آنچه در بالا گفتیم: در این زمینه بود که شناخت عظمت الهی حالت اخبات را در دل بوجود میآورد. اکنون میگوئیم: ممکن است معرفت به موضوع دیگری باشد و به تناسب خود نیز حالت دیگری در دل پدید آورد. مثل اینکه توجه انسان به این جهت باشد که خدا دارای همه صفات کمالیه و منشا همه جمالها و خوبیها است و هر چیز دوست داشتنی در او هست.
اگر شخص به این معنی توجه پیدا کند در دل وی محبت پیدا میشود. محبت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواستههای او تناسبی داشته باشد، پدید میآید. میتوان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبههای غیر ادراکی؛ یعنی، همانطور که در موجودات مادی فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهنربا آهن را جذب میکند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی شعور است، در بین موجودات ذی شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده میشود موجودی دل را به سوی خود جذب میکند که این اسمش محبت است.
ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود با محب دارد و محبت انسان به چیزی تعلق میگیرد که ملایمت کمال آنرا با وجود خودش دریافته است:
محبت مراتبی دارد: محبتهای ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا میشود که آن جهت محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محب وقتی آن را درک میکند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش مییابد و مورد توجه و پسند و موضع تمرکز حواس وی قرار میگیرد. و بلحاظ این ملایمت است که میگویند: آن شیء دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبهای دارد که دل را متوجه خودش میکند و کششی دارد که حواس و عواطف انسان را بسوی خود جلب میکند.
اما محبت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمالهای نامحسوس و غیر قابل رویت وجود دارند که وقتی انسان آنها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک میکند آنها نیز مورد توجه و پسند وی قرار میگیرند و توجهات انسان روی آنها تمرکز مییابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبت میکند. فی المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار، درجات بالای علمی و دیگر صفاتی که انسان آنها را میپسندد و فطرتا نوعی کشش و علاقه یا آشنائی و یگانگی با آنها را در دل خویش مییابد، انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا میکند و دلش به طرف او کشیده میشود، با اینکه این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابراین، این هم یک نوع محبت است نسبت به یک جمال معنوی نا محسوس؛ ولی مورد درک انسان.
پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا میکند، خوشحال و خرسند میشود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک میکند با خواستهها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوش وقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند. فی المثل، در جهان طبیعت، رنگهائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتی بعضی حیوانات به آن جذب میشوند و بعضی از آن میرمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبههای معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذت میبرد و کاملاً جذب آن میشود و دیگری ناراحت میشود و بیزاری میجوید.
آنچه که در بالا درباره دیدنیها و شنیدنیهای موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نا محسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسانها میپسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتا به این نتیجه میرسیم که در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجه و جذب خویش کرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند.
البته، در این زمینه در علم الجمال یا زیبا شناسی بحثهائی مطرح شده که آیا جمال و زیبائی نسبی و مشروط است یا حقیقی و مطلق که در این نوشتار، ما از این بحث میگذریم و اجمالا، میتوان گفت: توجه و تمایل افراد نسبت به این امور اعم از مادی یا معنوی متفاوت است گر چه این سخن بدین معنی نیست که ارزش واقعی امور معنوی، نسبی و غیر مطلق باشد. زیبائها و جمالهای معنوی نسبی نیستند؛ بلکه، کمالاتی واقعی و حقیقی هستند و چه ما بفهمیم یا نفهمیم، بخواهیم یا نخواهیم ارزش واقعی خود را در دستگاه آفرینش دارند که احیاناً ممکن است ما هم ارزش آن را کم یا زیاد درک کنیم و به آن متمایل باشیم و ممکن هم هست که در برههای آن را درک نکنیم و توجهی به آن نداشته باشیم؛ ولی پس از شناخت آن پی به اشتباه خویش ببریم کمال بودنشان را درک کنیم و به آنها علاقهمند شویم، از کمالات رائج گرفته تا برسد به اصل هستی که کاملترین و سرچشمه کمالات همه موجودات است.
البته، روشن است که با قوای حسی و ذهنی نمیتوان حقیقت وجود را درک کرد و صرفا، از طریق ادراک حضوری است که، هر کس به تناسب ظریفیت وجودی خود، میتواند به شناخت حقیقت هستی نائل گردد کمالش را دریابد و از این رهگذر به قدر معرفت به درک جمال و زیبائی مطلق هستی نزدیک شود.
از نظر فلسفی اصولا، همه کمالات از آن وجود است و مراتب کمال با اختلاف مراتب وجود، ارتباط دارد؛ ولی، تأثیر مراتب وجود در حصول محبت، منوط به معرفت آنهاست.
