این بزرگان دو چیز را میدانستند. یکی این که میدانستند معاویه چه برنامههایی را برای آیندهی جهان اسلام پایهگذاری کرده است و درحقیقت پای هدم اسلام ایستاده بود و هرگز فریب حرکات به ظاهر دینی او را نخوردند، دیگر آنکه میدانستند خداوند راه عبور از این ظلمات را از طریق امام حسین(ع) فراهم کرده است. اصحاب امام حسین(ع) خوب میفهمیدند که در زمان حیات معاویه وقت مقابلهی مستقیم با معاویه نیست و اگر دست به مقابلهی مستقیم بزنند نهتنها نتیجهای نمیگیرند بلکه با انگ تندروی زمینهی حرکتِ به موقع آنها نیز از بین میرود و این یکی از ظرایف نهضت امام حسین(ع) است. وقتی بعضی از افراد دلسوز به حضرت پیشنهاد مقابله با معاویه را میکردند میفرمودند: «قرارداد صلحى بین ما معاویه وجود دارد و گرچه خوشایند من نیست اما تا معاویه زنده است در انتظار باشید، پس آن گه كه بمیرد ما و شما تجدید نظر مىكنیم.»(24)
و یا به یارانشان میفرمودند: «هذا ما لا یكون و لا یصلح»؛ قیام بر ضد معاویه در چنین شرائطى نه امكان دارد و نه صلاح است. چون اگر «قیام بر ضد معاویه» را یك فعل بدانیم، زمانى وجوب پیدا مىكند كه مصلحت تامّه داشته باشد، در حالىكه امام در پاسخ امثال سلیمان صُرد خزاعى فرمودند این كار فاقد مصلحت است. در حقیقت امام هم وجوب قیام را نفى كردند و هم استحباب و جواز آن را. چرا كه ظاهر كلام ایشان این است كه هیچ مصلحتى در این قیام وجود ندارد. خصوصیات و ویژگیهاى معاویه روشن میکند چرا مصلحت نبود که در زمان معاویه قیامی صورت گیرد. زیرا خون مردم ریخته میشد بدون آنکه نتیجهای به دنبال داشته باشد چون او در برخورد با خلفاى سهگانه و امام على(ع) و امام حسن(ع) نشان داد که چگونه عمل میکند. او توانسته بود سه خلیفه را تحت تأثیر خود قرار دهد و امام على(ع) را وادار به پذیرش حَكَمیت كند و با آن حضرت بیعت نكند و به شكل حاکمی عصیانگر وخودمختار در شام حكومت نماید و نهتنها به او تعرّض نشود بلكه تعرّض هم داشته باشد. تبلیغات او به گونهاى بهكار افتاد كه نام حضرت على(ع) را سیاه جلوه داد، به گونهاى كه بعضى درخواست تعویض نام خود را از على به نام دیگر كنند! بعضى تحت تأثیر همین تبلیغات به حضرت امام حسین(ع) مىگفتند چه اشكال دارد كه با تو خوب باشیم ولى علی را دشمن بداریم! حتى قبر حضرت على(ع) هم تا مدتها مخفى بود. به هر حال امام حسین(ع) شاهد بودند كه چگونه در رویارویىِ سیاست الهى امیرالمؤمنین(ع) و سیاست شیطانى و ماكیاولیستى معاویه، پدرشان مجبور شدند حَكَمیت را بپذیرند. و نیز شاهد بودند كه برادرشان امام حسن(ع) چگونه به صلح تحمیلى تن دادند. آیا صلح تحمیلى و جنگ تحمیلى و حكمیت تحمیلى و تلخ، تجربهی گرانى براى امام حسین(ع) نبود كه اگر ایشان هم بخواهند با معاویه درگیر شوند، گرفتار زور و زر و تزویر معاویه شوند و این مثلت شوم مثل چنگال وچنگك آرمانها را به اسارت بكشد؟ بنابراین همه میفهمیم آن سابقهای که امام حسین(ع) نسبت به معاویه داشتند مانع از قیام در زمان معاویه شد زیرا میدانستند ماشین تبلیغاتى و موتور رسانهاى معاویه با قدرتِ تحریف، همهی نتائج را به نفع خود و بنىامیه مصادره میكند. معاویه با نام اسلام به فتوحاتى دست یافته بود و به ظاهر باعث توسعهی سرزمینهای اسلام بود که علىرغم نیت قدرتطلبی و همراه بعضى مفاسد اخلاقى و شنیع كه هنگام فتحها واقع مىشد، تصور این بود که آن فتحها كمك به اسلام میکند. در نتیجه قیام علیه چنین كسى خالى از مصلحت مىشود، بهخصوص که معاویه به شعائر دینى در ظاهر اهمیت مىداد و چند بار به حج رفت و امامت جمعهی شهر شام را به عهده داشت و در شام مسجد بزرگى ساخت و نام رسول خدا(ص) را به احترام مىبرد و به حسین بن على(ع) هم در ظاهر احترام مىگذاشت. لذا در نگاه جامعه بهویژه شامیان، اسلام نمائى او بر اسلام ستیزى او مىچربید و عوامفریبى و اسلامنمائى او اندك و براى بسیارى قابل تحمّل بود. در چنین فضایى، قیام حضرت امام حسین(ع) قیامى بىحاصل بود. از دیگر عواملی که قیام را خالی از مصلحت میکرد، سلطهای بود که معاویه بر مردم داشت. این سلطه در مردم شام بسیار قوىتر بود بهویژه كه آنها اولین بار كه مسلمان شدند اسلام را در چهره یزیدِ بن ابىسفیان و معاویه بن ابىسفیان دیدند و دیگران را نمىشناختند(25) یا به رسمیت نمىشناختند. وجود رژیم مسلّط و مقتدری كه در عرض مدّت طولانى ریشه گرفته و از لحاظ تشكیلاتى و نظامى بهگونهاى مغزهاى مكارى مثل عمروعاص و زیاد بنابیه و مغیرة بن شعبه را در خدمت گرفته بود، عامل دیگری بود که نشان میداد درگیری با معاویه به تعبیر امام حسین(ع) نه ممكن است و نه مصلحت.
گاهی طوری تاریخ را برای ما گزارش میدهند که حوادث از همهی جوانب بررسی نمیشود و تنها بُعدی از ابعاد آن حادثه مدّ نظر ما قرار میگیرد. وقتی ما در تاریخ میخواندیم که حضرت امام در سالهای 1342 در سخنانشان فرموده بودند: «ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم»(26) در فضای سالهای 1350 میگفتم ای کاش این سخن را نگفته بودند، کاش با شاه تندتر برخورد میکردند در حالیکه متوجه نبودیم در سالهای 42 شرایط طوری بود که حضرت امام خمینی(ره) ابتدا باید ذهنها را آماده میکردند تا مردم بتوانند از شاه عبور کنند، نه اینکه در کشور یک جبهه طرفدار نظام شاهنشاهی درست شود و یک جبهه طرفدار امام. اگر در سال 42 که هنوز بسیاری از مردم متوجه جنایات رژیم پهلوی نبودند کشور تبدیل به دو جبههی طرفدار شاه و مخالف شاه میشد هرگز کار به اخراج شاه نمیکشید. شما ملاحظه کنید با این همه ظلمی که شاه کرد هنوز یک عدهای سلطنتطلباند و آه دوران شاه را میکشند که ای کاش شاه برمیگشت. هنر حضرت امام(ره) این بود که به ملت کمک کردند تا بتوانند از شاه و نظام شاهنشاهی عبور کنند و به همین جهت ملاحظه میکنید در آن تاریخ باید به شاه نصیحت میکردند تا مردم متوجه باشند شاه نصیحتپذیر نیست پس باید برود.