چون اصحاب امام حسین(ع) متوجه رسالت تاریخی خود شدند، احساس کردند خداوند برایشان تقدیری بالاتر از حذف یزید اراده کرده و در این راستا باید خوب بکشند و کشته شوند. این چند تن که در ابتدای عرایضم نام بردم در همان ابتدای جنگ به دشمن حمله بردند و همچنان تاختند و در دریای لشکرِ دشمن جلو رفتند تا آنکه در وسط لشکر محاصره شدند، حضرت امام حسین(ع) به جناب عباس(ع) دستور دادند برو و اینها را از محاصره آزاد کن. جناب عباس به تنهایی چنین کرد ولی آنها در اثنای برگشت همه دست به شمشیر بردند و یک دل و یک دست و هماهنگ با همهی جرأت به دشمن تاختند و در جنگی سخت همگی در یک مکان شهید شدند. جناب عباس(ع) آنها را واگذاشت و همواره میگفت: «یرْحَمُهُمُ اللّه» خدا آنها را رحمت کند.(31) نمیدانم این چند نفر چه اندازه نیمهشبان اشک ریختند که خداوند چنین شعوری و چنین سرنوشتی را نصیب آنها کرد. تا دیروز اگر این کار را میکردند حرکت آنها افراطی بود ولی امروز صحیحترین کاری بود که باید انجام میدادند و لذا شامل دعای جناب عباس(ع) قرار گرفتند. اینها میدانستند باید از طریق شهادت، معادلهای را که امویان شکل دادهاند به هم بزنند. حضرت ابالفضل(ع) هم نگفتند چه آدمهای تندی بودند بلکه چند بار فرمودند: «یرْحَمُهُمُ اللّه». راستی چه اندازه ایمان و خرد و عملِ به هنگام در این صحنه باید در میان میبود تا انسان بتواند به چنین کاری دست بزند و بفهمد چه کاری دارد میکند. اگر در مقابل جنایات معاویه طاقت از کف داده بودند و بدون در نظرگرفتن شرایط، به مبارزه برمیخواستند و کشته میشدند آیا در گشایش تاریخی که کربلا به عهده داشت حضور مییافتند؟ به نظرم شما بهخوبی متوجه این امر هستید که از طریق نهضت امام حسین(ع) و اصحاب حضرت در کربلا آن گشایش تاریخی که باید محقق میشد بهخوبی محقق شد. به همین جهت ملاحظه میفرمائید چیزی نمیگذرد که شرایط برای فعالیت فرهنگی حضرت امام باقر و امام صادق«علیهماالسلام» طوری فراهم میشود که چهار هزار دانشمند از جهان اسلام - نه فقط شیعه- پای درس امام صادق(ع) میآیند و جهان اسلام با معارف آن حضرت تغذیه میشود. عمده، جریانیافتن معارف اهل البیت(ع) در جهان اسلام است، چه شیعه بشوند و چه نشوند، این همان معنای گشودهشدن تاریخ بود برای آنکه معارف الهی وارد جهان اسلام شود. بر این مبنا عرض میکنم امام حسین(ع) و اصحابشان تاریخی را گشودند که جهان اسلام از امویان عبور کند و این غیر از آن است که بخواهند بر یزید بن معاویه پیروز شوند.
آیا میتوان منکر آن شد که باید در یک فرایندی خاص - و نه یک لحظه و نه با یک جنگ - از معاویه عبور کرد؟ عرض بنده بر روی فرایند بودن حرکت است. فرایند عبارت است از مجموعهی عملیات و مراحل لازم برای رسیدن به یک هدف مشخص. واژه لاتین آن «پروسه» است که برای یک برنامهریزی استراتژیک به کار میرود، امام و اصحاب امام در کربلا خوب میدانند که در یک فرایندی باید به اهداف خود برسند لذا ابتدا باید مراحلی را پشت سر بگذارند تا مراحل بعدی شروع شود و با این دید کار خود را شروع کردند، کاری که نتیجهی زودرس در آن معنا نمیدهد هر چند هر قدمی که برمیدارند به همان اندازه به اهداف خود نزدیک میشوند.