اگر کسی حقیقت وجود را بیابد، هر موجودی را بلحاظ وجود و درجه وجودش دوست میدارد. شاید بتوان گفت آیه شریفه الذی احسن کل شیء خلقة به این حقیقت اشاره دارد که خلقت با حسن توام است. هر موجودی به اندازهای که از خلقت الهی و از وجود بهرهمند باشد از آن جهت و بهمان اندازه زیبا خواهد بود و هر موجودی کاملتر باشد و بهره بیشتری از وجود داشته باشد، در بینش عرفانی و شهودی شخص عارف، زیباتر جلوه میکند و طبعا، دوست داشتنیتر خواهد بود.
اکنون، اگر این مراتب را در نظر بگیریم، خواهیم دید که ادنی مرتبه وجود؛ یعنی، اعراض محسوس و خطوط و رنگها و وضع و حالت ظاهری چهره انسان تا چه اندازه میتواند کشش ایجاد کند و دلهائی را متوجه خویش بلکه کسانی را واله و شیدا کند و وقتی ادنی مرتبه اینگونه است، میتوان حدس زد که مراتب بسیار عالیتر، تا چه اندازه میتواند جاذبه داشته باشد، البته برای موجودی که درست آنها را درک کند تا برسد به عالیترین موجود که وجودش بی نهایت است و موجودات دیگر بهر اندازه بتوانند او را درک کنند و به معرفت وی نائل آیند مجذوب وی خواهند شد. اینکه ما احساس چندانی نسبت به این معانی نداریم، علتش ضعف درک ما است؛ ولی، انبیاء و اولیاء خدا که نسبت، محبتشان هم بیشتر و انجذابشان نسبت به ذات اقدس حق تعالی شدیدتر میبود. بنابراین، هر قدر معرفت انسان نسبت به اسماء و صفات و جلال و جمال و کمال الهی بیشتر و توجه وی شدیدتر باشد، محبت خدای متعال در دل انسان افزونتر خواهد شد.
قرآن در بسیاری از آیات، محبت انسان بخدا را مورد توجه قرار داده و با لسان ستایش از آن یاد میکند که برای نمونه اشاره میکنیم به چند آیه:
یا ایها الذین امنوا من یرتد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة علی المومنین اعزة علی الکافرین یجاهدون فی سبیل الله ولا یخافون لومة لائم ذلک فضل الله یوتیه من یشاء و الله واسع علیم(464).
(ای آنکه ایمان آوردهاید هر کس که از دین خود برگردد پس خداوند بزودی قومی را میآورد که آنان را دوست میدارد و او را دوست میدارند در برابر مؤمنان فرو افتاده و در برابر کفار، عزیر و سرافرازند در راه خدا جهاد میکنند از سرزنش هیچ ملامتگر نمیهراسند این فضل خدا است بهر که خواهد میدهد و خداوند دارای رحمت وسیع و نسبت به حالات افراد دانا است.)
خداوند که از هر چیزی کاملتر و دوست داشتنیتر است، و هستی و کمال خود را به بهترین وجه میشناسد، نسبت به خویش کاملترین محبت را دارد و موجوداتی هم که بلحاظ انتساب و ارتباط با خداوند واجد درجاتی از کمال هستند در حد کمالشان محبوب خدا خواهند بود و افراد مورد نظر در آیه فوق کسانی هستند که خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست میدارد. پس این یک حب طرفینی است و ابتدا از خدا آغاز میشود.
ممکن است گفته شود: اگر هر موجودی، چنانکه گفتیم: به تناسب وجودش، دارای حسن باشد، پس هر موجودی محبوب خداست و لازمه این سخن آنست که حتی اشخاص شریر و شقی هم محبوب خدا باشند. در صورتی که میدانیم اشرار و اشقیا مورد غضب و عذاب خدا خواهند بود.
