اساساً اگر چیزی دارای باطن باشد و جنبههایی از راز در آن نهفته باشد، در معرض فهم انسان قرار نمیگیرد. باید بدانیم در فهمِ رمز باید آمادگی خاصی را در خود ایجاد کنیم و شیعه زحمت زیادی کشیده تا تشیّع از نظر به راز در امور دین محروم نباشد و این تفاوت اصلی و اساسی تشیع با سایر فرق اسلامی و با سایر ادیان است، به طوری که اگر کسی تصور کند تفاوت چندانی بین اسلامی که به اهل البیت(ع) نظر جدّی دارد با اسلامی که چنین نظری ندارد، نیست، باید بداند هیچ اطلاعی از حقیقت تشیع ندارد و اگر کسی تصور کند تقابل پیشآمده پس از رحلت رسول خدا(ص) یک اتفاق عادی بوده باید بداند هیچ بهرهای از تشیع نبرده و اگر کسی فکر کند درگیری پیش آمده ساختهی شیعیان است باید بداند از فهم تفاوت اسلامی که باید در متن خود رازهای نهفته داشته باشد، با اسلامی که از سطح عبور نکرده، عاجز است.
همینطور که اگر ما نتوانیم تشیّع را درست بفهمیم ضرر کردهایم، اگر با چشمِ رازبین به تشیع ننگریم نتوانستهایم تشیع را بفهمیم تا معلوم شود سراسر دین راز است. امامصادق(ع) میفرمایند: «اِنَّ اَمْرَنا سِرٌّ فی سِرّ وَ سِرٌّ مُسْتَتِر وَ سِرٌّ لایَفیدُهُ اِلّا سِرّ وَ سِرٌّ عَلی سِرِّ وَ سِرٌّ مَقْنَعٌ بِسِرّ»؛(32) امر ما اهلالبیت سرّی است در سرّ، و سرّی است پنهان شده در سرّ. سرّی است كه نمیتواند از آن فایده گیرد مگر سرّ. حال عنایت کنید با چه نگاهی باید وارد دین شویم تا گرفتار آسانپنداری نگردیم و متوجه باشیم عملاً با آسانپنداری، دری از درهای ملکوت را در مقابل خود میبندیم. نمیدانم آنهایی که به بهانهی آسانکردن دین، دین را سطحی میکنند چه جوابی در مقابل حدیث فوق دارند که حضرت صادق(ع) اینهمه تأکید دارند که امر دین پیچیده به سرّهایی است که درک نمیشوند مگر با سرّ. آیا این آن نقطه نجاتی نیست تا بشریت را از اینهمه تلاش در سطح نجات دهد و به خلوتی قدسی رهنمون باشد؟ تلاش در سطح تا کجا ما را جلو میبرد؟ اینهمه دانستن و اینهمه خواندن و اینهمه سرعت و اینهمه تنوع، آیا جوابگوی روح بشری هست که به راز، نیاز دارد تا در خلوت خود جان خود را تغذیه کند؟