجای بهره برداری ابزاری و وسیله‏ای از آنها برای وصول به مراحل تفکر و معرفت آن چنان غرق در خود آنها شدیم که دیگر از اندیشیدن و نتیجه‏گیری باز ماندیم و به معارف و عقاید صحیح برساند بر عکس ما را از دست یافتن به آنها باز داشت و مانع شد از اینکه به طرز صحیح بیندیشیم و به معارف درست برسیم.
بنابراین، آنچه که لازم و ضروری به نظر می‏رسد عبارت است از رعایت حد و اندازه هر چیزی تا دقیقاً در جای مناسب خود قرار گیرد و اگر نه به همان میزان که حس گرایی مانع وصول به معرفت صحیح است بی اعتنایی و بی توجهی و یا فقدان ادراکات و مدرکات حسی نیز مانع وصول به ادراکات و معارف صحیح خواهند بود.
چنانکه رعایت این نکته در ارتباط با موانع دیگری مثل تقلید و اعتماد به ظن نیز لازم است و ما در جای مناسب خود این نکته را مشروحتر بیان می‏کنیم.