باید توجه داشته باشیم که مطلب فوق مطلبی دقیق و پاسخگوئی به آن، مشکل و نیازمند بحثی فلسفی است که از حوصله این نوشته خارج خواهد بود و ما در اینجا در پاسخ به آن به اجمال و اشاره میگوئیم: اشخاصی که شقی هستند، اسباب شقاوت را به سوء اختیار خودشان برای خود کسب و نعمتها و کمالاتی که خدا به آنها داده در واقع، خودشان آنها را به نقمت تبدیل کردهاند؛ یعنی، در راهی از آنها استفاده کردهاند که موجب نقص وجودشان گردیده است و استعداد درک رحمتهای بی نهایت الهی را در خودشان از بین بردهاند و به عبارتی فلسفی اعدام و نقائصی را برای خودشان کسب کردهاند و چنین شخصی با این نقائص مکتسب و بواسطه این جهات عدمی خود ساخته متعلق محبت الهی قرار نمیگیرد. در واقع، این افراد از جهت نقائصشان که اکتسابی و اختیاری و ساخته دست خودشان بوده است، مبغوضند نه در اصل وجود خدادادی که مبدا آفرینش به آنان افاضه کرده است. بنابراین، میتوان گفت: افراد شقی نیز با قطع نظر از شقاوتهای خود ساخته و بلحاظ آنکه آفریده دستگاه آفرینش هستند و با توجه به مرتبه و جهات وجودی که دارند مورد محبت خدا خواهند بود و همان محبت باعث شده که خداوند پیامبران را بسویشان بفرستد تا با هدایت و راهنمائی آنان اسباب تکاملشان را فراهم آورد که اینها آثار محبت خدا نسبت به ایشان خواهد بود؛ ولی، آنان وقتی با سوء اختیار خود را در مسیری قرار دادند که منتهی به اعدام و نقائص شد به این لحاظ مبغوض خدا میشوند. در این زمینه میتوان به لحن محبتآمیز خداوند متعال توجه کرد که به موسی میگوید:
اذهب الی فرعون انه طغی فقل هل لک الی ان تزکی و اهدیک الی ربک فتخشی فاریه الایة الکبری(465).
(ای موسی برو بطرف فرعون که او طغیان کرده است پس به او بگو آیا برای تو تمایلی است به اینکه پاک و پاکیزه شوی و میخواهی که ترا هدایت کنم به سوی پروردگارت پس خشیت خدا کنی و فروتن شوی سپس معجزه بزرگ خدا را به او نمود.)
گر چه فرعون شخصی تبهکار و طغیانگر است امام مع الوصف، خداوند به او توجه و محبت دارد و وسیله کمال وی را فراهم میآورد و موسی پیامبر بزرگ خود را برای هدایت او میفرستد. گر چه فرعون با سوء اختیار خود از این نعم بزرگ الهی بهرهای نمیگیرد.
فکذب و عصی ثم ادبر یسعی فحشر فنادی فقال انا ربکم الاعلی(466) (پس تکذیب و عصیان کرد سپس به حق پشت کرد و به کوشش و تلاش بر ضد حق پرداخت با اطرافیان خود انجمن کرد پس فریاد بر آورد و گفت: من پروردگار و صاحب اختیار بزرگ شما هستم).
و این کارهای نابجا و عصیان و برتری طلبی او و متأثر نشدن از هدایت الهی و بهره نگرفتن از محبت پروردگار وی را مغضوب خدا قرار داد.
فاخذه الله نکال الاخره و الاولی ان فی ذلک لعبره لمن یخشی(467). (پس خدا هم او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار ساخت و حقاً در این داستان عبرتی است برای آنانکه خشیت کنند).
این آیات و بسیاری از آیات دیگر به خوبی حقیقت فوق را نشان میدهد که خداوند نسبت به مؤمن و کافر رحمان است، نسبت به مؤمنین رحیم هم است؛ ولی، کفار مورد غضب و عذاب او قرار خواهد گرفت به سبب سوء اختیار خودشان. پس میتوان گفت: هر چیزی از آن جهت که مخلوق خداست و ارتباط با او دارد و فیضی از وجود الهی که منشاء وجود اوست و از کانال آفرینش به او رسیده، به همان اندازه دارای کمالی است و محبوبیتی متناسب با آن دار؛ منتهی موجود مختار در بقاء خود گاهی با انتخاب روش نادرست در زندگی و انجام رفتار ناشایسته، استعدادهای سرشار را که برای کسب فیوضات بیشتر و والاتر داشت ضایع میکند و به موجودی ناقص تبدیل میشود که به لحاظ این نقصها خود ساخته مبغوض میشود.
در آیه دیگری میفرماید:
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله(468).
(و از مردم کسانی هستند که به جز خدا شرکائی را اتخاذ میکنند و آنان را دوست میدارند همانند دوست داشتن خداوند و کسانی که ایمان آوردهاند محبتشان به خدا شدیدتر است.)
مشرکین کسان دیگری را شریک خدا قرار دادند و آن محبتی که میبایست به خدا داشته باشند، نسبت به آنها هم ابراز داشتند که این علامت شرک است اما مؤمنین بالاترین محبت را نسبت به خدا دارند و هیچ چیز را به اندازه او دوست نمیدارند. از این جمله میتوان دریافت: علامت ایمان این است که خدا در نظر انسان از هر چیز دیگر محبوبتر میباشد که این حداقل و حد نصاب محبت و لازمه ادنی مراتب ایمان خواهد بود و میتوان تکامل یابد تا آنجا که انسان جز ذات مقدس حق تعالی هیچ چیز را بالاصاله دوست ندارد و هر چیز دیگری را بالتبع؛ یعنی، به اندازه ارتباطی که با خدا و محبوبیتی که در پیشگاه وی دارد دوست خواهد داشت.
آیه دیگری نیز به این حد نصاب و این حقیقت که نباید در پیشگاه مؤمن هیچ چیز محبوبتر از خدا باشد اشاره میکند و اینگونه میفرماید که:
قل ان کان اباؤکم و ابناؤکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجلره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله فتربصوا حتی یاتی الله بامره و الله لا یهدی القوم الفاسقین(469).
(بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و اموالیکه جمع آوردهاید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و بدان دل بستهاید نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبترند پس منتظر باشید تا خدا فرمان قطعی خود را بیاورید و خداوند قوم تبهکار را هدایت نمیکند.)
اگر خصلت روحی شما به گونهای است که اشیاء دنیا برای شما از خدا محبوبترند؛ آنچنانکه، در سر دو راهی به جای خدا آنها را مقدم میدارد و بر میگزینید، شما فاسقید و باید منتظر امر الهی باشید که خدا فاسقان را هدایت نمیکند.
جمله فتربصوا حتی باتی الله بامره در آیه فوق تهدید است و نشان میدهد که چنین افرادی در یک موقعیت بسیار خطرناک قرار گرفتهاند. پس مؤمن همواره اگر چیز دیگری را هم دوست میدارد این دوستی بشکلی نیست که معارض با محبت خدا باشد و او را اطاعت فرامین الهی و حرکت در مسیر حق باز دارد؛ بلکه، در سر دو راهی پیوسته انگیزه الهی را به راه درست میکشاند و سپس کمکم بجائی میرسد که به هیچ چیز حتی پیامبر و امام هم استقلالا محبت ندارد.
بودهاند اولیاء خدا و شاید هم هستند که اصالتا محبت نسبت به هیچ چیز ندارند؛ برای اینکه اساسا، کمالی را مستقلا جز برای خدا نمیبینند هیچکس هیچ چیز از خودش ندارد هر چه هست کمالات او است جلوههائی از جمال او است. وجود هر چیزی را شعاعی از وجود الهی و کمال هر چیزی را شعاعی از کمال الهی میدانند؛ ولی، چون محبت به خدا دارند آثار وجودی او را هم بالتبع و به نسبت قرب و بعدشان با خدا دوست میدارند.
درباره محبت آیه دیگری میگوید:
قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله و یغفر لکم ذنوبکم و الله غفور رحیم قل اطیعوالله و اطیعوا الرسول فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین(470).
(ای پیامبر بگو اگر خدا را دوست میدارید مرا پیروی کنید که در این صورت خدا هم شما را دوست میدارد و گناهانتان را میبخشد و خدا بخشاینده مهربانست بگو خدا و رسول را اطاعت کنید پس هر گاه از فرمان خدا و رسول سرپیچی کنید و روی گردانید کافر هستید و خداوند کافران را دوست نمیدارد.)
در آیه فوق شرط را چیزی قرار داده که میبایست در همه وجود داشته باشد. اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید. میدانیم در مقام اینست که بفرماید پیروی کردن از پیغمبر اکرم واجب است و میبایست این کار بشود و جمله ان کنتم تحبون الله مثل ان کنتم مؤمنین مانند بسیاری از آیات دیگری است که میگوید: فلان کار را انجام دهید اگر ایمان به خدا دارید. ان کنتم مؤمنین: ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر. پس ضرورت محبت خدا مفروغ عنه است؛ ولی، بصورت شرط ذکر میکند تا مردم را به لوازم این محبت آگاه سازد.
بنابراین، نباید به مفهوم آن تمسک جسته و بگوئیم: محبت و پیروی ضرورتی ندارند بلی اگر محبت داشتید لازمست پیروی کنید و اگر نداشتید نه پیروی لازم نیست؛ بلکه تبعیت و پیروی از پیامبر حتمی و ضرورت شرط آن یعنی محبت خداوند نیز مفروغ عنه است. شما باید محبت خدا داشته باشید؛ چنانکه، مدعی آن نیز هستید و اقتضای محبت خدا اینست که از من پیروی کنید در نتیجه پیروی از من هم لازمست.
پس از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.
از این لحن آیه که، فرموده است فاتبعونی یحببکم الله؛ یعنی، دوستی خدا نسبت به بندگانش را متفرع بر اطاعت و پیروی آنان از پیامبر میکند، نکته دیگری هم استفاده میشود که ریشه روانی عمیقی دارد؛ یعنی، اینکه وقتی انسان موجود ذی شعوری را دوست میدارد خیلی مایل است او هم متقابلا وی را دوست بدارد. این حقیقت لازمه جدائی ناپذیر محبت به یک موجود ذی شعور است. آیه مورد بحث میخواهد بگوید: اگر شما خدا دوست دارید که باید داشته باشید طبعا، دوست دارید که خدا هم متقابلا شما را دوست بدارد و طبعا میخواهید کاری کنید که دوستی دارید که خدا هم متقابلا شما را دوست بدارد و طبعا میخواهید کاری کنید که دوستی خدا را بدنبال داشته باشد و من راهش را به شما نشان میدهم: راهش اینست که مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
بنابراین، میتوان گفت: در این دو آیه دو رابطه مطرح شده: یکی رابطه بین محبت انسان بخدا با پیروی وی از پیامبر است که در جمله ان کنتم تحبون الله فاتبعونی بر آن تأکید شده و خلاصهاش اینست که محبت انسان به خدا یک ادعای خشک نیست؛ بلکه، اثر رفتاری دارد و مقدار اطاعت و انقیاد انسان است که مقدار محبت را نسبت بخدا نشان میدهد چنانکه هر محبتی در محب، رفتار ویژهای را نسبت به محبوبش بر میانگیزد.
دوم، رابطه میان پیروی و اطاعت انسان از خدا و رسول است با محبتی که خدا نسبت به وی پیدا میکند که در آیه نخست و آیه دوم نفیا و اثباتا مورد تأکید قرار گرفته است: در آیه نخست میگوید: فاتبعونی یحببکم الله مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و در آیه بعدش میگوید: فان تولوا فان الله لا یحب الکافرین اگر بخدا و رسول پشت کنید و از ایشان اطاعت نکنید کافرید و خدا کافران را دوست نمیدارد که خلاصهاش همین است که اگر پیروی نکنید خدا شما را دوست نمیدارد.
در واقع اطاعت و پیروی یک حلقه واسطهای است میان محبت انسان بخدا و محبت خدا به انسان که معلول محبت انسان بخدا است و سبب محبت خدا نسبت به انسان. پس بود و نبود آن، انا و لما، از بود و نبود این دو محبت در انسان نسبت بخدا و در خدا نسبت به انسان حکایت میکند.
آنچه را که مطرح شد آیاتی بودند که صریحا در مورد محبت خدا در قرآن کریم وارد شده است. البته، آیات دیگری از قرآن هستند که تلویحا دلالت بر این حقیقت دارند که ما در اینجا به آنها نمیپردازیم.
پس جای شکی نیست که اولاً، محبت انسان نسبت به خدا ممکن است بر خلاف گمان کسانیکه معتقدند: اصولا، محبت به خدا تعلق نمیگیرد و چقدر فرق است بین کسانیکه میگویند: محبت بخدا تعلق نمیگیرد و کسانیکه میگویند: محبت اصالتا جز بخدا تعلق نمیگیرد. گروه نخست در واقع، میگویند: محبت به موجودی تعلق میگیرد که خودش قابل رویت و آثارش برای انسان مشهود و لذت بخش باشد و خدا از آنجا که دیدنی نیست، متعلق محبت قرار نمیگیرد؛ ولی، با توضیحاتی که دادیم روشن شد و از آیات قرآن نیز کاملاً استفاده میشود که محبت منحصر به امور محسوس نیست؛ بلکه، خداوند نامحسوس و نامرئی هم وقتی اسماء و صفات و کمال و جمالش با دید بصیرت به رویت و شهود انسان آمد بشکل عمیقتری مورد محبت انسان قرار خواهد گرفت؛ ثانیاً، محبت انسان نسبت به خدا بسیار مطلوب و وجود آن ضروری است؛ ثالثا، حد نصاب محبت انسان به خدا اینست که از محبت وی نسبت به هر موجود دیگری جز او شدیدتر و بیشتر باشد. و رابعا، تکامل محبت او اصالتا تنها و تنها به خدا تعلق داشته باشد و این حقیقت، در گرو تحصیل معرفت و خداشناسی بیشتر است، یعنی، در واقع، هر قدر انسان در توحید پیش رود، محبتش نسبت به خدا هم بیشتر میشود و هم انحصاریتر و تا بدانجا پیش میرود که هیچ موجود دیگری اصالتا، محبوب او نخواهد بود.